you for me
فصل دوم پارت ۲۶
بعد از مدتی ، هیونجین، سرش رو بالا اورد. به کبودی های روی گردن و ترقوه های اون نگاه کرد و پوزخندی زد. با دستاش ، لمسشون میکرد.
فلیکس، هنوز میلرزید. هیونجین، به صورت اون نزدیک شد و بوسه ی نرمی روی پیشونی اش گذاشت.
هیونجین: امشب خیلی خوب بودی بیب..نگران نباش کار دیگه ای باهات نمیکنم.
بعد ، کنار اون روی تخت دراز کشید. فلیکس، خودش رو داخل بغل اون جا داد و هیونجین، پتو رو روی هردوشون کشید.
فلیکس: هیون..یکم درد داشت.
هیونجین، لبخندی زد و موهای اون رو نوازش کرد.
هیونجین: ببخشید بیب..دفعه بعد اروم تر عمل میکنم.
فلیکس، لبخندی زد و به اون نزدیک تر شد و سرش رو ، روی سینه اون گذاشت. هیونجین، بوسه آخر رو روی موهای نرمش گذاشت.
هیونجین: شب بخیر..بیب.
فلیکس: شب بخیر.
سپس، چشماشون رو بستن و به خواب رفتن.
ویو مینسونگ
لینو و هان هم ، همون موقع وارد اتاق خودشون شده بودن. هان روی تخت نشست و به لینویی که داشت کتش رو در می اورد خیره شده بود. لینو ، متوجه نگاه های اون شد.
لینو: هی..چیزی شده؟
هان: نه..
لینو ، کنار اون نشست و دستش رو دور اون انداخت و به خودش نزدیک ترش کرد. هان سرش رو روی شونه های لینو گذاشت.
لینو: بگو چیشده هان..تو فکری.
هان: خب داشتم به این فکر میکردم که اگه بجای فلیکس، آکاری من رو بوسیده بود چیکار میکردی.
لینو: سوال داره؟ میکشتمش.
هان ، خنده ای از روی ذوق کرد. لینو هم متقابلا لبخندی زد و موهاش رو نوازش کرد.
هان: راستی باهاش چیکار کردین؟
لینو: خب ، کاری که کردیم این بود که چند روز باید داخل بیمارستان باشه.
هان: واقعا؟!
لینو: اره..اگه جلوی هیونجین رو نگرفته بودم الان قاتل شده بود.
بعد از مدتی ، هیونجین، سرش رو بالا اورد. به کبودی های روی گردن و ترقوه های اون نگاه کرد و پوزخندی زد. با دستاش ، لمسشون میکرد.
فلیکس، هنوز میلرزید. هیونجین، به صورت اون نزدیک شد و بوسه ی نرمی روی پیشونی اش گذاشت.
هیونجین: امشب خیلی خوب بودی بیب..نگران نباش کار دیگه ای باهات نمیکنم.
بعد ، کنار اون روی تخت دراز کشید. فلیکس، خودش رو داخل بغل اون جا داد و هیونجین، پتو رو روی هردوشون کشید.
فلیکس: هیون..یکم درد داشت.
هیونجین، لبخندی زد و موهای اون رو نوازش کرد.
هیونجین: ببخشید بیب..دفعه بعد اروم تر عمل میکنم.
فلیکس، لبخندی زد و به اون نزدیک تر شد و سرش رو ، روی سینه اون گذاشت. هیونجین، بوسه آخر رو روی موهای نرمش گذاشت.
هیونجین: شب بخیر..بیب.
فلیکس: شب بخیر.
سپس، چشماشون رو بستن و به خواب رفتن.
ویو مینسونگ
لینو و هان هم ، همون موقع وارد اتاق خودشون شده بودن. هان روی تخت نشست و به لینویی که داشت کتش رو در می اورد خیره شده بود. لینو ، متوجه نگاه های اون شد.
لینو: هی..چیزی شده؟
هان: نه..
لینو ، کنار اون نشست و دستش رو دور اون انداخت و به خودش نزدیک ترش کرد. هان سرش رو روی شونه های لینو گذاشت.
لینو: بگو چیشده هان..تو فکری.
هان: خب داشتم به این فکر میکردم که اگه بجای فلیکس، آکاری من رو بوسیده بود چیکار میکردی.
لینو: سوال داره؟ میکشتمش.
هان ، خنده ای از روی ذوق کرد. لینو هم متقابلا لبخندی زد و موهاش رو نوازش کرد.
هان: راستی باهاش چیکار کردین؟
لینو: خب ، کاری که کردیم این بود که چند روز باید داخل بیمارستان باشه.
هان: واقعا؟!
لینو: اره..اگه جلوی هیونجین رو نگرفته بودم الان قاتل شده بود.
۲.۳k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.