the pain p4
the pain p4
هوو ویو:
صدای دادش بلند شد، وقتی محتویات سرنگ رو توی بدنش خالی کردم دیدم دستاش میلرزید و ناخوناشو توی پوستش میفشرد، بعد از بد و بیراه هایی که بارم کرد سرنگ رو بیرون کشیدم و پنبه رو ردش فشار دادم.
نگاهم رو به صورت خیس از اشکش دادم انگار میخواست چیزی بگه دهنش مدام بزو بسته میشد و کلمات نامفهومی بیان میکرد، یه لحظه متوجه چیز جدیدی شدم وقتی نگاهمو به سرنگ خالی انداختم نفسم حبس شد باورم نمیشد که از سرنگ اشتباهی استفاده کرده باشم.. دکتر لیم حتما من رو میکشت بلافاصله یه سرنگ دیگه برداشتم و سعی کردم محتویات رو از بدنش خارج کنم..... تهیونگ اینبار چیزی نگفت چشماش بسته بود و اشکاش میریختن و قلبم داشت تیکه میشد، یه لحظه چشماش رو باز کردو دستاشو کمی تکون داد، دست و پاهاشو باز کردم و بلافاصله خودشو روی تخت بالا کشید و نشست، سرشو
عقب انداخت و دستشو به دندون گرفت همینطور اشک
میریخت و ناله میکرد به وضوح لرزش دستا و بدنشو
حس میکردم اشتباه بزرگی کرده بودم خیلی بزرگ....
13 years later/سیزده سال بعد
تهیونگ ویو:
از اون روز به بعد نمیتونستم خوب راه برم بعضی وقتا که میترسیدم پاهام بی حس و دردناک میشدن.
بعد از اونهمه دردی که کشیدم و اونهمه قرصی که خوردم هیچی عوض نشد هیچکس دنبالم نیومد فقط معده و قلبم داغون شدن ، تازه فهمیدم که یه موش آزمایشگاهیام...
هیچوقت نخواستم به این فکر کنم که پدرم منو داده به ازمایشگاه و من احمق هر روز منتظر بودم دلش تنگ بشه و برگرده ولی چی شد؟ هیچی!
زندگی من همین بود یه تصمیم بزرگ گرفتم. از فردا همه چیز سخت تر میشد و من میترسیدم خیلی میترسیدم، مرحله ی بعدی ازمایش روانی هایی که اسم خودشون رو دانشمند گذاشته بودن.
افتخار برای اونا و درد برای من، پس منتظر شدم هوا تاریک بشه حدود ساعت های ۱۰ شب بود که از اتاق بیرون اومدم اطرافم رو نگاهی انداختم کسی نمیفهمید راهرو و پله هارو پشت سر گذاشتم به محوطه ی بیرون رسیدم دور تا دور مرد های جوون با هیکل های ورزشی ایستاده بودن، کت و شلوار های مشکی به تن داشتن و مدام با بیسیم هاشون ور میرفتن آروم به درختای کنار دیوار نزدیک شدم و خوشبختانه کسی نفهمید با کمک درخت از دیوار بالا رفتم ولی به محض اینکه لبه ی دیوار ایستادم چند تا از اونا منو دیدن و به طرف در دوییدن چند نفرم که به من نزدیک شده بودن بهم میگفتن برگردم ولی من پریدم روی ماشینی که کنار دیوار پارک شده بود فقط دوییدم اونا هم پشت سرم میومدن و چند نفری سوار ماشین شده بودن تنها چیز لازم الان فقط یه جای شلوغ بود و کجا بهتر از بار؟!
سمت اولین باری که دیدم دویدم و واردش شدم سعی کردم خودمو بین جمعیت محو کنم...
_________________________________________________
( راستی الان تهیونگ ۱۸ سالشه )
حمایت؟😂💜
هوو ویو:
صدای دادش بلند شد، وقتی محتویات سرنگ رو توی بدنش خالی کردم دیدم دستاش میلرزید و ناخوناشو توی پوستش میفشرد، بعد از بد و بیراه هایی که بارم کرد سرنگ رو بیرون کشیدم و پنبه رو ردش فشار دادم.
نگاهم رو به صورت خیس از اشکش دادم انگار میخواست چیزی بگه دهنش مدام بزو بسته میشد و کلمات نامفهومی بیان میکرد، یه لحظه متوجه چیز جدیدی شدم وقتی نگاهمو به سرنگ خالی انداختم نفسم حبس شد باورم نمیشد که از سرنگ اشتباهی استفاده کرده باشم.. دکتر لیم حتما من رو میکشت بلافاصله یه سرنگ دیگه برداشتم و سعی کردم محتویات رو از بدنش خارج کنم..... تهیونگ اینبار چیزی نگفت چشماش بسته بود و اشکاش میریختن و قلبم داشت تیکه میشد، یه لحظه چشماش رو باز کردو دستاشو کمی تکون داد، دست و پاهاشو باز کردم و بلافاصله خودشو روی تخت بالا کشید و نشست، سرشو
عقب انداخت و دستشو به دندون گرفت همینطور اشک
میریخت و ناله میکرد به وضوح لرزش دستا و بدنشو
حس میکردم اشتباه بزرگی کرده بودم خیلی بزرگ....
13 years later/سیزده سال بعد
تهیونگ ویو:
از اون روز به بعد نمیتونستم خوب راه برم بعضی وقتا که میترسیدم پاهام بی حس و دردناک میشدن.
بعد از اونهمه دردی که کشیدم و اونهمه قرصی که خوردم هیچی عوض نشد هیچکس دنبالم نیومد فقط معده و قلبم داغون شدن ، تازه فهمیدم که یه موش آزمایشگاهیام...
هیچوقت نخواستم به این فکر کنم که پدرم منو داده به ازمایشگاه و من احمق هر روز منتظر بودم دلش تنگ بشه و برگرده ولی چی شد؟ هیچی!
زندگی من همین بود یه تصمیم بزرگ گرفتم. از فردا همه چیز سخت تر میشد و من میترسیدم خیلی میترسیدم، مرحله ی بعدی ازمایش روانی هایی که اسم خودشون رو دانشمند گذاشته بودن.
افتخار برای اونا و درد برای من، پس منتظر شدم هوا تاریک بشه حدود ساعت های ۱۰ شب بود که از اتاق بیرون اومدم اطرافم رو نگاهی انداختم کسی نمیفهمید راهرو و پله هارو پشت سر گذاشتم به محوطه ی بیرون رسیدم دور تا دور مرد های جوون با هیکل های ورزشی ایستاده بودن، کت و شلوار های مشکی به تن داشتن و مدام با بیسیم هاشون ور میرفتن آروم به درختای کنار دیوار نزدیک شدم و خوشبختانه کسی نفهمید با کمک درخت از دیوار بالا رفتم ولی به محض اینکه لبه ی دیوار ایستادم چند تا از اونا منو دیدن و به طرف در دوییدن چند نفرم که به من نزدیک شده بودن بهم میگفتن برگردم ولی من پریدم روی ماشینی که کنار دیوار پارک شده بود فقط دوییدم اونا هم پشت سرم میومدن و چند نفری سوار ماشین شده بودن تنها چیز لازم الان فقط یه جای شلوغ بود و کجا بهتر از بار؟!
سمت اولین باری که دیدم دویدم و واردش شدم سعی کردم خودمو بین جمعیت محو کنم...
_________________________________________________
( راستی الان تهیونگ ۱۸ سالشه )
حمایت؟😂💜
۸.۵k
۲۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.