p12
ات: تهبونگ، اون کی بود؟
تهیونگ:دشمنمه... یه دیوونه
ات: میخواد چیکار کنه؟(نگران)
تهیونگ: نمیدونم... هر کاری هست، کار خوبی نیست
ات: م.. من میترسم
تهیونگ: نگران نباش (دستشو دور ات کرد)
وقتی دستشو دورم کرد خیلی اروم شدم فکر کنم... اره من عاشقش شدم
تهیونگ ویو *
معلوم بود ترسیده منم دستمو دورش کردم
(از این به بعد تهیونگ و ته مینویسم)
ته: ات... میدونم الان وقت مناسبی نیست،اما میخوام بچیزی بهت بگم
ات: چیشده؟
ته: راستش من.... دوستت دارم
ات: چی؟ خ.. خب... منم دوستت دارم
که سرمو گرفتو لبامو بوسید و منم همکاری میکردم
تو شک بودمو داشتم نگاش می کردم که اون پسره نامجون اومد
نامجون: خب خب وقت عملی کردن نقشست
اومد سمت من، خیلی ترسیدم... یعنی میخواد چیکارم کنه؟
هی میرفتم عقب اونم میومد جلو
تهیونگ: هی... دست کثیفتو بهش نزن
نامجون: وگرنه چیکار می کنی؟
اومد از ارنج گرفتتم و برد با زنجیر بست
ات: دست کثیفتو به من نزن عوضی
نامجون: اروم باش... بنظرم تهیونگ از دیدن این صحنه خیلی خوشش بیاد (پوزخند)
تهیونگ: حق نداری اینکارو بکنی(داد)
نامجون: نه بابا... میخوای چیکار کنی؟(پوزخند)
نمیدونستم منظورش چیه... وای یعنی میخواد چیکارم کنههه؟
که دیدم دستشو گرفت سمتم درد خیلی شدید و بدی تو بدنم حس کردم. انگار رگامو بهم گره زدن
ات: جییغ*.... جییغ*... خوا... جیغ*... نکن... جییغ *... هق... هق... جیغ*
تهیونگ: دست بردار...بس کن... اون کاری نکرده که اینکارو میکنی (داد)
نامجون: انگار خیلی برات مهمه.. نه؟
یلحظه درد بدنم قطع شد اما سرم خیلی گیج میرفت
نامجون: دیدن عصبانیتت خیلی حال میده
تهیونگ: دهنتو ببند... بزار اون بره
نامجون: باشه ولی قبلش...
رفت سمت تهیونگ یچیزی دستش بود
اونو ریخت رو سر تهیونگ
نامجون: اینطوری خوبه
تهیونگ ویو *
وای نه اون...
ادامه دارد
شرط
۱۲ لایک
۸ کامنت
ببخشید کوتاه شد
دیر شد اخه اینترنت نداشتم تا الان
تهیونگ:دشمنمه... یه دیوونه
ات: میخواد چیکار کنه؟(نگران)
تهیونگ: نمیدونم... هر کاری هست، کار خوبی نیست
ات: م.. من میترسم
تهیونگ: نگران نباش (دستشو دور ات کرد)
وقتی دستشو دورم کرد خیلی اروم شدم فکر کنم... اره من عاشقش شدم
تهیونگ ویو *
معلوم بود ترسیده منم دستمو دورش کردم
(از این به بعد تهیونگ و ته مینویسم)
ته: ات... میدونم الان وقت مناسبی نیست،اما میخوام بچیزی بهت بگم
ات: چیشده؟
ته: راستش من.... دوستت دارم
ات: چی؟ خ.. خب... منم دوستت دارم
که سرمو گرفتو لبامو بوسید و منم همکاری میکردم
تو شک بودمو داشتم نگاش می کردم که اون پسره نامجون اومد
نامجون: خب خب وقت عملی کردن نقشست
اومد سمت من، خیلی ترسیدم... یعنی میخواد چیکارم کنه؟
هی میرفتم عقب اونم میومد جلو
تهیونگ: هی... دست کثیفتو بهش نزن
نامجون: وگرنه چیکار می کنی؟
اومد از ارنج گرفتتم و برد با زنجیر بست
ات: دست کثیفتو به من نزن عوضی
نامجون: اروم باش... بنظرم تهیونگ از دیدن این صحنه خیلی خوشش بیاد (پوزخند)
تهیونگ: حق نداری اینکارو بکنی(داد)
نامجون: نه بابا... میخوای چیکار کنی؟(پوزخند)
نمیدونستم منظورش چیه... وای یعنی میخواد چیکارم کنههه؟
که دیدم دستشو گرفت سمتم درد خیلی شدید و بدی تو بدنم حس کردم. انگار رگامو بهم گره زدن
ات: جییغ*.... جییغ*... خوا... جیغ*... نکن... جییغ *... هق... هق... جیغ*
تهیونگ: دست بردار...بس کن... اون کاری نکرده که اینکارو میکنی (داد)
نامجون: انگار خیلی برات مهمه.. نه؟
یلحظه درد بدنم قطع شد اما سرم خیلی گیج میرفت
نامجون: دیدن عصبانیتت خیلی حال میده
تهیونگ: دهنتو ببند... بزار اون بره
نامجون: باشه ولی قبلش...
رفت سمت تهیونگ یچیزی دستش بود
اونو ریخت رو سر تهیونگ
نامجون: اینطوری خوبه
تهیونگ ویو *
وای نه اون...
ادامه دارد
شرط
۱۲ لایک
۸ کامنت
ببخشید کوتاه شد
دیر شد اخه اینترنت نداشتم تا الان
۱۷.۱k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.