تکه ای از قلبم💔(3)
تکه ای از قلبم💔(3)
(ادامه ی فلش بک)
کوک
رفتم ت اتاقم...لباسام رو پوشیدم رفتم پایین از خونه زدم بیرون...... بعد از چند مین رسیدم...در رو زدم....درو باز کرد...
رفتم ت....
کوک:ته..ته...ته..کجایی؟
ته:اینجام.....(از اتاقش امد بیرون رفت رو کاناپه نشست)
کوک:ته....چیکارم داشتی؟
ته:حالا بیا بشین....
کوک(رفت کنار ته نشست):خب بگو..
ته:.....
کوک:ته
ته:کوک چیزی شده؟...انگار حالت خوب نیس
کوک:.......(تعریف کرد ک چیشده)اصلا حالم خب نیس
ته:......... (صدای زنگ اومد)
کوک:منتظر کسی بودی؟
ته:آره پسرا...
ته
رفتم درو باز کرد پسرا بودن امروز تولد کوک بود می خواستیم سوپرایز کنیم
جیمین:بیاید بریم دیگه..
ته:الان صداش میکنم
ته:کوکی.. بیا می خوایم بریم بوسان
کوک:ن.. نمیتونم بیا
.
.
ته:بیاید ت تا راضیش کنیم
پسرا:اوک
.
.
.
نویسنده
خلاصه با کلی اصرار پسرا بلاخره کوک راضی شد ک برن سوار ماشین شدن و رفتن ویلای بوسان اونجارو کلی تزئین کرده بودن
(ادامه ی فلش بک)
کوک
رفتم ت اتاقم...لباسام رو پوشیدم رفتم پایین از خونه زدم بیرون...... بعد از چند مین رسیدم...در رو زدم....درو باز کرد...
رفتم ت....
کوک:ته..ته...ته..کجایی؟
ته:اینجام.....(از اتاقش امد بیرون رفت رو کاناپه نشست)
کوک:ته....چیکارم داشتی؟
ته:حالا بیا بشین....
کوک(رفت کنار ته نشست):خب بگو..
ته:.....
کوک:ته
ته:کوک چیزی شده؟...انگار حالت خوب نیس
کوک:.......(تعریف کرد ک چیشده)اصلا حالم خب نیس
ته:......... (صدای زنگ اومد)
کوک:منتظر کسی بودی؟
ته:آره پسرا...
ته
رفتم درو باز کرد پسرا بودن امروز تولد کوک بود می خواستیم سوپرایز کنیم
جیمین:بیاید بریم دیگه..
ته:الان صداش میکنم
ته:کوکی.. بیا می خوایم بریم بوسان
کوک:ن.. نمیتونم بیا
.
.
ته:بیاید ت تا راضیش کنیم
پسرا:اوک
.
.
.
نویسنده
خلاصه با کلی اصرار پسرا بلاخره کوک راضی شد ک برن سوار ماشین شدن و رفتن ویلای بوسان اونجارو کلی تزئین کرده بودن
۲.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.