پارت نهم:)
طبق ساعتی که کیم تهیونگ براش تعیین کرده بود همراه با پوشه های پر شده از مدارک به سمت دفترش میرفت
چند بار در زد تا اینکه صداشو شنید
_بیا تو
وارد دفترش شد و چشماشو به اطراف چرخوند، دکور واقعا کلاسیک و جذابی داشت!
دروغی نبود از دکورش خوشش اومده بود برعکس خودش که همیشه پرونده ها رو شلخته و نامرتب پرت کرده بود یه جایی از دفترش
_نظرت راجب دفترم چیه؟قشنگه مگه نه؟
+آره خیلی قشنگه
_باید خوشحال باشم که خوشت اومده!
+مگه دل ندارم که خوشم نیاد؟
_بگذریم تا کجا پیش رفتی؟
پوشه ای پر از تحقیقات رو روی میزش گذاشت و پوشه رو به سمتش دراز کرد
+اینا همه تحقیقات منه اینم مدارکی هستن که موکل برامون آورده
سند و دارایی هاشم اینجا مشخص شده بیرون آوردنش یکم مشکله چون مقصر حساب میشه
تجاوز و سرقت بیشترین تعداد رو داشتن ولی مثل اینکه توی فروش زمین های ساختمونی هم کلاهبرداری کرده گویا چند بار فروخته شدن و خریدار ها هم متوجه شدن و شکایت کردن
تهیونگ با لبخند به پرونده خیره بود گویا اینجور مسائل براش جالب بود
+ نقطه روشن ماجرا اینه که توی لندن ساختمون های تجاری فراونی داره اگه به فروش برن میتونه بخش عمده ای از شکایت هارو برطرف کنه!
_پس به دوتا بلیط هواپیما نیاز داریم!
صحبت های اون روز تهیونگ و ماتیلدا هم گذشت و باهم توافق کردن که یه سفر به لندن داشته باشن
تا بتونن بهتر کارشون رو انجام بدن
/////////////////////
هان توی اتاقش به انتظار نشسته بود قرار بود ماتیلدا امروز بهش سر بزنه ولی فعلا ۴ ساعت از زمانی که قول داده بود گذشته بود!
خیلی غم انگیزه که روز تولدت بدون هیچ کیک و کادو و شمعی تنها بشینی مگه نه؟
ماشین اسباب بازیشو برداشت و سعی کرد خودشو سرگرم کنه که چشمم به تیکه چسب های روی ماشین افتاد ماتیلدا قول داده بود یدونه نو براش بگیره
بیخیال روی تخت نشست و نفسش رو کلافه فوت کرد بیرون : ماتیلدا امروز هم نمیاد
کم کم داشت بیخیالش میشد که در اتاق با شتاب باز شد و ماتیلدا با چهره ای خندان و نفس زنان وارد شد
÷ماتیلدا!
محکم سرشو به سینش فشورد و عطر موهاشو وارد ریه هاش کرد
+هان ببین برات چی گرفتم! تولدت مبارک باشه فسقلی
جعبه کادو رو از دستش گرفت و باز کرد
چشماش از خوشحالی برق میزد: ماتیلدا این همون رباطه که ارزوشو داشتم!
+خب چرا روشنش نمیکنی؟ اممم میخوای اول بریم بیرون و جشن بگیریم باهم؟نظرت چیه؟
÷ولی لباسام...[غمگین]
+چی شده؟
÷پارک چان پارشون کرده
هان چند دست لباس بیشتر نداشت حالا هم به دست هم اتاقی های دیونش پاره شده بودن
+میریم لباس جدید میخریم بیا بریم
چند بار در زد تا اینکه صداشو شنید
_بیا تو
وارد دفترش شد و چشماشو به اطراف چرخوند، دکور واقعا کلاسیک و جذابی داشت!
دروغی نبود از دکورش خوشش اومده بود برعکس خودش که همیشه پرونده ها رو شلخته و نامرتب پرت کرده بود یه جایی از دفترش
_نظرت راجب دفترم چیه؟قشنگه مگه نه؟
+آره خیلی قشنگه
_باید خوشحال باشم که خوشت اومده!
+مگه دل ندارم که خوشم نیاد؟
_بگذریم تا کجا پیش رفتی؟
پوشه ای پر از تحقیقات رو روی میزش گذاشت و پوشه رو به سمتش دراز کرد
+اینا همه تحقیقات منه اینم مدارکی هستن که موکل برامون آورده
سند و دارایی هاشم اینجا مشخص شده بیرون آوردنش یکم مشکله چون مقصر حساب میشه
تجاوز و سرقت بیشترین تعداد رو داشتن ولی مثل اینکه توی فروش زمین های ساختمونی هم کلاهبرداری کرده گویا چند بار فروخته شدن و خریدار ها هم متوجه شدن و شکایت کردن
تهیونگ با لبخند به پرونده خیره بود گویا اینجور مسائل براش جالب بود
+ نقطه روشن ماجرا اینه که توی لندن ساختمون های تجاری فراونی داره اگه به فروش برن میتونه بخش عمده ای از شکایت هارو برطرف کنه!
_پس به دوتا بلیط هواپیما نیاز داریم!
صحبت های اون روز تهیونگ و ماتیلدا هم گذشت و باهم توافق کردن که یه سفر به لندن داشته باشن
تا بتونن بهتر کارشون رو انجام بدن
/////////////////////
هان توی اتاقش به انتظار نشسته بود قرار بود ماتیلدا امروز بهش سر بزنه ولی فعلا ۴ ساعت از زمانی که قول داده بود گذشته بود!
خیلی غم انگیزه که روز تولدت بدون هیچ کیک و کادو و شمعی تنها بشینی مگه نه؟
ماشین اسباب بازیشو برداشت و سعی کرد خودشو سرگرم کنه که چشمم به تیکه چسب های روی ماشین افتاد ماتیلدا قول داده بود یدونه نو براش بگیره
بیخیال روی تخت نشست و نفسش رو کلافه فوت کرد بیرون : ماتیلدا امروز هم نمیاد
کم کم داشت بیخیالش میشد که در اتاق با شتاب باز شد و ماتیلدا با چهره ای خندان و نفس زنان وارد شد
÷ماتیلدا!
محکم سرشو به سینش فشورد و عطر موهاشو وارد ریه هاش کرد
+هان ببین برات چی گرفتم! تولدت مبارک باشه فسقلی
جعبه کادو رو از دستش گرفت و باز کرد
چشماش از خوشحالی برق میزد: ماتیلدا این همون رباطه که ارزوشو داشتم!
+خب چرا روشنش نمیکنی؟ اممم میخوای اول بریم بیرون و جشن بگیریم باهم؟نظرت چیه؟
÷ولی لباسام...[غمگین]
+چی شده؟
÷پارک چان پارشون کرده
هان چند دست لباس بیشتر نداشت حالا هم به دست هم اتاقی های دیونش پاره شده بودن
+میریم لباس جدید میخریم بیا بریم
۳.۵k
۲۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.