جرقه ی آتش part 11
ایالت متحده آمریکا نیویورک -
ماسیکا : اخبار پر شده بود از حواشی مصر اتفاقی که هیچ کس دلیل قانع کننده ای براش نداشت
احساس پوچی میکردم کل تلاشم به خاک مالیده شده بود
تهیونگ مهر موم کرده بودم اما نه اینطور که به این دنیا برگرده
چطور مهر موم باز شده بود هیچ خدایی رویه زمین باقی نمونده بود چطور!؟
افکارم در هم برهم بود صدای زنگ تلفنم اومد جواب دادم
ماسیکا : بله
فرد پشت خط: حدس مون درست بود اخبار برای برگشت آموته
ماسیکا : فهمیدی چطور مهر موم باز شده ؟
ف: یه باستان شناس بازش کرده
ماسیکا : باید بفهمی دقیقا باستان شناسه کیه
و بعدش به بلیط برای مصر میخوام....
بلیط مستقیم پیدا نکردم
تا کشور همسایه میرفتم بعدش زمینی وارد مصر میشدم
تهیونگ فعلا هیچ قدرتی نداره قدرت ماه دست منه کاری نمیتونه بکنه اما از همه مهم تر باید بفهمم کی طاقوت تونسته باز کنه
کولم انداختم رو دوشم از خونه زدم بیرون
باید بریم به دیدن عشق قدیمی...........
فلش بک به ۳۰۰۰ سال قبل میلاد مسیح -
مصر-
تهیونگ : موهاشو به پشتت گوشش هدایت کردم چشم به چشماش دوختم
ماسیکا : چرا اینجوری نگاهم میکنی
تهیونگ : به این همه زیبایی جور دیگه ای هم میشه نگاه کرد ؟
ماسیکا : لبخند زدم دستم دور گردنش حلقه کردم اونم همراهیم کرد لبام بوسید
تهیونگ : برای امشب حاضری
ماسیکا: شاید کم پیش اما استرس دارم
تهیونگ : استرس نداشته باش
ماسیکا: اما مطمئنی شاید... شاید اصلا نتونم از پسش بر بیام
تهیونگ : میای قدرت ماه برازنده توعه درسته شاید قدرت مطلق دستم نباشه اما اینجوری تا ابد کنارم میمونی مگه نه ؟
ماسیکا: لبخند زوری زدم تایید کردم گفتم تا ابد
زمان حال مصر -
مانیلا : روی تخت دراز کشیده بودم خبرارو از این ور اون ور میشنیدم رسما گند زده بودم به مصر
پوف کلافه ای کشیدم رو به پهلو شدم
تازگیا تویه اتاق بهتری نگهم میداشتن
وضعیتم شده بود از این اتاق به اتاق آموت دوباره از این اتاق به اتاق آموت و هر شب هرشب...
وضعیت فلاک بارم رقت انگیز بود و آموت روزا باهام مثل موجود اضافی رفتار میکرد و شبا کلا تغییر میکرد خیلی مشخصه شبا اینجوری رفتار میکنه که موقع کارش دستو پا گیر نباشم
تو فکر بودم که صدای داد بی داد از بیرون شنیدم
بلند شدم رفتم بیرون همه از ور به اون ور میرفتن ولی مقصدا یکی بود منم آرومکی دنبال شون تا سالن اصلی رفتم
آموت اون وسط ایستاده بود یه نفر رو به روش بود خودمو بزور از جمعیت فضول کشیدم بیرون
چشمام اندازه کاسه شد
یه دختر رو به رو آموت بود
اما درست شبیه من بود.......
ماسیکا : اخبار پر شده بود از حواشی مصر اتفاقی که هیچ کس دلیل قانع کننده ای براش نداشت
احساس پوچی میکردم کل تلاشم به خاک مالیده شده بود
تهیونگ مهر موم کرده بودم اما نه اینطور که به این دنیا برگرده
چطور مهر موم باز شده بود هیچ خدایی رویه زمین باقی نمونده بود چطور!؟
افکارم در هم برهم بود صدای زنگ تلفنم اومد جواب دادم
ماسیکا : بله
فرد پشت خط: حدس مون درست بود اخبار برای برگشت آموته
ماسیکا : فهمیدی چطور مهر موم باز شده ؟
ف: یه باستان شناس بازش کرده
ماسیکا : باید بفهمی دقیقا باستان شناسه کیه
و بعدش به بلیط برای مصر میخوام....
بلیط مستقیم پیدا نکردم
تا کشور همسایه میرفتم بعدش زمینی وارد مصر میشدم
تهیونگ فعلا هیچ قدرتی نداره قدرت ماه دست منه کاری نمیتونه بکنه اما از همه مهم تر باید بفهمم کی طاقوت تونسته باز کنه
کولم انداختم رو دوشم از خونه زدم بیرون
باید بریم به دیدن عشق قدیمی...........
فلش بک به ۳۰۰۰ سال قبل میلاد مسیح -
مصر-
تهیونگ : موهاشو به پشتت گوشش هدایت کردم چشم به چشماش دوختم
ماسیکا : چرا اینجوری نگاهم میکنی
تهیونگ : به این همه زیبایی جور دیگه ای هم میشه نگاه کرد ؟
ماسیکا : لبخند زدم دستم دور گردنش حلقه کردم اونم همراهیم کرد لبام بوسید
تهیونگ : برای امشب حاضری
ماسیکا: شاید کم پیش اما استرس دارم
تهیونگ : استرس نداشته باش
ماسیکا: اما مطمئنی شاید... شاید اصلا نتونم از پسش بر بیام
تهیونگ : میای قدرت ماه برازنده توعه درسته شاید قدرت مطلق دستم نباشه اما اینجوری تا ابد کنارم میمونی مگه نه ؟
ماسیکا: لبخند زوری زدم تایید کردم گفتم تا ابد
زمان حال مصر -
مانیلا : روی تخت دراز کشیده بودم خبرارو از این ور اون ور میشنیدم رسما گند زده بودم به مصر
پوف کلافه ای کشیدم رو به پهلو شدم
تازگیا تویه اتاق بهتری نگهم میداشتن
وضعیتم شده بود از این اتاق به اتاق آموت دوباره از این اتاق به اتاق آموت و هر شب هرشب...
وضعیت فلاک بارم رقت انگیز بود و آموت روزا باهام مثل موجود اضافی رفتار میکرد و شبا کلا تغییر میکرد خیلی مشخصه شبا اینجوری رفتار میکنه که موقع کارش دستو پا گیر نباشم
تو فکر بودم که صدای داد بی داد از بیرون شنیدم
بلند شدم رفتم بیرون همه از ور به اون ور میرفتن ولی مقصدا یکی بود منم آرومکی دنبال شون تا سالن اصلی رفتم
آموت اون وسط ایستاده بود یه نفر رو به روش بود خودمو بزور از جمعیت فضول کشیدم بیرون
چشمام اندازه کاسه شد
یه دختر رو به رو آموت بود
اما درست شبیه من بود.......
۱.۰k
۱۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.