قاتل قلبم پارت ۵
😁😁😁😁😁😆😁😁
قاتل قلبم "پارت ۵"
دامیان:هوی درستحرف بزن انیا دوست دخترمه
امیلی و انیا:چی؟
امیلی با عصبانیت از اونجا رفت
انیا:دقیقا این چی بود گفتی؟
دامیان:ام خودمم نمیدونم ولی خوب شد رفت
انیا:🫤
بعد از جشن:
انیا با دامیان رفت خونه
"خونه خودش نه خونه دامیان😶"
توی راه:
دامیان:انیا میشه یه چیزی بگم؟
انیا:آره بگو
دامیان:میشه برای یه مدت دوست دخترم باشی؟
انیا:چی!ام خب..
دامیان: نه اونجور که فکر میکنی فقط وانمود کنیم که امیلی و الکس دست از سرمون بردارن
انیا:باشه
دامیان: ممنون
ذهن دامیان:اگه یه مدت باهم باشیم بعد میتونم حسمو بهش بگم
ذهن انیا: این برای ماموریتم خوبه اینجوری بهش نزدیک میشم
جلوی خونه انیا:
انیا: ممنون دامیان بای بای
دامیان:بای
تو خونه :
انیا:هایی من اومدم
یور:خوش اومدی انیا چان
لوید:خوش اومدی
انیا:ممنون
یور:جشن خوب بود؟
انیا:آره با دامیان رفتم
لوید:یعنی باهاش دوست شدی؟
انیا:ام اره الان یه جورایی دوست پسرمه
لوید و یور:چی!
لوید:انیا تو فقط باید بهش نزدیک میشدی ها
یور:درسته
"یور میدونه انیا و لوید جاسوسن اونا هم میدونن که قاتله"
انیا:خب اگه بهش نزدیک شم باید اعتمادشو بدس بیارم دیگه
لوید:از دست تو
انیا رفت لباساشو عوض کنه
یور:انیا چان غذا حاضر
"یور غذا درست کرده"
ذهن لوید:کاشکی امشب زنده بمونیم
انیا:نه ممنون من خستم میرم بخوابم
انیا رفت تو اتاقش
ذهن انیا:راستش دامیان اون طور که فکر میکردم مغرور نیست یجوری خیلی مهربونه آخه من چجوری بکشمش؟
انیا همین جور که فکر میکرد خوابش برد
حمایت نکنین پارت نمیدم
قاتل قلبم "پارت ۵"
دامیان:هوی درستحرف بزن انیا دوست دخترمه
امیلی و انیا:چی؟
امیلی با عصبانیت از اونجا رفت
انیا:دقیقا این چی بود گفتی؟
دامیان:ام خودمم نمیدونم ولی خوب شد رفت
انیا:🫤
بعد از جشن:
انیا با دامیان رفت خونه
"خونه خودش نه خونه دامیان😶"
توی راه:
دامیان:انیا میشه یه چیزی بگم؟
انیا:آره بگو
دامیان:میشه برای یه مدت دوست دخترم باشی؟
انیا:چی!ام خب..
دامیان: نه اونجور که فکر میکنی فقط وانمود کنیم که امیلی و الکس دست از سرمون بردارن
انیا:باشه
دامیان: ممنون
ذهن دامیان:اگه یه مدت باهم باشیم بعد میتونم حسمو بهش بگم
ذهن انیا: این برای ماموریتم خوبه اینجوری بهش نزدیک میشم
جلوی خونه انیا:
انیا: ممنون دامیان بای بای
دامیان:بای
تو خونه :
انیا:هایی من اومدم
یور:خوش اومدی انیا چان
لوید:خوش اومدی
انیا:ممنون
یور:جشن خوب بود؟
انیا:آره با دامیان رفتم
لوید:یعنی باهاش دوست شدی؟
انیا:ام اره الان یه جورایی دوست پسرمه
لوید و یور:چی!
لوید:انیا تو فقط باید بهش نزدیک میشدی ها
یور:درسته
"یور میدونه انیا و لوید جاسوسن اونا هم میدونن که قاتله"
انیا:خب اگه بهش نزدیک شم باید اعتمادشو بدس بیارم دیگه
لوید:از دست تو
انیا رفت لباساشو عوض کنه
یور:انیا چان غذا حاضر
"یور غذا درست کرده"
ذهن لوید:کاشکی امشب زنده بمونیم
انیا:نه ممنون من خستم میرم بخوابم
انیا رفت تو اتاقش
ذهن انیا:راستش دامیان اون طور که فکر میکردم مغرور نیست یجوری خیلی مهربونه آخه من چجوری بکشمش؟
انیا همین جور که فکر میکرد خوابش برد
حمایت نکنین پارت نمیدم
۲.۸k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.