چشمان اربابم
فیک جونگکوک
پارت:23
+نمیدونم از کجا شروع کنم قرار نبود اینجوری بشه
کنجکاوانه بهش نگاه کردم
برگشت و ب سمتم اومد
+میدونم اشتباهه اما من دوست دارم ات
-ج..جونگ..کوک
با صدای دست ی نفر نگاهمون ب سمت دیگه رفت
×وای براوو دقیقا ی دراما واقعی بود اما باید اینجا رو کات بزنیم چون داستان داره اشتباه پیش میره
جونگکوک با نفرت ب کیم نگاه میکرد
+ت اینجا چ غلطی میکنی
×اوو پس وقت فهمیدن حقایقه
روبه من گفت:
×عروسکم بیا اینجا
جونگکوک با تعجب ب من نگاه کرد
خواستم دستم رو از دستش در بیارم ک گفت:
+داره چی میگه ات چ عروسکی؟اون تورو از کجا میشناسه؟
رومو برگردندم سمتش
اشک توی چشمام حلقه زده بود
-..منو..ببخش..کوک
ناباورانه بهم خیره شده بود
اروم دستم رو از دستش در اوردم و ب سمت کیم رفتم
وقتی کاملا بهش نزدیک شدم منو ی پشت سرش هول داد و دستش رو سمت کمرش برد تفنگش رو در اورد و ب سمت جونگکوک نشونه گرفت
اشکام دست خودم نبود یکی پس از دیگری ب روی زمین میوفتادن
+هی چطور تونستی
اروم و بی صدا سرم رو تکون دادم
با شنیدن صدای شکیک دیگه دنیا روی سرم خراب شد
بهش نگاه کردم تیر ب قلبش خورده بود
چند قدم ب عقب برداشت
+چطور..
اخرین حرفش بود و بعد از اونجا افتاد توی اب و غرق شد
-نهههه
دوییدم سمت پرتگاه اما شخصی منو محکم گرفت
×کارت خیلی خوب بود عروسک اما حالا باید با من بیای مگ برادرت رو نمیخای
اصلا متوجه حرفش نشدم هنوز هم نگاهم سمت پرتگاه بود
دستش رو کشید و ب سمت ماشین برد
اروم سوار شدم و ب سمت عمارت کیم راه افتادیم
"یک سال بعد"
سر میز شام همراه با همسرم یا همون کیم تهیونگ نشسته بودیم ک با صدای بچه توجه جفتمون جلب شد
×برو صداشو خفه کن
بله چشمی گفتم و ب سمت اتاق پسرم رفتم
اروم از تختش برداشتم و توی اغوشم گرفتمش
-هیشش اروم باش قشنگ مامان تو که نمیخای عصبانیش کنی
فکر میکنی چی شد منو بعد از کشتن جونگکوک ول کرد؟ یک ماه بعد از اون اتفاق با زور و تهدید باهام ازدواج کرد و ما الان ی پسر داریم اما اون بر خلاف جئون خیلی بی رحمه
گرچه جئون هم رحم خاصی نداشت ولی برای من ایجوری نبود
کیم همیشه مسته و هروقت کاری طبق میلش نباشه کتک زدن من میشه دوای دردش
اون قرار نبود بزاره من ی زندگی با برادرم داشته باشم فقط میخاست هم انتقام بگیره و هم منو کنار خودش داشته باشه...ادامه دارد
ی کامنتمون نشه؟
پارت:23
+نمیدونم از کجا شروع کنم قرار نبود اینجوری بشه
کنجکاوانه بهش نگاه کردم
برگشت و ب سمتم اومد
+میدونم اشتباهه اما من دوست دارم ات
-ج..جونگ..کوک
با صدای دست ی نفر نگاهمون ب سمت دیگه رفت
×وای براوو دقیقا ی دراما واقعی بود اما باید اینجا رو کات بزنیم چون داستان داره اشتباه پیش میره
جونگکوک با نفرت ب کیم نگاه میکرد
+ت اینجا چ غلطی میکنی
×اوو پس وقت فهمیدن حقایقه
روبه من گفت:
×عروسکم بیا اینجا
جونگکوک با تعجب ب من نگاه کرد
خواستم دستم رو از دستش در بیارم ک گفت:
+داره چی میگه ات چ عروسکی؟اون تورو از کجا میشناسه؟
رومو برگردندم سمتش
اشک توی چشمام حلقه زده بود
-..منو..ببخش..کوک
ناباورانه بهم خیره شده بود
اروم دستم رو از دستش در اوردم و ب سمت کیم رفتم
وقتی کاملا بهش نزدیک شدم منو ی پشت سرش هول داد و دستش رو سمت کمرش برد تفنگش رو در اورد و ب سمت جونگکوک نشونه گرفت
اشکام دست خودم نبود یکی پس از دیگری ب روی زمین میوفتادن
+هی چطور تونستی
اروم و بی صدا سرم رو تکون دادم
با شنیدن صدای شکیک دیگه دنیا روی سرم خراب شد
بهش نگاه کردم تیر ب قلبش خورده بود
چند قدم ب عقب برداشت
+چطور..
اخرین حرفش بود و بعد از اونجا افتاد توی اب و غرق شد
-نهههه
دوییدم سمت پرتگاه اما شخصی منو محکم گرفت
×کارت خیلی خوب بود عروسک اما حالا باید با من بیای مگ برادرت رو نمیخای
اصلا متوجه حرفش نشدم هنوز هم نگاهم سمت پرتگاه بود
دستش رو کشید و ب سمت ماشین برد
اروم سوار شدم و ب سمت عمارت کیم راه افتادیم
"یک سال بعد"
سر میز شام همراه با همسرم یا همون کیم تهیونگ نشسته بودیم ک با صدای بچه توجه جفتمون جلب شد
×برو صداشو خفه کن
بله چشمی گفتم و ب سمت اتاق پسرم رفتم
اروم از تختش برداشتم و توی اغوشم گرفتمش
-هیشش اروم باش قشنگ مامان تو که نمیخای عصبانیش کنی
فکر میکنی چی شد منو بعد از کشتن جونگکوک ول کرد؟ یک ماه بعد از اون اتفاق با زور و تهدید باهام ازدواج کرد و ما الان ی پسر داریم اما اون بر خلاف جئون خیلی بی رحمه
گرچه جئون هم رحم خاصی نداشت ولی برای من ایجوری نبود
کیم همیشه مسته و هروقت کاری طبق میلش نباشه کتک زدن من میشه دوای دردش
اون قرار نبود بزاره من ی زندگی با برادرم داشته باشم فقط میخاست هم انتقام بگیره و هم منو کنار خودش داشته باشه...ادامه دارد
ی کامنتمون نشه؟
۲۷.۶k
۲۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.