بابایی جونم 💛 ▪︎Part 31▪︎
[پرش زمانی به یک هفته بعد]
این یک هفته مثل بقیه روزا گذشت و جانا هر روز با باباش کلی خوش میگذروند تا اینکه امروز ظهر از طرف کمپانی به جیمین زنگ زدن و اون رفت کمپانی و منم رفتم دنبال جانا
(جیمین)
رفتم کمپانی و بعدش هم رفتم اتاق پی دی نیم ، وقتی وارد شدم همه اعضا اونجا بودن و من بعد از سلام کردن نشستم تا جلسه شروع بشه
پی دی نیم: خب امیدوارم از تعطیلاتتون لذت برده باشین امروز قراره در رابطه با تور جدیدتون که قراره تو دوتا کشور آمریکا و فرانسه برگزار بشه صحبت بکنیم من میدونم که ده روز بیشتر استراحت نکردین ولی خب طرفدار ها کنسرت میخوان و ما مجبور به انجامش هستیم و اینکه پرواز برای رفتن به آمریکا پس فردا ساعت ۶ بعد از ظهر هست
باورم نمیشه بعد از اینهمه کار و دوری از خانواده دوباره قراره بریم توری که برای یک ماه از کشورمون دور میشیم
پی دی نیم: اگر سوالی نیست میتونین برین
همگی خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خونه هامون و از قیافه همه پسرا میشد تشخیص داد که همه ناراحت شدن
(یونا)
رفتم دنبال جانا ولی وقتی دید من رفتم دنبالش یکم ناراحت شد و الان رفت داخل اتاقش و لباساشو عوض کرد همون موقع جیمین رسید خونه و قیافه اونم ناراحت به نظر میومد
یونا: چیشده عزیزم؟
جیمین جریانو برای یونا تعریف کرد
یونا: خب عزیزم اشکال نداره طرفداراتون دلشون براتون تنگ شده
جیمین: میدونم ولی بیخیال
جانا از اتاق اومد بیرون و به باباش سلام کرد ولی با حالت قهر و رفت نشست روی مبل منم رفتم آشپز خونه تا گوشت غذارو آماده کنم ولی یکدفعه حالت تهوع بهم دست داد و بدو رفتم سمت دستشویی و رفتم داخلش ، جیمین هم با نگرانی دنبالم اومد و از پشت در حالمو میپرسید
جیمین: یونا حالت خوبه؟
در رو باز کردم و رفتم بیرون
یونا: نمیدونم چرا حالم بهم خورد از بوی گوشت
جیمین: چی!؟
جیمین بهم خیره شد و با چشماش به شکمم اشاره کرد و من فهمیدم منظورش چیه
یونا: نه امکان نداره
جیمین: هفته پیش بعد از رابطه قرص خوردی؟
یونا: نه یادم رفت ای وای
جیمین: باید تست بدی من الان میرم داروخونه میگیرم
یونا: باشه
جیمین رفت دارو خونه و جانا اومد پیش من
جانا: مامانی چیشدی؟
یونا: هیچی عزیزم یه کوچولو فقط حالم بد شد تو بدو کارتونتو ببین
جانا: باشه
جانا رفت و من نگران این بودم که واقعا حامله باشم چون جانا بشدت از داشتن خواهر و برادر متنفره و منو جیمین بخاطر همین خیلی مراقب بودیم
کپی ممنوع ❌
این یک هفته مثل بقیه روزا گذشت و جانا هر روز با باباش کلی خوش میگذروند تا اینکه امروز ظهر از طرف کمپانی به جیمین زنگ زدن و اون رفت کمپانی و منم رفتم دنبال جانا
(جیمین)
رفتم کمپانی و بعدش هم رفتم اتاق پی دی نیم ، وقتی وارد شدم همه اعضا اونجا بودن و من بعد از سلام کردن نشستم تا جلسه شروع بشه
پی دی نیم: خب امیدوارم از تعطیلاتتون لذت برده باشین امروز قراره در رابطه با تور جدیدتون که قراره تو دوتا کشور آمریکا و فرانسه برگزار بشه صحبت بکنیم من میدونم که ده روز بیشتر استراحت نکردین ولی خب طرفدار ها کنسرت میخوان و ما مجبور به انجامش هستیم و اینکه پرواز برای رفتن به آمریکا پس فردا ساعت ۶ بعد از ظهر هست
باورم نمیشه بعد از اینهمه کار و دوری از خانواده دوباره قراره بریم توری که برای یک ماه از کشورمون دور میشیم
پی دی نیم: اگر سوالی نیست میتونین برین
همگی خداحافظی کردیم و رفتیم سمت خونه هامون و از قیافه همه پسرا میشد تشخیص داد که همه ناراحت شدن
(یونا)
رفتم دنبال جانا ولی وقتی دید من رفتم دنبالش یکم ناراحت شد و الان رفت داخل اتاقش و لباساشو عوض کرد همون موقع جیمین رسید خونه و قیافه اونم ناراحت به نظر میومد
یونا: چیشده عزیزم؟
جیمین جریانو برای یونا تعریف کرد
یونا: خب عزیزم اشکال نداره طرفداراتون دلشون براتون تنگ شده
جیمین: میدونم ولی بیخیال
جانا از اتاق اومد بیرون و به باباش سلام کرد ولی با حالت قهر و رفت نشست روی مبل منم رفتم آشپز خونه تا گوشت غذارو آماده کنم ولی یکدفعه حالت تهوع بهم دست داد و بدو رفتم سمت دستشویی و رفتم داخلش ، جیمین هم با نگرانی دنبالم اومد و از پشت در حالمو میپرسید
جیمین: یونا حالت خوبه؟
در رو باز کردم و رفتم بیرون
یونا: نمیدونم چرا حالم بهم خورد از بوی گوشت
جیمین: چی!؟
جیمین بهم خیره شد و با چشماش به شکمم اشاره کرد و من فهمیدم منظورش چیه
یونا: نه امکان نداره
جیمین: هفته پیش بعد از رابطه قرص خوردی؟
یونا: نه یادم رفت ای وای
جیمین: باید تست بدی من الان میرم داروخونه میگیرم
یونا: باشه
جیمین رفت دارو خونه و جانا اومد پیش من
جانا: مامانی چیشدی؟
یونا: هیچی عزیزم یه کوچولو فقط حالم بد شد تو بدو کارتونتو ببین
جانا: باشه
جانا رفت و من نگران این بودم که واقعا حامله باشم چون جانا بشدت از داشتن خواهر و برادر متنفره و منو جیمین بخاطر همین خیلی مراقب بودیم
کپی ممنوع ❌
۴۵.۱k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.