پدرخوانده Part:27
سلامممم به همگیی ممنو که حمایت کردین
مرسییی و اینکه ادمین دیونتون الان ساعت۴ صبح اومده براتون فیک بنویسه 😶 میدونم خیلی دیونهام😂😶
کوک: ا.ت گوش کردی من چی گفتم
ا.ت: بله قبل از ساعت ۷ خونه باشم* کوک و ا.ت این جمله رو همزمان گفتن*
ا.ت: خنده*
کوک: باشه حالا پاشو برو اماده شو کوچولو
ا.ت: چشم ناخدا....زود رفتم تو اتاقم لباس فرم مدرسه ایم رو پوشیدم موهام رو گوجه ای بستم و یکم تینت زدم و رفتم پایین که بابام گفت
کوک: انقدر خوشگل شدی که میترسم پسرا بدزدند
ا.ت: خجالت کشید بچم*
ویو کوک
با ا.ت رفتیم سوار ماشین شدیم و بین راه حرف نزدیم و تا وقتی که رسیدیم ا.ت از ماشین پیاده شد و خداحافظی کرد و وقتی رفت به راننده گفتم بره
خب خب الان وقتشه به فلیکس زنگ زدم و گفتم چهارچشمی مواظب ا.ت باشه و بعد رفتم شرکت تاااا ساعت ۳ اونجا بودم یه نگاهی انداختم به گوشیم که همون لحظه جیمین زنگ زد
موچی: به سلام اقای جئون
کوک: سلام اقای پارک کاری داشتید مزاحم شدید
موچی: بی تربیت این یعنی الان من مزاحمم هااا
کوک: شاید *خنده*
موچی: باشه پس ما ساعت ۶ دوباره مزاحمت میشیم قط کرد
کوک: یاااا حداقل بزار حرفمو بزنم بعد قط کن د اخهه هعییی خدا یه زنگی به ا.ت بزنم
ویو ا.ت
رفتم مدرسه به سمت کلاس حرکت کردم که (چان بود یا هان🤣 یادم نمیاد)
هان: اِ سلام ا.ت
ا.ت: سلامم
یونا: ا.ت *نفس گیری* اینجایی دختر به ساعته دنبالت میگردم
اوو سلام هان
هان: سلام یونا
یونا: میگم هان من و ا.ت امروز میریم بیرون توام با ما میای؟؟
هان: اممم چرا که نه وقتم آزاده
(و اینک از الان به بعد مسئله اصلی شروع میشود😈😈)
پرش زمانی به بعد از مدرسه
ا.ت: اخیش زنگ اخرم خورد با یونا رفتیم بیرون و دنبال هان گشتیم و هان دوسال از ما بزرگ تره برای همین تو یه کلاس نیستیم
هان: یاا بچه ها من اینجام
یونا: پس بزنید بریممم
ادمین: خلاصه ا.ت و یونا و هان با هم رفتن خرید شهربازی و کلی خوش گذروندن که بابای ا.ت زنگ زد
مکالمه:
کوک:الووو سلام اا.ت خانم
ا.ت: سلام بابایی
کوک:نمیخوای برگردی هومم؟؟
ا.ت:امم چرا ولی خب
کوک: باشه پس من ساعت ۶ میام دنبالت *قط کرد*
ا.ت: نه بابا من..... ای بابا قط شد
هان: ا.ت نمیایی
ا.ت: چرااا الان میام
پرش به ساعت ۶
ا.ت: نگران بودم بابا هان رو ببینه و عبانی بشه الاناست پیداش بشه داشتم همینجوری تو جمعیت دنبالش میگشتم که پیداش کردم وقتی منو دید لبخندی زد اما یهو لبخندش محو شد.....
دید تو چه لحظه تموم کردم حالا برید فشار بخورید یاح یاح
خب خب اینم از این پارت الان پارت های بعدیو اپ میکنم (البته اگه خوابم نبره😂)
شرطا
لایک:۱۷
کامنت: نمیخواد😶 ولش کنید
حمایت؟؟
مرسییی و اینکه ادمین دیونتون الان ساعت۴ صبح اومده براتون فیک بنویسه 😶 میدونم خیلی دیونهام😂😶
کوک: ا.ت گوش کردی من چی گفتم
ا.ت: بله قبل از ساعت ۷ خونه باشم* کوک و ا.ت این جمله رو همزمان گفتن*
ا.ت: خنده*
کوک: باشه حالا پاشو برو اماده شو کوچولو
ا.ت: چشم ناخدا....زود رفتم تو اتاقم لباس فرم مدرسه ایم رو پوشیدم موهام رو گوجه ای بستم و یکم تینت زدم و رفتم پایین که بابام گفت
کوک: انقدر خوشگل شدی که میترسم پسرا بدزدند
ا.ت: خجالت کشید بچم*
ویو کوک
با ا.ت رفتیم سوار ماشین شدیم و بین راه حرف نزدیم و تا وقتی که رسیدیم ا.ت از ماشین پیاده شد و خداحافظی کرد و وقتی رفت به راننده گفتم بره
خب خب الان وقتشه به فلیکس زنگ زدم و گفتم چهارچشمی مواظب ا.ت باشه و بعد رفتم شرکت تاااا ساعت ۳ اونجا بودم یه نگاهی انداختم به گوشیم که همون لحظه جیمین زنگ زد
موچی: به سلام اقای جئون
کوک: سلام اقای پارک کاری داشتید مزاحم شدید
موچی: بی تربیت این یعنی الان من مزاحمم هااا
کوک: شاید *خنده*
موچی: باشه پس ما ساعت ۶ دوباره مزاحمت میشیم قط کرد
کوک: یاااا حداقل بزار حرفمو بزنم بعد قط کن د اخهه هعییی خدا یه زنگی به ا.ت بزنم
ویو ا.ت
رفتم مدرسه به سمت کلاس حرکت کردم که (چان بود یا هان🤣 یادم نمیاد)
هان: اِ سلام ا.ت
ا.ت: سلامم
یونا: ا.ت *نفس گیری* اینجایی دختر به ساعته دنبالت میگردم
اوو سلام هان
هان: سلام یونا
یونا: میگم هان من و ا.ت امروز میریم بیرون توام با ما میای؟؟
هان: اممم چرا که نه وقتم آزاده
(و اینک از الان به بعد مسئله اصلی شروع میشود😈😈)
پرش زمانی به بعد از مدرسه
ا.ت: اخیش زنگ اخرم خورد با یونا رفتیم بیرون و دنبال هان گشتیم و هان دوسال از ما بزرگ تره برای همین تو یه کلاس نیستیم
هان: یاا بچه ها من اینجام
یونا: پس بزنید بریممم
ادمین: خلاصه ا.ت و یونا و هان با هم رفتن خرید شهربازی و کلی خوش گذروندن که بابای ا.ت زنگ زد
مکالمه:
کوک:الووو سلام اا.ت خانم
ا.ت: سلام بابایی
کوک:نمیخوای برگردی هومم؟؟
ا.ت:امم چرا ولی خب
کوک: باشه پس من ساعت ۶ میام دنبالت *قط کرد*
ا.ت: نه بابا من..... ای بابا قط شد
هان: ا.ت نمیایی
ا.ت: چرااا الان میام
پرش به ساعت ۶
ا.ت: نگران بودم بابا هان رو ببینه و عبانی بشه الاناست پیداش بشه داشتم همینجوری تو جمعیت دنبالش میگشتم که پیداش کردم وقتی منو دید لبخندی زد اما یهو لبخندش محو شد.....
دید تو چه لحظه تموم کردم حالا برید فشار بخورید یاح یاح
خب خب اینم از این پارت الان پارت های بعدیو اپ میکنم (البته اگه خوابم نبره😂)
شرطا
لایک:۱۷
کامنت: نمیخواد😶 ولش کنید
حمایت؟؟
۸.۸k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.