sleep lady
#sleep_lady
#بخواب_خانم_کوچولو
P13
چشمامو آروم آروم باز کردم
یونگی دستشو گذاشته بود روی شکمم و سرم هنوز روی سینش بود
دستش واقعا سنگین بود یا از عمد فشار می آورد رو نمی دونم اما واقعا احساس سنگینی می کردم
دستشو بلند کردم و بلند شدمو نشستم
کمی چشمامو مالیدم و نگاهی به دور اطراف کردم
ساعت ۹ و ۱۷ دقیقه صبح رو نشون میداد
خواستم بلند شم که دستمو کشید و دوبار توی بغلش محکم نگهم داشت
با سختی خودمو کشیدم بیرون و رفتم لباسای خودمو پوشیدم
از اتاق اومدم بیرون و دیدم یونگی نیست
رفتم پایین همه سر میز بودن
نشستم و بعد از صبحانه حرکت کردیم به سمت خونه
وقتی رفتم خونه برادرم بهم پیام داد :
« سلام خوشگلم ، من حالم کاملا خوبه و بهم خوش میگذره ، قراره فردا برگردم کره ، دلم خیلی تنگ شده »
لبخندی روی لبم نشست
« دل منم خیلی تنگ شده ، بابت حرفامم واقعا دلیلی ندارم همش از روی عصبانیت بود ، مراقب خودت باش و زود برگرد ❤️ )
ناهار خوردم و رفتم تو اتاق یه چند ساعتی رو خوابیدم
ساعت ۸ از خواب بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم و به سمت ادرس محلی که قرار بود عکس بگیریم حرکت کردم
___________________________________
نمدونم چی شد یهو یاد اول لحظات خوب پاییز که نزدیکای عصر توی اون هوای سرد بجای نوشتن تکالیف توی اون هوای ابری میرفتم زیر درختا تا عکس پاییزی بگیرم افتادم
#بخواب_خانم_کوچولو
P13
چشمامو آروم آروم باز کردم
یونگی دستشو گذاشته بود روی شکمم و سرم هنوز روی سینش بود
دستش واقعا سنگین بود یا از عمد فشار می آورد رو نمی دونم اما واقعا احساس سنگینی می کردم
دستشو بلند کردم و بلند شدمو نشستم
کمی چشمامو مالیدم و نگاهی به دور اطراف کردم
ساعت ۹ و ۱۷ دقیقه صبح رو نشون میداد
خواستم بلند شم که دستمو کشید و دوبار توی بغلش محکم نگهم داشت
با سختی خودمو کشیدم بیرون و رفتم لباسای خودمو پوشیدم
از اتاق اومدم بیرون و دیدم یونگی نیست
رفتم پایین همه سر میز بودن
نشستم و بعد از صبحانه حرکت کردیم به سمت خونه
وقتی رفتم خونه برادرم بهم پیام داد :
« سلام خوشگلم ، من حالم کاملا خوبه و بهم خوش میگذره ، قراره فردا برگردم کره ، دلم خیلی تنگ شده »
لبخندی روی لبم نشست
« دل منم خیلی تنگ شده ، بابت حرفامم واقعا دلیلی ندارم همش از روی عصبانیت بود ، مراقب خودت باش و زود برگرد ❤️ )
ناهار خوردم و رفتم تو اتاق یه چند ساعتی رو خوابیدم
ساعت ۸ از خواب بیدار شدم
رفتم دوش گرفتم و به سمت ادرس محلی که قرار بود عکس بگیریم حرکت کردم
___________________________________
نمدونم چی شد یهو یاد اول لحظات خوب پاییز که نزدیکای عصر توی اون هوای سرد بجای نوشتن تکالیف توی اون هوای ابری میرفتم زیر درختا تا عکس پاییزی بگیرم افتادم
۲.۱k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.