پادشاه من : پارت آخر قسمت اول
هوف رفتم آماده شدم و
رفتم به مهمانی
خدای من چه قصر با شکوهی
رفتم جلو دیدم کسی که میخواد اینجا رو اداره کنه یه زنه که ماسک داره اون چشما چقدر شبیه اته نه کوک بیخیال شو
همه نشستیم آتیش بازی شمشیر بازی مسابقه ی رزمی و غذاهای فوق العاده خوب میتونه بالاخره برای یه مدت حالمو خوب کنه
ملکه کیم حرفشو زد صداش شبیه ا.ت من بود
اون یه پسر ۳ . ۴ ساله داره
منو ا.تم اگه یه روز بچه دار میشدیم بچمون همین سنا بود
هوف ا.ت ا.ت ا.ت با رفتنت همه چیز و خراب کردی
از زبان ا.ت
مگه با سولان نباید میومد ا.ت بیخیال تو نباید یهخیانت کارو دوست داشته باشی
من درسته از آینده اومدم و باهوشی که دارم میتونم بهترین کشورو در تاریخ چوسان ثبت کنم خیلی خوشحالم
وقت غذا بود دیگه شروع کردیم به خوردن
یک سری دستور تهیه غذا که از دنیای مدرن یادم بود به سرآشپز هان دادم درست بکنه
از زبان کوک
این غذا ها فوق العاده بود خیلی خوب بودن
یکم دلم میخواست قدم بزنم پس رفتم تا دور قصر بچرخم که یه بچه کوچولو رو دیدم که داره بالای درخت یه بچه گربه رو ناز میکنه یه گربه ی سفیدم پایین درخت داره میو میو میکنه
سونجون : هی پشمک بچت نجات دادم العان میام پایین
پشمک این که اسم بچه گربه ی اته
دیدم بچه هه تعادلش رو از دست داد و داره می افته رفتم زیرش و صاف فرود آوند تو بغلم
گرفتمش بغل
کوک : هی کوچولو خوبی
سونجون : آله خوبم میمنون عالیژیناب
( آره خوبم ممنون عالیجناب )
وای چقدر این بچه شبیه منه چشماش شبیه ا.ته خیلی خوشگله
کوک : خواهش پسر کوچولو
سونجون : من توچولو نیشتم
( من کوچولو نیستم )
کوک: اسمت چیه آقای بزرگ
سونجون : سونجونم
کوک : منم جونگ کوکم جئون جونگ کوک
مادر پدرت کجان
سونجون : من پسر ملکه کیم ا.ت هستم
کیم ا.تتتتتتتتتتتتت
ا.ت من
سریع بهش گفتم اتاق مادرش و نشونم بده زور زورکی داد
رفتم نشستم توی اتاق و یواشکی پنهان شدم تا دیدم اومد داخل و ماسکشو برداشت اون ا.ت بود
ا.ت : هوف چع قدر گر
کوک : ا.ت
ا.ت : جیغ
سریع رفتن دهنشو گرفتم
کوک : هیش منم آروم باش
که آروم شد منم دستمو برداشتم
ا.ت : تت...تو اییییین...ججاا چیکار می....کنی
کوک : تو ملکه کیمی یا بهتر بگم ملکه جئون
کلا بودی ۵ منو ول کردی هان ( عصبی )
ا.ت : تو خودت بهم خیانت کردی منم رفتم
کوک : خیانت چه خیانتی ( عصبی )
ا.ت : همون روزی که داشتی سولان رو میبوسیدی
کوک : سولان اون موقع منو به زور بوسید ولی من قسم میخورم خیانت نکردم
ا.ت میدونست کوک دروغ نمیگه ا.ت چشماشو میشناخت پس گفت : معذرت میخوان
و کوک محکم بغلش کرد و بوسه ای با عشق روی لب های ا.ت گذاشت
رفتم به مهمانی
خدای من چه قصر با شکوهی
رفتم جلو دیدم کسی که میخواد اینجا رو اداره کنه یه زنه که ماسک داره اون چشما چقدر شبیه اته نه کوک بیخیال شو
همه نشستیم آتیش بازی شمشیر بازی مسابقه ی رزمی و غذاهای فوق العاده خوب میتونه بالاخره برای یه مدت حالمو خوب کنه
ملکه کیم حرفشو زد صداش شبیه ا.ت من بود
اون یه پسر ۳ . ۴ ساله داره
منو ا.تم اگه یه روز بچه دار میشدیم بچمون همین سنا بود
هوف ا.ت ا.ت ا.ت با رفتنت همه چیز و خراب کردی
از زبان ا.ت
مگه با سولان نباید میومد ا.ت بیخیال تو نباید یهخیانت کارو دوست داشته باشی
من درسته از آینده اومدم و باهوشی که دارم میتونم بهترین کشورو در تاریخ چوسان ثبت کنم خیلی خوشحالم
وقت غذا بود دیگه شروع کردیم به خوردن
یک سری دستور تهیه غذا که از دنیای مدرن یادم بود به سرآشپز هان دادم درست بکنه
از زبان کوک
این غذا ها فوق العاده بود خیلی خوب بودن
یکم دلم میخواست قدم بزنم پس رفتم تا دور قصر بچرخم که یه بچه کوچولو رو دیدم که داره بالای درخت یه بچه گربه رو ناز میکنه یه گربه ی سفیدم پایین درخت داره میو میو میکنه
سونجون : هی پشمک بچت نجات دادم العان میام پایین
پشمک این که اسم بچه گربه ی اته
دیدم بچه هه تعادلش رو از دست داد و داره می افته رفتم زیرش و صاف فرود آوند تو بغلم
گرفتمش بغل
کوک : هی کوچولو خوبی
سونجون : آله خوبم میمنون عالیژیناب
( آره خوبم ممنون عالیجناب )
وای چقدر این بچه شبیه منه چشماش شبیه ا.ته خیلی خوشگله
کوک : خواهش پسر کوچولو
سونجون : من توچولو نیشتم
( من کوچولو نیستم )
کوک: اسمت چیه آقای بزرگ
سونجون : سونجونم
کوک : منم جونگ کوکم جئون جونگ کوک
مادر پدرت کجان
سونجون : من پسر ملکه کیم ا.ت هستم
کیم ا.تتتتتتتتتتتتت
ا.ت من
سریع بهش گفتم اتاق مادرش و نشونم بده زور زورکی داد
رفتم نشستم توی اتاق و یواشکی پنهان شدم تا دیدم اومد داخل و ماسکشو برداشت اون ا.ت بود
ا.ت : هوف چع قدر گر
کوک : ا.ت
ا.ت : جیغ
سریع رفتن دهنشو گرفتم
کوک : هیش منم آروم باش
که آروم شد منم دستمو برداشتم
ا.ت : تت...تو اییییین...ججاا چیکار می....کنی
کوک : تو ملکه کیمی یا بهتر بگم ملکه جئون
کلا بودی ۵ منو ول کردی هان ( عصبی )
ا.ت : تو خودت بهم خیانت کردی منم رفتم
کوک : خیانت چه خیانتی ( عصبی )
ا.ت : همون روزی که داشتی سولان رو میبوسیدی
کوک : سولان اون موقع منو به زور بوسید ولی من قسم میخورم خیانت نکردم
ا.ت میدونست کوک دروغ نمیگه ا.ت چشماشو میشناخت پس گفت : معذرت میخوان
و کوک محکم بغلش کرد و بوسه ای با عشق روی لب های ا.ت گذاشت
۹.۲k
۲۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.