نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 33)
ات: ( از مغازه رفتیم بیرون و من و سوجین تا خواستیم ابمیوه رو بخوریم که یهو.....)
یونگی: صبر کنیددد...... نخورید.....
ات: چرا؟.....
( یهو صدای اسلحه اومد و برگشتیم دیدیم که همون پیرمرده با اسلحه روبه رومون وایساده و رو من هدف گرفته اسلحه رو...... هممون ابمیوه هامون از دستمون افتاد و من همه جای بدنم میلرزید که تا جیمین خواست بیاد سمتم.....)
پیرمرد: اگه یه قدم دیگه برداری همین الان یه گلوله تو سرش خالی میکنم..... ( میخنده)
جونگ کوک: چته پیرمرد؟..... پول میخوای؟.... یا چی؟...... به این کارا نمیای بیخودی دستتو به خون الوده نکن.....
پیرمرد: ( خنده)..... توی الف بچه واسه من زبون درازی نکن..... یالا راه بیوفتید.....
ات: ببین یعنی من فقط تورو گیر بیارم پوستتو میکنم....
پیرمرد: زر مفت نزن بدویید.....
یونگی: مرتیکه کونی درست حرف بزن.....
پیرمرد: یالا راه بیوفتید.....
( ات و بقیه به سمتی که پیرمرد گفت راه افتادن و پیرمرد هم پشتشون بود و اسلحه رو گرفته بود ......)
پیرمرد: یالا..... یالا....
( یهو یونگی از پشت با پاهاش به پاهای پیرمرد زد و پیرمرد افتاد زمین و یونگی اسلحه رو برداشت و گرفت سمت پیرمرد)
یونگی: خب بگو ببینم...... چه گوهی داشتی میخوردی؟!.....
پیرمرد: توروخدا بهم رحم کنید..... یه خانم پول فراوان بهم داد و گفت که این کارو کنم لطفا ولم کنید....
جیمین: به قول خودت زر مفت نزن..... یونگی حالا....
( یونگی شلیک کرد تو سر پیرمرد و مرد...... ات و سوجین خواستن جیغ بزنن که جیمین و جونگ کوک دهن هاشون گرفتن)
یونگی: هیشش اروم باشید..... بیاید بریم
( یونگی رفت همون سمتی که قبلا بودیم نایلون خوراکی ها رو برداشت و دوباره اومد سمتمون و ما با شوک به سمت کلبه رفتیم و رسیدیم و رفتیم داخل.....)
ات: ت.... ت.... تو چطور تونستی بکشیش؟.... اونم انقد راحت؟....
یونگی: شلوغش نکن..... اون خواست مارو بکشه ولی در اخر خودش به فنا رفت
ات: میفهمی داری چی میگی..... تو یه ادم رو کشتییی!!!
یونگی: عادیه برام....
ات و سوجین: چییی؟!
ات: سوجین زود باش برو وسایل هاتو جمع کن..... از این جهنم دره بریم....
جیمین: نه لطفا.....
ات: شما ها هم مشکوکید هم خطرناک.....
یونگی: براتون بعدا توضیح میدیم....
ات: چه توضیحی؟! ....
( همینطور درحال بحث کردن بودن که یهو)
جونگ کوک: بسه دیگه.... ( داد)
جونگ کوک: میخواید بفهمید ما کی هستیم اره؟!...... ( یهو با ماسکشو در اورد و انداخت زمین و سوجین و ات چشماشون اونقدر گرد شده بود که کم مونده بود از جاش در بیاد و همونجوری سرجاشون خشکشون زده بود)
جونگ کوک: من جونگ کوکم..... عضو بی تی اس....... همه ی ما 7 نفر اعضای بی تی اس هستیم!!!...... مافیا هم هستیم...... فهمیدین؟!......
ادامه اش تو کامنتا....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 33)
ات: ( از مغازه رفتیم بیرون و من و سوجین تا خواستیم ابمیوه رو بخوریم که یهو.....)
یونگی: صبر کنیددد...... نخورید.....
ات: چرا؟.....
( یهو صدای اسلحه اومد و برگشتیم دیدیم که همون پیرمرده با اسلحه روبه رومون وایساده و رو من هدف گرفته اسلحه رو...... هممون ابمیوه هامون از دستمون افتاد و من همه جای بدنم میلرزید که تا جیمین خواست بیاد سمتم.....)
پیرمرد: اگه یه قدم دیگه برداری همین الان یه گلوله تو سرش خالی میکنم..... ( میخنده)
جونگ کوک: چته پیرمرد؟..... پول میخوای؟.... یا چی؟...... به این کارا نمیای بیخودی دستتو به خون الوده نکن.....
پیرمرد: ( خنده)..... توی الف بچه واسه من زبون درازی نکن..... یالا راه بیوفتید.....
ات: ببین یعنی من فقط تورو گیر بیارم پوستتو میکنم....
پیرمرد: زر مفت نزن بدویید.....
یونگی: مرتیکه کونی درست حرف بزن.....
پیرمرد: یالا راه بیوفتید.....
( ات و بقیه به سمتی که پیرمرد گفت راه افتادن و پیرمرد هم پشتشون بود و اسلحه رو گرفته بود ......)
پیرمرد: یالا..... یالا....
( یهو یونگی از پشت با پاهاش به پاهای پیرمرد زد و پیرمرد افتاد زمین و یونگی اسلحه رو برداشت و گرفت سمت پیرمرد)
یونگی: خب بگو ببینم...... چه گوهی داشتی میخوردی؟!.....
پیرمرد: توروخدا بهم رحم کنید..... یه خانم پول فراوان بهم داد و گفت که این کارو کنم لطفا ولم کنید....
جیمین: به قول خودت زر مفت نزن..... یونگی حالا....
( یونگی شلیک کرد تو سر پیرمرد و مرد...... ات و سوجین خواستن جیغ بزنن که جیمین و جونگ کوک دهن هاشون گرفتن)
یونگی: هیشش اروم باشید..... بیاید بریم
( یونگی رفت همون سمتی که قبلا بودیم نایلون خوراکی ها رو برداشت و دوباره اومد سمتمون و ما با شوک به سمت کلبه رفتیم و رسیدیم و رفتیم داخل.....)
ات: ت.... ت.... تو چطور تونستی بکشیش؟.... اونم انقد راحت؟....
یونگی: شلوغش نکن..... اون خواست مارو بکشه ولی در اخر خودش به فنا رفت
ات: میفهمی داری چی میگی..... تو یه ادم رو کشتییی!!!
یونگی: عادیه برام....
ات و سوجین: چییی؟!
ات: سوجین زود باش برو وسایل هاتو جمع کن..... از این جهنم دره بریم....
جیمین: نه لطفا.....
ات: شما ها هم مشکوکید هم خطرناک.....
یونگی: براتون بعدا توضیح میدیم....
ات: چه توضیحی؟! ....
( همینطور درحال بحث کردن بودن که یهو)
جونگ کوک: بسه دیگه.... ( داد)
جونگ کوک: میخواید بفهمید ما کی هستیم اره؟!...... ( یهو با ماسکشو در اورد و انداخت زمین و سوجین و ات چشماشون اونقدر گرد شده بود که کم مونده بود از جاش در بیاد و همونجوری سرجاشون خشکشون زده بود)
جونگ کوک: من جونگ کوکم..... عضو بی تی اس....... همه ی ما 7 نفر اعضای بی تی اس هستیم!!!...... مافیا هم هستیم...... فهمیدین؟!......
ادامه اش تو کامنتا....
۶.۵k
۱۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.