یین و یانگ (پارت ۵۰)
نباید منو میشناختن ، کلاهمو رو سرم سفت کردم . بالاخره هکر اومد . هکر:میدونی چقدر سخت بود راضیشون کنم خارج از وقت ملاقات بیای دیدنش؟
آروم گفتم : ممنون .تو میتونی بری خودم می سپرمش دست پرستار . هکر : باشه ، راستی دوستش پیششه، حواست باشه .زمزمه کردم : دوستش؟
گفتم : اون از کجا فهمیده؟ هکر : ا/ت یه لحظه به هوش اومد ، ازش پرسیدم کسی رو داره بیاد پیشش ، اونم بی قرار شد و گفت سویون و دوباره از هوش رفت . دیگه مجبور شدم گوشیشو هک کنم و شمارشو بردارم .چ...چرا این شکلی نگام میکنی؟چیز دیگه ای نگاه نکردم! متوجه نشدم دارم با اخم نگاش می کنم ،
سریع لبخند زورکی زدم و گفتم : ممنون خیلی زحمت کشیدی . هکر : خواهش می کنم . هکر بردم پشت اتاق ا/ت ، از پشت پنجره داخل رو نگاه کردم ، دوستش نشسته بود کنارش و داشت گریه می کرد . نشستم روی صندلی توی راهرو***این چرا گریش تموم نمیشه! میخوام برم ا/ت رو ببینم...در زدم و رفتم داخل . دوستش برگشت و با فین فین گفت :شما کی هستی؟ صدامو یکم کلفت تر کردم و گفتم : برو بیرون ، من از آشناهاشم. دوستش با تردید و کمی ترس نگاه کرد و گفت : ا/ت اینجا کسی رو نداره که من نشناسم ، من تنهاش نمیزارم . با صدای کلفت و یکم بلند گفتم : گفتم برو بیرون! بدبخت گرخید و فرار کرد رفت بیرون . خندم گرفت . نشستم روی صندلی کنار تخت . چشمای ا/ت بسته بود . مثل همیشه خوشگل و کیوت بود . وقتی خواب بود ، خیلی بی دفاع و مظلوم به نظر می رسید . موهاش رو از روی صورتش کنار زدم و موهاش رو نوازش کردم . تکونی خورد و چینی به صورتش داد . سریع دستمو عقب کشیدم . با صدای گرفته ای گفت : سویون...ت...تویی؟
جواب ندادم .
"ویو ا/ت"
با درد وحشتناکی بیدار شدم . بدنم خیلی سنگین بود و نمیتونستم تکون بخورم . نوازش دست سی رو روی موهام حس کردم . گفتم : سویون...ت...تویی؟
یعنی سویون اومده؟ کسی جوابی نداد . چند لحظه ای طول کشید تا بتونم پلک های سنگینم رو از هم باز کنم. اولش چشمام تار می دید ، یه آدم سیاه پوش جلوم بود. سویون سیاه بپوشه ؟عمرا . چند تا پلک زدم تا بتونم درست ببینم . ج...جونگکوک؟!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
آروم گفتم : ممنون .تو میتونی بری خودم می سپرمش دست پرستار . هکر : باشه ، راستی دوستش پیششه، حواست باشه .زمزمه کردم : دوستش؟
گفتم : اون از کجا فهمیده؟ هکر : ا/ت یه لحظه به هوش اومد ، ازش پرسیدم کسی رو داره بیاد پیشش ، اونم بی قرار شد و گفت سویون و دوباره از هوش رفت . دیگه مجبور شدم گوشیشو هک کنم و شمارشو بردارم .چ...چرا این شکلی نگام میکنی؟چیز دیگه ای نگاه نکردم! متوجه نشدم دارم با اخم نگاش می کنم ،
سریع لبخند زورکی زدم و گفتم : ممنون خیلی زحمت کشیدی . هکر : خواهش می کنم . هکر بردم پشت اتاق ا/ت ، از پشت پنجره داخل رو نگاه کردم ، دوستش نشسته بود کنارش و داشت گریه می کرد . نشستم روی صندلی توی راهرو***این چرا گریش تموم نمیشه! میخوام برم ا/ت رو ببینم...در زدم و رفتم داخل . دوستش برگشت و با فین فین گفت :شما کی هستی؟ صدامو یکم کلفت تر کردم و گفتم : برو بیرون ، من از آشناهاشم. دوستش با تردید و کمی ترس نگاه کرد و گفت : ا/ت اینجا کسی رو نداره که من نشناسم ، من تنهاش نمیزارم . با صدای کلفت و یکم بلند گفتم : گفتم برو بیرون! بدبخت گرخید و فرار کرد رفت بیرون . خندم گرفت . نشستم روی صندلی کنار تخت . چشمای ا/ت بسته بود . مثل همیشه خوشگل و کیوت بود . وقتی خواب بود ، خیلی بی دفاع و مظلوم به نظر می رسید . موهاش رو از روی صورتش کنار زدم و موهاش رو نوازش کردم . تکونی خورد و چینی به صورتش داد . سریع دستمو عقب کشیدم . با صدای گرفته ای گفت : سویون...ت...تویی؟
جواب ندادم .
"ویو ا/ت"
با درد وحشتناکی بیدار شدم . بدنم خیلی سنگین بود و نمیتونستم تکون بخورم . نوازش دست سی رو روی موهام حس کردم . گفتم : سویون...ت...تویی؟
یعنی سویون اومده؟ کسی جوابی نداد . چند لحظه ای طول کشید تا بتونم پلک های سنگینم رو از هم باز کنم. اولش چشمام تار می دید ، یه آدم سیاه پوش جلوم بود. سویون سیاه بپوشه ؟عمرا . چند تا پلک زدم تا بتونم درست ببینم . ج...جونگکوک؟!
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۰.۴k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.