P4
هیونجین دستم و گرفت برد دستشویی
(فکرهای چرت و پرت نزنه به سراتونا)
ات : هی … ولم کن … ولم کنننن
هیونجین:کمرم و کوبوند به دیوار دسشویی
ات : ااییییی وحشی چتهههه
هیونجین:واس چی اینکارو کردی؟
چطور میتونی اینکارارو بکنی؟
من اون موقع پر پر( پ ر ی و د )بودم و اعصابم سگی بود
ات : تو چی میدونی؟ها؟یه روز نشده اومدی اینجا راجب چیزی که نمیدونی زر نزن
بعدش خواستم برم که
هیونجین : از کارت مطمئنی؟
بهش محل ندادم رفتم
ای وای خاک برسرممممممممم الان میریزن سرم که بگو چی شدهههه واییییییی
خب خداروشکر نشده
ات : چیز هیکی من یه دقه برم پیش جون وو
هیکی: عام باشه
داشتم میرفتیم که یهو جون وو وارد شد
واسا این چرا انقد ترسیده؟
جون وو: ب…بچه ها ساعت…تغ…تغییر کرده…نی…م ساعت دیگه میاد جونکوک
هممون پخش و پلا شدیم
ات : هیکاری بدوووووو
تو نیم ساعت کارامونو انجام دادیم
(لباس ات و هیکاری رو میزارمش)
لباسم باز بود چون جون وو گفته بود لباسامون باید باز باشه نه خیلی بازاااا ولی خب
حدودا ساعت ۱۰ بودش که ما هر میز باید منتظر میموندیم
وقتی وارد شدن …
(فکرهای چرت و پرت نزنه به سراتونا)
ات : هی … ولم کن … ولم کنننن
هیونجین:کمرم و کوبوند به دیوار دسشویی
ات : ااییییی وحشی چتهههه
هیونجین:واس چی اینکارو کردی؟
چطور میتونی اینکارارو بکنی؟
من اون موقع پر پر( پ ر ی و د )بودم و اعصابم سگی بود
ات : تو چی میدونی؟ها؟یه روز نشده اومدی اینجا راجب چیزی که نمیدونی زر نزن
بعدش خواستم برم که
هیونجین : از کارت مطمئنی؟
بهش محل ندادم رفتم
ای وای خاک برسرممممممممم الان میریزن سرم که بگو چی شدهههه واییییییی
خب خداروشکر نشده
ات : چیز هیکی من یه دقه برم پیش جون وو
هیکی: عام باشه
داشتم میرفتیم که یهو جون وو وارد شد
واسا این چرا انقد ترسیده؟
جون وو: ب…بچه ها ساعت…تغ…تغییر کرده…نی…م ساعت دیگه میاد جونکوک
هممون پخش و پلا شدیم
ات : هیکاری بدوووووو
تو نیم ساعت کارامونو انجام دادیم
(لباس ات و هیکاری رو میزارمش)
لباسم باز بود چون جون وو گفته بود لباسامون باید باز باشه نه خیلی بازاااا ولی خب
حدودا ساعت ۱۰ بودش که ما هر میز باید منتظر میموندیم
وقتی وارد شدن …
۵۵۸
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.