•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
•••••همخونه اخموی من💚🐸••••
#𝙋𝙖𝙧𝙩_33
#همخونه_اخموی_من
_وااای بچه ها استاد چقدر خوشتیپ و جذابه از الان میگم سهم منه نبینم کسی بره سمتش هااااا
نصف بچه ها بهش خندیدن و پسرا براش هو کشیدن
از توی کیفم کتابم رو همراه مداد برداشتم و روی میز صندلی گذاشتم
که در اتاق باز شد و چون همه بلند شدیم چهره اش رو ندیدم
و در اخر که سرجامون نشستیم دیدمش همونی بود که نزدیک بود باهاش تصادف کنم
لبم رو گاز گرفتم و سرم پایین انداختم دوسنداشتم باهاش چشم تو چشم بشم
از طرفی هم پچ پچ پسرا روی مخم بود کاش نمیومدم ردیف اخر بشینم
بی اهمیت نگاهم رو به صفحات کتاب انداختم و استاد شروع به معرفی خودش کرد...
سرم رو بلند کردم و به بچه هایی که جلوی من نشسته بودن نگاه میکردم
سعی میکردم نگاهم به نگاه استاد برخورد نکنه صداش رو صاف کرد و گفت
_من هامون بهداد هستم تاجر جواهرات و رشته ی تخصصی خودم طراحی و از دانشگاه
استنفوردامریکاس استادتون بدلیل یه سری مشکلات نتونستن حضور پیدا کنن
#𝙋𝙖𝙧𝙩_33
#همخونه_اخموی_من
_وااای بچه ها استاد چقدر خوشتیپ و جذابه از الان میگم سهم منه نبینم کسی بره سمتش هااااا
نصف بچه ها بهش خندیدن و پسرا براش هو کشیدن
از توی کیفم کتابم رو همراه مداد برداشتم و روی میز صندلی گذاشتم
که در اتاق باز شد و چون همه بلند شدیم چهره اش رو ندیدم
و در اخر که سرجامون نشستیم دیدمش همونی بود که نزدیک بود باهاش تصادف کنم
لبم رو گاز گرفتم و سرم پایین انداختم دوسنداشتم باهاش چشم تو چشم بشم
از طرفی هم پچ پچ پسرا روی مخم بود کاش نمیومدم ردیف اخر بشینم
بی اهمیت نگاهم رو به صفحات کتاب انداختم و استاد شروع به معرفی خودش کرد...
سرم رو بلند کردم و به بچه هایی که جلوی من نشسته بودن نگاه میکردم
سعی میکردم نگاهم به نگاه استاد برخورد نکنه صداش رو صاف کرد و گفت
_من هامون بهداد هستم تاجر جواهرات و رشته ی تخصصی خودم طراحی و از دانشگاه
استنفوردامریکاس استادتون بدلیل یه سری مشکلات نتونستن حضور پیدا کنن
۵۲۳
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.