عشق دبیرستانی من
ات
صبح با احساس سردی چشمام رو باز کردم به دوروبر نگاه کردم پنجره باز بود و من توی اتاق تنها بودم بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم به سمت در رفتم ولی در قفل بود هر چقدر جونگکوک رو صدا زدم جواب نداد تا امید روی زمین نشستم و به در تکیه دادم و چشمام رو بستم
+چرا باید اینجوری بشه؟
(شب ساعت ۹:۳۴دقیقه)
جونگکوک
ساعت ۹ برگشتم خونه و آجوما رو صدا کردم
-آجوماااا
آجوما:بله پسرم
-آجوما ات کجاست؟
آجوما:تو اتاقشه از صبح تا حالا بیرون نیومده....و در قفله
-کی در رو قفل کرده
آجوما:من فکر کردم تو قفل کردی
-آجوما در اتاقش رو باز کن
با آجوما به سمت اتاق آن رفتیم و در رو باز کردیم آن رو دیدم که روی زمین خوابیده برآید استایل بلندش کردم و روی تخت گذاشتمش و پیشونیش رو بوسیدم
-چرا آنقدر شبیهشی؟
به آجوما نگاه کردم
-چیزی خورده؟
آجوما:نه پسرم چیزی نخورده
-باشه....ی چیزی بیار بخوره منم بیدارش میکنم
آجوما:باشه
آحوما رفت و منم ات رو بیدار کردم
-هی ات.....بیدار شو
آروم آروم چشماش رو باز کرد
-زیبای خفته بالاخره بیدار شدن
بهم نگاه کرد
+چرا منو آوردی اینجا عوضی؟
-هی کوچولو فحش نده
+میگم چرا منو آوردی اینجا
-خودت میفهمی ولی به وقتش
دیگه چیزی نگفت و به فکر فرو رفت آجوما با یک سینی پر از مربا و شکلات و.....وارد اتاق شد
-ممنون آجوما
آجوما سینی را روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون رفت یک لقمه گرفتم و جلوی دهان ات گرفتم
+خودم میتونم
-دهنتو باز کن و بخورش(منظورش لقمست)
آرام دهنشو باز کرد لقمه رو گذاشتم دهنش وای خدا این دختر خیلی کیوته ولی خیلی شبیهشه.......
ببخشید دیر شد مسافرت بودم
صبح با احساس سردی چشمام رو باز کردم به دوروبر نگاه کردم پنجره باز بود و من توی اتاق تنها بودم بلند شدم و لباس هام رو پوشیدم به سمت در رفتم ولی در قفل بود هر چقدر جونگکوک رو صدا زدم جواب نداد تا امید روی زمین نشستم و به در تکیه دادم و چشمام رو بستم
+چرا باید اینجوری بشه؟
(شب ساعت ۹:۳۴دقیقه)
جونگکوک
ساعت ۹ برگشتم خونه و آجوما رو صدا کردم
-آجوماااا
آجوما:بله پسرم
-آجوما ات کجاست؟
آجوما:تو اتاقشه از صبح تا حالا بیرون نیومده....و در قفله
-کی در رو قفل کرده
آجوما:من فکر کردم تو قفل کردی
-آجوما در اتاقش رو باز کن
با آجوما به سمت اتاق آن رفتیم و در رو باز کردیم آن رو دیدم که روی زمین خوابیده برآید استایل بلندش کردم و روی تخت گذاشتمش و پیشونیش رو بوسیدم
-چرا آنقدر شبیهشی؟
به آجوما نگاه کردم
-چیزی خورده؟
آجوما:نه پسرم چیزی نخورده
-باشه....ی چیزی بیار بخوره منم بیدارش میکنم
آجوما:باشه
آحوما رفت و منم ات رو بیدار کردم
-هی ات.....بیدار شو
آروم آروم چشماش رو باز کرد
-زیبای خفته بالاخره بیدار شدن
بهم نگاه کرد
+چرا منو آوردی اینجا عوضی؟
-هی کوچولو فحش نده
+میگم چرا منو آوردی اینجا
-خودت میفهمی ولی به وقتش
دیگه چیزی نگفت و به فکر فرو رفت آجوما با یک سینی پر از مربا و شکلات و.....وارد اتاق شد
-ممنون آجوما
آجوما سینی را روی تخت گذاشت و از اتاق بیرون رفت یک لقمه گرفتم و جلوی دهان ات گرفتم
+خودم میتونم
-دهنتو باز کن و بخورش(منظورش لقمست)
آرام دهنشو باز کرد لقمه رو گذاشتم دهنش وای خدا این دختر خیلی کیوته ولی خیلی شبیهشه.......
ببخشید دیر شد مسافرت بودم
۱.۱k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.