تک پارتی جیمین💛
سلام من ا.ت هستم
امروز روز عروسی من و جیمین هستش ولی من برای شب میترسم و...
ویو ا.ت
میکاپرا داشتن موهام و آرایشم رو میکردن ک مامانم اومد داخل اتاق بدو بدو رفتم بغلش کردم و بغض کردم مامانم محکم بغلم کرد و گف:
مامان ا.ت:عزیزم گریه نکن
ا.ت:چجوری گریه نکنم مامان بعد چندین سال دارم ازتون جدا میشم
مامان ا.ت:آره داری جدا میشی ولی ی سر میای ب ما میزنی دیگ مگ نه؟
ا.ت: البته ک میام دلم براتون تنگ میشه
میکاپر:عروس خانم باید میکاپتون کنیم داره دیر میشه
مامان ا.ت: برو دخترم
ا.ت:باشه مامان جونم
ویو بعد میکاپ
ویو جیمین
ی کت و شلوار مشکی پوشیدم(اسلاید1)و موهام رو درست کردم و عطر زدم و رفتم از دنبال ا.ت
منتظر ا.ت بودم خیلی ذوق داشتم و زودتر میخاستم ببینمش
بعد 20 مین اومد بیرون خیلی خشگل شدع بود
ویو ا.ت
بعد میکاپ ساعت رو دیدم رفتم لباس پوشیدم (اسلاید 2)اومدم دوباره ساعت رو نگا کردم دیدم 20 مین گذشته رفتم بیرون و جیمین رو دیدم خیلی خوشتیپ شده بود
رفتم پیشش و گفتم:
ا.ت: سلام آقای خوشتیپ
جیمین:...(محو ا.ت شده)
ا.ت:جیمین کجایی
جیمین:عشقم خیلی خشگل شدی
ا.ت: توعم خیلی خوشتیپ شدی
جیمین:بریم؟
ا.ت: بریم
ویو جیمین
سوار ماشین شدیم و رفتیم به مکانی ک عروسیمون برگزار میشد رسیدیم و همه ی مهمونا بودن
رفتیم جلو و ب همه سلام کردیم و رفتیم نشستیم سر جامون
ویو بعد عروسی
ویو ا.ت
عروسی تموم شد و داریم برمیگردیم خونه ولی من میترسم، بیخیال ترسم شدم و ب خوبی روزم فک کردم و یهو دیدم رسیدیم خونه
ویو جیمین
با ا/ت رفتیم بالا ، لباسمو عوض کردم منتظر موقعیت بودم.
ویو ا/ت
رسیدم ، رفتیم بالا لباسمو عوض کردن میکاپمو پاک کردم و یه میکاپ ساده کردم ، رفتم روی تخت دراز کشیدم ، احساس خوبی بود تا اینکه یه چیزی رو روی خودم حس کردم...
ویو جیمین
منتظر این لحضه بودم ، ا/ت خودش رفت روی تخت دراز کشید...
روش خی.مه زدم از نگاهش معلوم بود هم ترسیده و تعجب کرده ولی اهمیت ندادم و شرو کردم ب بو.سی.دن ل.ب.ا.ش محکم م.ک میزدم ک طعم خون رو تو دهنم حس کردم و ازش جدا شدم و رفتم پایین تر ترقوه هاش رو میبوسیدم و ا.ت عاح ریزی میکرد
لباسش رو در اوردم و لباس خودم رو هم در اوردم
شرو کردم ب بو.سی.دن سی.نه هاش و بازی باهاشون
شلوارمو در آوردم و بدون اینکه عادت کنه واردش کردم
ا.ت:ددی در بیار درد دارم(بغض)
جیمین:عادت میکنی بیب
جیمین:ناله کن بیب وگرنه بد میشه
ا.ت:باشه(گریه)
ا.ت:عاحح
جیمین:ادامه بدع بیب
ا.ت:عاحححح
ا.ت:عاحححححح....
ویو ا.ت
بعد 30 مین دوتامون ار.ضا شدیم و من خیلی دل درد داشتم
جیمین منو تو بغلش کشید و دلم رو ماساژ داد و خوابمون برد
ویو صب
ویو جیمین
پاشدم و نگاهی ب ا.ت کردم خواب بود حتی تو خوابم خیلی کیوت بود داشتم موهاشو نوازش میکردم ک پاشد
ا.ت:صب بخیر
جیمین:صب توعم بخیر بیب
ا.ت:عشقم دل درد دارم
جیمین:بیا ببرمت حموم
ا.ت: باشه
ویو ا.ت
جیمین منو براید استایل بغل کرد و برد حموم شیر آب رو باز کرد و منو گذاشت توی وان و خودشم نشست منو شست و خودش ی حموم سریع کرد و اومدیم بیرون موهامون رو خشک کردیم و لباس پوشیدیم و اومدیم پایین من رفتم آشپزخونه تا صبحونه آماده کنم جیمین هم اومد کمکم کرد
ویو بعد صبحونه
جیمین:بیب عاشقتم
ا.ت:من بیشتر
*و بوسه از ل.ب*
ا.ت و جیمین صاحب دوتا بچه شدن و ب خوبی زندگی کردن
(جراح من خوشتون ازش میاد ؟)
امروز روز عروسی من و جیمین هستش ولی من برای شب میترسم و...
ویو ا.ت
میکاپرا داشتن موهام و آرایشم رو میکردن ک مامانم اومد داخل اتاق بدو بدو رفتم بغلش کردم و بغض کردم مامانم محکم بغلم کرد و گف:
مامان ا.ت:عزیزم گریه نکن
ا.ت:چجوری گریه نکنم مامان بعد چندین سال دارم ازتون جدا میشم
مامان ا.ت:آره داری جدا میشی ولی ی سر میای ب ما میزنی دیگ مگ نه؟
ا.ت: البته ک میام دلم براتون تنگ میشه
میکاپر:عروس خانم باید میکاپتون کنیم داره دیر میشه
مامان ا.ت: برو دخترم
ا.ت:باشه مامان جونم
ویو بعد میکاپ
ویو جیمین
ی کت و شلوار مشکی پوشیدم(اسلاید1)و موهام رو درست کردم و عطر زدم و رفتم از دنبال ا.ت
منتظر ا.ت بودم خیلی ذوق داشتم و زودتر میخاستم ببینمش
بعد 20 مین اومد بیرون خیلی خشگل شدع بود
ویو ا.ت
بعد میکاپ ساعت رو دیدم رفتم لباس پوشیدم (اسلاید 2)اومدم دوباره ساعت رو نگا کردم دیدم 20 مین گذشته رفتم بیرون و جیمین رو دیدم خیلی خوشتیپ شده بود
رفتم پیشش و گفتم:
ا.ت: سلام آقای خوشتیپ
جیمین:...(محو ا.ت شده)
ا.ت:جیمین کجایی
جیمین:عشقم خیلی خشگل شدی
ا.ت: توعم خیلی خوشتیپ شدی
جیمین:بریم؟
ا.ت: بریم
ویو جیمین
سوار ماشین شدیم و رفتیم به مکانی ک عروسیمون برگزار میشد رسیدیم و همه ی مهمونا بودن
رفتیم جلو و ب همه سلام کردیم و رفتیم نشستیم سر جامون
ویو بعد عروسی
ویو ا.ت
عروسی تموم شد و داریم برمیگردیم خونه ولی من میترسم، بیخیال ترسم شدم و ب خوبی روزم فک کردم و یهو دیدم رسیدیم خونه
ویو جیمین
با ا/ت رفتیم بالا ، لباسمو عوض کردم منتظر موقعیت بودم.
ویو ا/ت
رسیدم ، رفتیم بالا لباسمو عوض کردن میکاپمو پاک کردم و یه میکاپ ساده کردم ، رفتم روی تخت دراز کشیدم ، احساس خوبی بود تا اینکه یه چیزی رو روی خودم حس کردم...
ویو جیمین
منتظر این لحضه بودم ، ا/ت خودش رفت روی تخت دراز کشید...
روش خی.مه زدم از نگاهش معلوم بود هم ترسیده و تعجب کرده ولی اهمیت ندادم و شرو کردم ب بو.سی.دن ل.ب.ا.ش محکم م.ک میزدم ک طعم خون رو تو دهنم حس کردم و ازش جدا شدم و رفتم پایین تر ترقوه هاش رو میبوسیدم و ا.ت عاح ریزی میکرد
لباسش رو در اوردم و لباس خودم رو هم در اوردم
شرو کردم ب بو.سی.دن سی.نه هاش و بازی باهاشون
شلوارمو در آوردم و بدون اینکه عادت کنه واردش کردم
ا.ت:ددی در بیار درد دارم(بغض)
جیمین:عادت میکنی بیب
جیمین:ناله کن بیب وگرنه بد میشه
ا.ت:باشه(گریه)
ا.ت:عاحح
جیمین:ادامه بدع بیب
ا.ت:عاحححح
ا.ت:عاحححححح....
ویو ا.ت
بعد 30 مین دوتامون ار.ضا شدیم و من خیلی دل درد داشتم
جیمین منو تو بغلش کشید و دلم رو ماساژ داد و خوابمون برد
ویو صب
ویو جیمین
پاشدم و نگاهی ب ا.ت کردم خواب بود حتی تو خوابم خیلی کیوت بود داشتم موهاشو نوازش میکردم ک پاشد
ا.ت:صب بخیر
جیمین:صب توعم بخیر بیب
ا.ت:عشقم دل درد دارم
جیمین:بیا ببرمت حموم
ا.ت: باشه
ویو ا.ت
جیمین منو براید استایل بغل کرد و برد حموم شیر آب رو باز کرد و منو گذاشت توی وان و خودشم نشست منو شست و خودش ی حموم سریع کرد و اومدیم بیرون موهامون رو خشک کردیم و لباس پوشیدیم و اومدیم پایین من رفتم آشپزخونه تا صبحونه آماده کنم جیمین هم اومد کمکم کرد
ویو بعد صبحونه
جیمین:بیب عاشقتم
ا.ت:من بیشتر
*و بوسه از ل.ب*
ا.ت و جیمین صاحب دوتا بچه شدن و ب خوبی زندگی کردن
(جراح من خوشتون ازش میاد ؟)
۷.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.