چالش جدید زندگیم .پارت2
حس عجیبی بود .
این که با کسایی حرف می زدم که مقدار کمی کاری می کردن درونم چشمهی اکلیل های صورتی از میان سنگ ها و دنیای خاکستری ای که دور و برش رو گرفته بود فوران کنه.
اولین بار بود این حس رو تجربه می کردم.
آخر های جشن حس کردم سرم درد می کنه احتمالا به خاطر فشار روانی موقع ملاقات با طرفدار ها بود .
اولین بار نیست.
وقتی بهشون فکر می کنم احساس خفگی می کنم.
یه سیل از آدم هایی که به سمتت هجوم میارن.
از اعضا معذرتخواهی کردم و به سختی خودم رو که یکم گیج بودم.به ماشین رسوندم.
ماشین با زور کمی روشن شد ،
رفتم تو راه بنزین زدم و یه قرص سردرد گرفتم و خوردم رفتم خونه و روی تخت نرم دراز کشیدم.
روز شلوغی بود .
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد .صبح چشمام رو باز کردم.
فکر کنم این اولین خواب راحتم بعد چند سال بود .
هنوز یکم وقت داشتم تا برای تمرین رقص موزیک ویدیو برسم.
رفتم و یه نیمرو با آرامش درست کردم ،خیلی چسبید.
چایی ام رو تو فلاسک ریختم تو راه افتادم.
وقتی رسیدن اونجا جلوی در ،شیشه ی در منفجر شد و یه صندلی چرمی ازش افتاد بیرون.
شیشه ها دقیقا نوک پام بودن. ولی یکیشون رو کنار گونه هام رد شد و گونه هام رو زخم کرد
صدای کفشام وقتی رو شیشه ها راه می رفتم لذت بخش بود.
دیگه نیازی به باز کردن در نبود .
صدای داد و بیداد رو می شنیدم.
صدای کلفت تهیونگ کاملا مشخص بود .
رفتم اونجا .
نامجون: آه خدا.ا/ت اومدی؟( نه داره میره🤣) این آقا مدیر بخش تمرینه و میگه ما اینجا رو اجاره نکردیم و اجازه ورود نداریم .لپت چیشده؟ ای ببخشید اون صندلی کار جین بود . خداروشکر سالمی .جیییین ببین چیکار کردی.
جین که مثل بچه ها عصبانی و با لپ های باد کرده و دست به سینه روی صندلی دیگه ای نشسته بود : ببخشید ا/ت، ولی حس کردم نیاز بود .
جیمین خیلی کلافه به نظر می رسید
تهیونگو شوگا که کلا هیچ اهمیتی براشون نداشت و دوتایی داشتن گوشه سریال می دیدن البته شوگا با چشم بسته .
نامجون داشت سعی می کرد منطقی همه چیز رو حل کنه ولی مرده هیچی تو کتش نمی رفت
جیهوپ داشت نامجون رو قانع مس کرد بریم یه جای دیگه و به کارای دیگهی اهنگ برسیم.
جونگکوک هم کاملا خشکش زده بود مثل من .
جونگکوک تا منو دید اومد و منو برد عقب تر که نامجون به بقیهی کار ها رسیدگی کنه چون می گفت اون تو این کار ماهره.بعد رفتم پفیلا گرفتم و با جونگکوک نشستیم بقیهی دعوا رو تماشا کردیم ،نمی تونستیم دخالت کنیم چون همچی بد تر می شد .
آخرم زنگ زدیم مدیر هامون تا اونا مدرک ارائه بدن که ما اونجا رو برای ۳ ساعت اجاره کردیم و آخرش تونستیم بریم تو ولی به خاطر دعوا فقط نیم ساعت وقت داشتیم .ولی تو این نیم ساعت خیلی سخت تمرین کردیم
بچه ها ببخشید دیر شد : tired. army
این که با کسایی حرف می زدم که مقدار کمی کاری می کردن درونم چشمهی اکلیل های صورتی از میان سنگ ها و دنیای خاکستری ای که دور و برش رو گرفته بود فوران کنه.
اولین بار بود این حس رو تجربه می کردم.
آخر های جشن حس کردم سرم درد می کنه احتمالا به خاطر فشار روانی موقع ملاقات با طرفدار ها بود .
اولین بار نیست.
وقتی بهشون فکر می کنم احساس خفگی می کنم.
یه سیل از آدم هایی که به سمتت هجوم میارن.
از اعضا معذرتخواهی کردم و به سختی خودم رو که یکم گیج بودم.به ماشین رسوندم.
ماشین با زور کمی روشن شد ،
رفتم تو راه بنزین زدم و یه قرص سردرد گرفتم و خوردم رفتم خونه و روی تخت نرم دراز کشیدم.
روز شلوغی بود .
اینقدر خسته بودم که نفهمیدم کی خوابم برد .صبح چشمام رو باز کردم.
فکر کنم این اولین خواب راحتم بعد چند سال بود .
هنوز یکم وقت داشتم تا برای تمرین رقص موزیک ویدیو برسم.
رفتم و یه نیمرو با آرامش درست کردم ،خیلی چسبید.
چایی ام رو تو فلاسک ریختم تو راه افتادم.
وقتی رسیدن اونجا جلوی در ،شیشه ی در منفجر شد و یه صندلی چرمی ازش افتاد بیرون.
شیشه ها دقیقا نوک پام بودن. ولی یکیشون رو کنار گونه هام رد شد و گونه هام رو زخم کرد
صدای کفشام وقتی رو شیشه ها راه می رفتم لذت بخش بود.
دیگه نیازی به باز کردن در نبود .
صدای داد و بیداد رو می شنیدم.
صدای کلفت تهیونگ کاملا مشخص بود .
رفتم اونجا .
نامجون: آه خدا.ا/ت اومدی؟( نه داره میره🤣) این آقا مدیر بخش تمرینه و میگه ما اینجا رو اجاره نکردیم و اجازه ورود نداریم .لپت چیشده؟ ای ببخشید اون صندلی کار جین بود . خداروشکر سالمی .جیییین ببین چیکار کردی.
جین که مثل بچه ها عصبانی و با لپ های باد کرده و دست به سینه روی صندلی دیگه ای نشسته بود : ببخشید ا/ت، ولی حس کردم نیاز بود .
جیمین خیلی کلافه به نظر می رسید
تهیونگو شوگا که کلا هیچ اهمیتی براشون نداشت و دوتایی داشتن گوشه سریال می دیدن البته شوگا با چشم بسته .
نامجون داشت سعی می کرد منطقی همه چیز رو حل کنه ولی مرده هیچی تو کتش نمی رفت
جیهوپ داشت نامجون رو قانع مس کرد بریم یه جای دیگه و به کارای دیگهی اهنگ برسیم.
جونگکوک هم کاملا خشکش زده بود مثل من .
جونگکوک تا منو دید اومد و منو برد عقب تر که نامجون به بقیهی کار ها رسیدگی کنه چون می گفت اون تو این کار ماهره.بعد رفتم پفیلا گرفتم و با جونگکوک نشستیم بقیهی دعوا رو تماشا کردیم ،نمی تونستیم دخالت کنیم چون همچی بد تر می شد .
آخرم زنگ زدیم مدیر هامون تا اونا مدرک ارائه بدن که ما اونجا رو برای ۳ ساعت اجاره کردیم و آخرش تونستیم بریم تو ولی به خاطر دعوا فقط نیم ساعت وقت داشتیم .ولی تو این نیم ساعت خیلی سخت تمرین کردیم
بچه ها ببخشید دیر شد : tired. army
۹.۸k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.