چندپارتی تهیونگ
Part11
تو فروشگاه
مینجی:بچه ها ات کو پس؟
شوگا:سردرد داشت نتونست بیاد معذرت خواهی هم کرد کلی
مینجی:آهان....خب از کجا شروع کنیم؟؟
تعیونگ:بریم لباس عروس بخریم
مینجی:مرسی عشقم
و اعضا ومینجی شروع کردن به خرید کردن
بریم ببینیم ات چه میکنه
ات ویو:راستش دروغ گفتم که سرم درد میکنه البته دروغ واقعی هم نبود چون یکم سرم درد میکنه ولی نه اونقدر زیاد میخواستم یکم خونه تنها باشم ببینم چه خاکی باید تو سرم بریزم.....
قلب ات:چرا انقدر درد دارم؟تو منو به این روز انداختی عقل
عقل ات:بهت گفته بودم که تهش آسیب میبینی تو گوش دادی؟
قلب ات:میخوام بمریم
عقل ات:ات به حرفش گوش نکن تو نباید بمیری تو باید زندگی کنی بهش بفهمونی بدون اون هم خوشبخت ترینی
قلب ات:چجوری میخواد بدون تهیونگ ادامه بدی؟هان؟؟ دیگه امیدی میمونه؟؟؟
ات:عقل بازم متاسفم که اینو میگم ولی حق با قلبه
عقل:من فقط میخواستم کمکت کنم ولی هرچی تو بگی چون دیگه نمیتونم جلوت رو بگیرم
.......
ات ویو:بزار برم یه لباس سفارش بدم برام بیارن رفتم...اصلا حوصله ی بیرون رفتن رو ندارم....پس تو یه سایت و از یه خیاط خیلی خوب یه لباس خیلی خوشگل سفارش دادم البته مجبور بودم شب عروسی تهیونگ شب مرگ منه میخواستم سیاه سفارش بدم اما گفتم که سفارش ندم چون خیلی بد میشه همه میگن شب عروسی دوستش سیاه پوشیده انگار اومده عزا....خلاصه و یه رنگ شاد سفارش بدم رنگ قرمز رو سفارش دادم قرار شد شنبه صبح برام بیارن
ادامه دارد......
قرار بود چندپارتی باشه ولی الان اندازه ی یه فیک شده😅
تو فروشگاه
مینجی:بچه ها ات کو پس؟
شوگا:سردرد داشت نتونست بیاد معذرت خواهی هم کرد کلی
مینجی:آهان....خب از کجا شروع کنیم؟؟
تعیونگ:بریم لباس عروس بخریم
مینجی:مرسی عشقم
و اعضا ومینجی شروع کردن به خرید کردن
بریم ببینیم ات چه میکنه
ات ویو:راستش دروغ گفتم که سرم درد میکنه البته دروغ واقعی هم نبود چون یکم سرم درد میکنه ولی نه اونقدر زیاد میخواستم یکم خونه تنها باشم ببینم چه خاکی باید تو سرم بریزم.....
قلب ات:چرا انقدر درد دارم؟تو منو به این روز انداختی عقل
عقل ات:بهت گفته بودم که تهش آسیب میبینی تو گوش دادی؟
قلب ات:میخوام بمریم
عقل ات:ات به حرفش گوش نکن تو نباید بمیری تو باید زندگی کنی بهش بفهمونی بدون اون هم خوشبخت ترینی
قلب ات:چجوری میخواد بدون تهیونگ ادامه بدی؟هان؟؟ دیگه امیدی میمونه؟؟؟
ات:عقل بازم متاسفم که اینو میگم ولی حق با قلبه
عقل:من فقط میخواستم کمکت کنم ولی هرچی تو بگی چون دیگه نمیتونم جلوت رو بگیرم
.......
ات ویو:بزار برم یه لباس سفارش بدم برام بیارن رفتم...اصلا حوصله ی بیرون رفتن رو ندارم....پس تو یه سایت و از یه خیاط خیلی خوب یه لباس خیلی خوشگل سفارش دادم البته مجبور بودم شب عروسی تهیونگ شب مرگ منه میخواستم سیاه سفارش بدم اما گفتم که سفارش ندم چون خیلی بد میشه همه میگن شب عروسی دوستش سیاه پوشیده انگار اومده عزا....خلاصه و یه رنگ شاد سفارش بدم رنگ قرمز رو سفارش دادم قرار شد شنبه صبح برام بیارن
ادامه دارد......
قرار بود چندپارتی باشه ولی الان اندازه ی یه فیک شده😅
۱۸.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.