تو مال منی پارت 9
آنجلا:حالا دوستت کیه؟!
جیمین:کیم جولیا!
آنجلا:چییییییییییی نگو نگو که خواهر تهیونگه¿¡
جیمین:نه انگار باهوشیت کمی رفته طرف پدری دیگه شکی ندارم (خنده)
آنجلا:جیمین منو برگردون خونه همین الان!
جیمین:آنجلا تو چرا اینقدر عجولی فقط میریم دیدن جولیا
آنجلا:وایسا بینم تو چرا اینقدر جولیا جولیا میکنی نکنه خبریه؟!
جیمین:(پوزخند) الحق خواهر خودمی
آنجلا:حیحححح 🫢😳جیمین؟!
جیمین:بله؟(به طرفش برگشت)
آنجلا: میدونی داری چه غلطی میکنی؟ اگه خانواده تهیونگ و مادر بفهمه میدونی چی میشه؟!
جیمین:نهایتش میگن برای اعتبار خاندان ازدواج کنیم
آنجلا:وای تو چقدرررر خنکییی(داد)
جیمین:وای گوشام کر شد خو جرا خنگم؟!
آنجلا:اونی که فکر میکنی نیست هر دو طرف رو مجبور میکنن با یکی دیگه ازدواج کننن(شوکه و عصبی)
جیمین:این اجازه رو نمیدم(طوری عصبی شد که حرصش رو روی فرمون میریخت رگ های دستش بیرون زده بود و از اعصبانیت با سرعت بیشتری میروند
آنجلا:نه کار تو تمومه🤭
جیمین:بس کن آنجلا
آنجلا:کار تو تمومه چون واقعا عاشق جولیا شدی... بدون من رو این قضیه پشتتونم (لبخند مهربون)
جیمین:واقعا؟(متعجب)
آنجلا:نا سلامتی داره ۳۰ سالت میشه من کی عمه میشم پس
جیمین:😂😂😂دختره دیونه ... راستی رفیقامم میان
آنجلا:تو چرا اینقدر پنهون کاری من دارم برای اولین بار وارد جمتون میشم بعد الان میگی؟
جیمین:نگران نباش اونا خیلی مهربونن زود گرم میگیرن
آنجلا:که اینطور ببینیمو تعریف کنیم
&که بعد از چند دقیقه رسیدن و از ماشین پیاده شدن به طرف در رفتن که آنجلا زنگ در رو زد وقتی در باز شد با کسی که روبهروش دید تعجب کرد ولی بغل کردن جیمین و تهیونگ اون رو شوکه کرد
آره اون تهیونگ بود که رفته بود خونه خواهرش
تهیونگ چشمش به آنجلا افتاد
جیمین:تهیونگ خواهرم آنجلا و فکر کنم رئیس برند محبوبت
تهیونگ:امروز آشنا شدیم ولی بازم خوشبختم(به طرفش دست دراز کرد
آنجلا:...
جیمین:کیم جولیا!
آنجلا:چییییییییییی نگو نگو که خواهر تهیونگه¿¡
جیمین:نه انگار باهوشیت کمی رفته طرف پدری دیگه شکی ندارم (خنده)
آنجلا:جیمین منو برگردون خونه همین الان!
جیمین:آنجلا تو چرا اینقدر عجولی فقط میریم دیدن جولیا
آنجلا:وایسا بینم تو چرا اینقدر جولیا جولیا میکنی نکنه خبریه؟!
جیمین:(پوزخند) الحق خواهر خودمی
آنجلا:حیحححح 🫢😳جیمین؟!
جیمین:بله؟(به طرفش برگشت)
آنجلا: میدونی داری چه غلطی میکنی؟ اگه خانواده تهیونگ و مادر بفهمه میدونی چی میشه؟!
جیمین:نهایتش میگن برای اعتبار خاندان ازدواج کنیم
آنجلا:وای تو چقدرررر خنکییی(داد)
جیمین:وای گوشام کر شد خو جرا خنگم؟!
آنجلا:اونی که فکر میکنی نیست هر دو طرف رو مجبور میکنن با یکی دیگه ازدواج کننن(شوکه و عصبی)
جیمین:این اجازه رو نمیدم(طوری عصبی شد که حرصش رو روی فرمون میریخت رگ های دستش بیرون زده بود و از اعصبانیت با سرعت بیشتری میروند
آنجلا:نه کار تو تمومه🤭
جیمین:بس کن آنجلا
آنجلا:کار تو تمومه چون واقعا عاشق جولیا شدی... بدون من رو این قضیه پشتتونم (لبخند مهربون)
جیمین:واقعا؟(متعجب)
آنجلا:نا سلامتی داره ۳۰ سالت میشه من کی عمه میشم پس
جیمین:😂😂😂دختره دیونه ... راستی رفیقامم میان
آنجلا:تو چرا اینقدر پنهون کاری من دارم برای اولین بار وارد جمتون میشم بعد الان میگی؟
جیمین:نگران نباش اونا خیلی مهربونن زود گرم میگیرن
آنجلا:که اینطور ببینیمو تعریف کنیم
&که بعد از چند دقیقه رسیدن و از ماشین پیاده شدن به طرف در رفتن که آنجلا زنگ در رو زد وقتی در باز شد با کسی که روبهروش دید تعجب کرد ولی بغل کردن جیمین و تهیونگ اون رو شوکه کرد
آره اون تهیونگ بود که رفته بود خونه خواهرش
تهیونگ چشمش به آنجلا افتاد
جیمین:تهیونگ خواهرم آنجلا و فکر کنم رئیس برند محبوبت
تهیونگ:امروز آشنا شدیم ولی بازم خوشبختم(به طرفش دست دراز کرد
آنجلا:...
۲۵.۹k
۱۱ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.