فیک «اون دوست دخترمه» part 43
کوک: فکرشم نکن بچه جون
ته وون: حیف شد کوک نمیزاره ولی میتونیم دوستای خوبی باشیم
بورا: اره میشه اونی صدات کنم
کوک: ات چقدر پر طرفداری
ات: ساکت…اره میتونی
ته وون : کوک پاشو میخوام بشینم
کوک: نمیخوام برو بشین اونور
ته وون: هیونگگ
کوک: عمرا
بورا : خب تا کوک با مامان و بابا حرف میزنه میای بریم تو اتاق من؟
ات: اوهوم…باشه بریم
ته وون : منم میام
بورا : ایشش تو چراا
ته وون : من که ات رو از قبل نمیشناسم منم میخوام بیام
بورا: هوففف بیا همیشه در صحنه ای دیگه
رفتن داخل اتاق:
ات : بورا چه اتاق قشنگی داری من عاشق رنگ صورتیم
بورا: واقعااا منم همینطور
ته وون: منم همینطوررر
بورا : ولی تو که سفیدو دوست داری
ته وون : خواستم همرنگ جماعت باشم که باهام راحت باشید
بورا : لازم نکرده همرنگ جماعت باشی
ات: خببب بیاید حرف بزنیم
بورا: بزار من شروع کنم دوست دارم از امروز حرف بزنم یه پسر خیلی کراش تو کلاسمونه بلاخره موفق شدم باهاش صمیمی شم واقعا پسر..
ته وون: صب کن صب کن چیشد ؟
بورا : داشتم میگفتم واقعا پسر باحالیه خیلی مهربونه به قیافش میخوره مغرور باشه اما برعکس خیلی خوبه
ته وون: نه بابا؟مامانننننن بیااا این دخترتو جمع کننن
بورا : مامان میدونه محض اطلاعت
ته وون: ایش خب میگفتی
ات: چقدر خوبه که پیش همید
بورا و ته وون: کجاش خوبههههه؟
ات: من خیلی ساله برادرمو ندیدم
باورتون میشه هنوز ما مدرسه ایم؟امروز ادمینتون خیلی خسته شد یکم انرژی بدید بهم:)🙂
ته وون: حیف شد کوک نمیزاره ولی میتونیم دوستای خوبی باشیم
بورا: اره میشه اونی صدات کنم
کوک: ات چقدر پر طرفداری
ات: ساکت…اره میتونی
ته وون : کوک پاشو میخوام بشینم
کوک: نمیخوام برو بشین اونور
ته وون: هیونگگ
کوک: عمرا
بورا : خب تا کوک با مامان و بابا حرف میزنه میای بریم تو اتاق من؟
ات: اوهوم…باشه بریم
ته وون : منم میام
بورا : ایشش تو چراا
ته وون : من که ات رو از قبل نمیشناسم منم میخوام بیام
بورا: هوففف بیا همیشه در صحنه ای دیگه
رفتن داخل اتاق:
ات : بورا چه اتاق قشنگی داری من عاشق رنگ صورتیم
بورا: واقعااا منم همینطور
ته وون: منم همینطوررر
بورا : ولی تو که سفیدو دوست داری
ته وون : خواستم همرنگ جماعت باشم که باهام راحت باشید
بورا : لازم نکرده همرنگ جماعت باشی
ات: خببب بیاید حرف بزنیم
بورا: بزار من شروع کنم دوست دارم از امروز حرف بزنم یه پسر خیلی کراش تو کلاسمونه بلاخره موفق شدم باهاش صمیمی شم واقعا پسر..
ته وون: صب کن صب کن چیشد ؟
بورا : داشتم میگفتم واقعا پسر باحالیه خیلی مهربونه به قیافش میخوره مغرور باشه اما برعکس خیلی خوبه
ته وون: نه بابا؟مامانننننن بیااا این دخترتو جمع کننن
بورا : مامان میدونه محض اطلاعت
ته وون: ایش خب میگفتی
ات: چقدر خوبه که پیش همید
بورا و ته وون: کجاش خوبههههه؟
ات: من خیلی ساله برادرمو ندیدم
باورتون میشه هنوز ما مدرسه ایم؟امروز ادمینتون خیلی خسته شد یکم انرژی بدید بهم:)🙂
۵۵.۰k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.