فیک کوک (ناخواسته)پارت۵
از زبان ا/ت
رفتیم طبقه پنج کنجکاو بودم ببینم با کیا قراره چند روز همسایه بشم..دره خونه رو نشونم داد که گفتم : ببخشید میشه بگین کیا توی این طبقه سکونت دارن ؟
گفت : البته سمته چپ آقای پارک جیمین سمته راست هم آقای مین یونگی دوتا خونه آخری آقای کیم سوک جین و کیم تهیونگ و خونه روبه روی شما آقای جئون..
با تردید گفتم : جئون..کدوم جئون کوچیکه یا بزرگه ؟ منظورم این بود که خودش یا پدرش
خانمه گفت : کلا رییس های شرکت ها نیومدن همشون یا پسر ها و یا دختراشون رو فرستادن پس آقای جئون جونگ کوک هستن..
عرق سرد کردن.. گفتم : خب من دیگه برم تو
کلیدها رو ازش گرفتم و با چمدونم رفتم داخل...وای هوفففف
چه پنت هاوس هست خیلی لاکچری و خوشگله سعی کردم با این فکرا از فکره جونگ کوک در بیام..رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون با حوله بودم از پشت در یه صدا هایی میومد رفتم از چشمی در نگاه کردم..وای خودشه انگار تازه رسیده یکم چشمام رو ریز کردم خوب ببینمش ایشش چقدر خود شیفته هست آخه بدجنسه عوضی...
رفتم یه پیراهن ساحلی سیاه پوشیدم موهام رو خشک کردم و باز گذاشتم.. تقریباً ساعت ۱۱ صبح بود دلم میخواست برم کناره ساحل..صندل های سیاه براقم رو پوشیدم کلید ها رو برداشتم و رفتم بیرون از خونه نگهبان ها جلوی در بودن گفتم : شما سه تا اینجا نمونید برین به اقامتگاه هاتون بدوید
یکیشون گفت : اما خانم
گفتم : حرف نباشه هر موقع لازمتون داشتم بهتون زنگ میزنم
رفتن منم رفتم لابی هتل یه آبمیوه سفارش دادم..بعده پنج دقیقه آوردن حساب کردم و رفتم بیرون همینطوری قدم بر می داشتم سمته ساحل که مردی با کت و شلوار سیاه دیدم.. یعنی خودشه..یکم که چرخید نیم رخش رو دیدم..الان وقته کرم ریزی هست.لبخند شیطانی زدم..همه آبمیوم رو سر کشیدم لیوان شیشه ای دستم رو انداختم روی زمین که شکست یه تیکه از شیشه های شکسته رو برداشتم کفشام رو در آوردم رفتم روی ماسه ها وقتی نزدیکش شدم از عمد شیشه رو انداختم روی ماسه مثلاً ندیدمش پام رو گذاشتم روش یه آخی از درد کشیدم که باعث شد برگرده سمتم خودشو رسوند بهم و گرفتم موهام ریخته بود روی صورتم برای همین ندید منو.
گفت : مراقب باشید نشست دستم رو گذاشتم روی شونش پام رو آورد بالا نگاش کرد و گفت : زخمی شدی
بدون اینکه حواسم باشه موهام رو دادم پشت گوشم همین که سرش رو آورد بالا صورتم براش نمایان شد...اصلا خودم یجوری بودم که انگار از دیدنش تعجب کردم یه پوزخند زد هول کردم میخواستم برم عقب که پام جا خالی رفت کم مونده بود بیوفتم که از کمرم گرفت و نزاشت ، به خودم لعنت میفرستادم بخاطر این کاره احمقانم..هولش دادم عقب.. لبخند زد و به نشانه تسلیم دستاش رو بالا برد..
رفتیم طبقه پنج کنجکاو بودم ببینم با کیا قراره چند روز همسایه بشم..دره خونه رو نشونم داد که گفتم : ببخشید میشه بگین کیا توی این طبقه سکونت دارن ؟
گفت : البته سمته چپ آقای پارک جیمین سمته راست هم آقای مین یونگی دوتا خونه آخری آقای کیم سوک جین و کیم تهیونگ و خونه روبه روی شما آقای جئون..
با تردید گفتم : جئون..کدوم جئون کوچیکه یا بزرگه ؟ منظورم این بود که خودش یا پدرش
خانمه گفت : کلا رییس های شرکت ها نیومدن همشون یا پسر ها و یا دختراشون رو فرستادن پس آقای جئون جونگ کوک هستن..
عرق سرد کردن.. گفتم : خب من دیگه برم تو
کلیدها رو ازش گرفتم و با چمدونم رفتم داخل...وای هوفففف
چه پنت هاوس هست خیلی لاکچری و خوشگله سعی کردم با این فکرا از فکره جونگ کوک در بیام..رفتم دوش گرفتم اومدم بیرون با حوله بودم از پشت در یه صدا هایی میومد رفتم از چشمی در نگاه کردم..وای خودشه انگار تازه رسیده یکم چشمام رو ریز کردم خوب ببینمش ایشش چقدر خود شیفته هست آخه بدجنسه عوضی...
رفتم یه پیراهن ساحلی سیاه پوشیدم موهام رو خشک کردم و باز گذاشتم.. تقریباً ساعت ۱۱ صبح بود دلم میخواست برم کناره ساحل..صندل های سیاه براقم رو پوشیدم کلید ها رو برداشتم و رفتم بیرون از خونه نگهبان ها جلوی در بودن گفتم : شما سه تا اینجا نمونید برین به اقامتگاه هاتون بدوید
یکیشون گفت : اما خانم
گفتم : حرف نباشه هر موقع لازمتون داشتم بهتون زنگ میزنم
رفتن منم رفتم لابی هتل یه آبمیوه سفارش دادم..بعده پنج دقیقه آوردن حساب کردم و رفتم بیرون همینطوری قدم بر می داشتم سمته ساحل که مردی با کت و شلوار سیاه دیدم.. یعنی خودشه..یکم که چرخید نیم رخش رو دیدم..الان وقته کرم ریزی هست.لبخند شیطانی زدم..همه آبمیوم رو سر کشیدم لیوان شیشه ای دستم رو انداختم روی زمین که شکست یه تیکه از شیشه های شکسته رو برداشتم کفشام رو در آوردم رفتم روی ماسه ها وقتی نزدیکش شدم از عمد شیشه رو انداختم روی ماسه مثلاً ندیدمش پام رو گذاشتم روش یه آخی از درد کشیدم که باعث شد برگرده سمتم خودشو رسوند بهم و گرفتم موهام ریخته بود روی صورتم برای همین ندید منو.
گفت : مراقب باشید نشست دستم رو گذاشتم روی شونش پام رو آورد بالا نگاش کرد و گفت : زخمی شدی
بدون اینکه حواسم باشه موهام رو دادم پشت گوشم همین که سرش رو آورد بالا صورتم براش نمایان شد...اصلا خودم یجوری بودم که انگار از دیدنش تعجب کردم یه پوزخند زد هول کردم میخواستم برم عقب که پام جا خالی رفت کم مونده بود بیوفتم که از کمرم گرفت و نزاشت ، به خودم لعنت میفرستادم بخاطر این کاره احمقانم..هولش دادم عقب.. لبخند زد و به نشانه تسلیم دستاش رو بالا برد..
۱۱۹.۰k
۱۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.