«جئون، جئون، جئون، بس کنید اون دیگه برای من مرده هیچ جئون
«جئون، جئون، جئون، بس کنید اون دیگه برای من مرده هیچ جئونی درکار نیست کسی که منو زندونی قلبش کرد ولی خودش ..»
«تهیونگ یه لحظه گوش کن اون برمیگرده دوستت داره»
« نمیخوام یه لحظه هم ببینمش بس کن»
پسرک از خونه بیرون زد اواره خیابان بود ..
تمام خاطره ها به یادش اومد چه فایده؟
وقتی اخرین بوسه اش رو حس نکرد ولی دلتنگ بود
منتظر بود برای یک بار هم که شده برگرده ولی خبری از این رویا نبود،
ماه ها گذشت ... پسرک افسرده شد اما مارسی مطمئن بود اینجا جای زندگی نیست
جئون تبدیل به گرگینه شده بود ، تلسمی که هرگز باز نشد..
نمیتونست طمع لب های پسرش رو با خون ترکیب کنه تنها معشوقه اش بود ولی نیاز به زندگی داشت.
تمام خاطرات روز ها مرور شد وقتی معشوقه اش خفته بود.
نمیتونست تنهاش بزاره .. اون رفت
7 مارس
گرگینه زخم عمیقی داشت از خود بی خود شده بود چشم های قرمز رو تاریک کرد چه فایده؟..
«پسرم تو باید باید فراموش کنی اون دوستت نداشت شاهدخت منتظره ، نمیخوام دخت دلخور بشه.. برو»
«من نمیتونم برم من اونو دوست دارم درسته اخلاق خوبی اواخر نداشتم ولی من بدون اون میمیرم ، میخوام حتی یک بارم که شده ببینمش»
«نمیخوام حرفی بشنوم برو.»
او رفت ولی خوشحال نبود ..برعکس شاهدخت با رویی خندان .. مدتی گذشت کیم بدون سر و صدا از عمارات دور شد .. مروارید هایی که جئون طاقت دیدن او را نداشت چنان ابشار میریخت ..
کیم سریع خود را به جنگل رساند ولی صدای عجیبی به گوش میرسید ، او ترسیده بود
ناگهان با گرگینه مواجه شد .. شدت ریزش اشک او بیشتر شد ، قیافه اشنا ..
چشم ها حرف میزنند ..
بعد از دو سال او را دید.. قدم های ارامی به جلو برداشت
جئون جلوی چشم او بود ، باورت کردن سخت است.
« منو میشناسی ؟لطفا نرو.. منم! تهیونگ»
گرگینه ارام شد..به ارامی جلو امد و دستاتش را همچو قاب در چهره مقشوقه اش نگه داشت ...
ناگهان پسرک افتاد ولی چرا؟
گرگینه های نگهبان برای تلسم ، از زنگی کیم استفاده کردن
جئون نمیتونست جسد پسرکش رو ببینه ..
ولی او را در اغوش خود خفت..
«مشکل از تهکوک نبود ... مارسی جای عاشقی نبود »
_نویان
#فیک #تهکوک #کوکوی #وانشات
«تهیونگ یه لحظه گوش کن اون برمیگرده دوستت داره»
« نمیخوام یه لحظه هم ببینمش بس کن»
پسرک از خونه بیرون زد اواره خیابان بود ..
تمام خاطره ها به یادش اومد چه فایده؟
وقتی اخرین بوسه اش رو حس نکرد ولی دلتنگ بود
منتظر بود برای یک بار هم که شده برگرده ولی خبری از این رویا نبود،
ماه ها گذشت ... پسرک افسرده شد اما مارسی مطمئن بود اینجا جای زندگی نیست
جئون تبدیل به گرگینه شده بود ، تلسمی که هرگز باز نشد..
نمیتونست طمع لب های پسرش رو با خون ترکیب کنه تنها معشوقه اش بود ولی نیاز به زندگی داشت.
تمام خاطرات روز ها مرور شد وقتی معشوقه اش خفته بود.
نمیتونست تنهاش بزاره .. اون رفت
7 مارس
گرگینه زخم عمیقی داشت از خود بی خود شده بود چشم های قرمز رو تاریک کرد چه فایده؟..
«پسرم تو باید باید فراموش کنی اون دوستت نداشت شاهدخت منتظره ، نمیخوام دخت دلخور بشه.. برو»
«من نمیتونم برم من اونو دوست دارم درسته اخلاق خوبی اواخر نداشتم ولی من بدون اون میمیرم ، میخوام حتی یک بارم که شده ببینمش»
«نمیخوام حرفی بشنوم برو.»
او رفت ولی خوشحال نبود ..برعکس شاهدخت با رویی خندان .. مدتی گذشت کیم بدون سر و صدا از عمارات دور شد .. مروارید هایی که جئون طاقت دیدن او را نداشت چنان ابشار میریخت ..
کیم سریع خود را به جنگل رساند ولی صدای عجیبی به گوش میرسید ، او ترسیده بود
ناگهان با گرگینه مواجه شد .. شدت ریزش اشک او بیشتر شد ، قیافه اشنا ..
چشم ها حرف میزنند ..
بعد از دو سال او را دید.. قدم های ارامی به جلو برداشت
جئون جلوی چشم او بود ، باورت کردن سخت است.
« منو میشناسی ؟لطفا نرو.. منم! تهیونگ»
گرگینه ارام شد..به ارامی جلو امد و دستاتش را همچو قاب در چهره مقشوقه اش نگه داشت ...
ناگهان پسرک افتاد ولی چرا؟
گرگینه های نگهبان برای تلسم ، از زنگی کیم استفاده کردن
جئون نمیتونست جسد پسرکش رو ببینه ..
ولی او را در اغوش خود خفت..
«مشکل از تهکوک نبود ... مارسی جای عاشقی نبود »
_نویان
#فیک #تهکوک #کوکوی #وانشات
۴.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.