وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟑𝟏❦
از شدت سرما و گرسنگی بیهوش شدم و نفهمیدم چی شد .
یونگی
به کوک اهمیتی ندادم و دویدم سمت جنگل که لورا اومد دنبالم
یونگی=لورا تو بمون من میرم دنبالش .
لورا=تنها ؟
یونگی=مشکلی برام پیش نمیاد
چراغ قوه ی گوشیم رو روشن کردم و شروع کردم به راه رفتن تو جنگل .
یونگی=ا.تتتتتت ؟
کجا رفتی پس ا.ت
همینطوری میدویدم و دنبالش می گشتم که بلاخره دیدمش .
نفس راحتی کشیدم و رفتم سمتش ،به درخت تکیه داده بود .
یونگی=ا.ت ؟ ا.تت ؟
بیهوش شده بود ،دستاشو گرفتم.....یخ زده
دستمو بردم زیر پاهاش و براید استایل بغلش کردم و راهی که اومدم تو جنگل رو برگشتم .
لورا=یونگی ا.ت ؟
یونگی=برو بخواب من مراقبشم شب دیر وقت میام پیشت فعلا نمیتونم تنهاش بزارم
لورا=ول.....
یونگی=برو
لورا=باشه
لورا رفت تو چادرش.....یکم اونور تر یه کلبه چوبی بود که گفته بودن هرکس از جنگل میترسه بره توش پس ا.ت رو میبرم اونجا .
رفتم سمت چادرش و گذاشتمش رو زمین ،یه ملافه برداشتم و در چمدونش رو باز کردم
یه لباس براش برداشتم و گذاشتمش تو یه کیسه ی پارچه ای و دوباره بغلش کردم .
اگه میخواستم برم تو کلبه باید از جلوی همه رد میشدم پس چاره ای نیست .
چشم چشم کردم اما امی و کوک رو ندیدم .
راه افتادم که یهو دستم کشیده شد
کوک=بدش به من
یونگی=دستت بهش بخوره کشتمت ،فقط برو گمشو
کوک=من.......
یونگی=هیچ غلطی نکن.....اگه برات مهم بود اینجوری دلشو نمیشکوندی
کوک=تو که جای من نیستی
یونگی=نمیخوام هم باشم
کوک=توروخدا بزار من بیارمش
یونگی=دستتو بکش
دستشو پس زدم و راه افتادم سمت کلبه .
توی کلبه یه تخت بود ملافه رو کشیدم روی تخت تا تمیز باشه و ا.ت رو خوابوندم رو تخت که چشاشو باز کرد
ا.ت=اه سرم.......یونگی ؟
یونگی=بیدار شدی ؟ لباسات گلی شده بیا لباساتو عوض کن بعد صدام کن .
رفتم بیرون و منتظر شدم تا صدام کنه و وقتی صدام کرد رفتم داخل .
ا.ت=مرسی که اومدی دنبالم.....تو تنها کسی هستی که بهم اهمیت میده.....و البته لورا
برای هیچ کس مهم نیستم.....هرکس رد میشه با چاقوش یه ضربه به قلبم میزنه .
دیگه حتی اگه بهترین اتفاق دنیا هم بیفته نمیفهمم خوشحالی یعنی چی یونگی
گریش شروع شد و هق میزد .
ا.ت=هق تو زندگیم هیشکی هق منو دوست نداشته هق هیشکی تصمیم نداشته بهم هق اهمیت بده هیشکی هق
یونگی=ولی من دوست دارم
ا.ت=آره هق همه ی دوست ها همو دوست دارن
یونگی=من به عنوان یه دوست ،دوست ندارم به عنوان یه دختر دوست دارم
گریش بند اومد و با چشای گرد شده زل زد تو چشمام
ا.ت=ولی تو دوست دختر داری تازه دوست دخترت بهترین دوست منه
یونگی=مطمئنم اون درکم میکنه.....من دست خودم نیست.....شاید از اول هم عاشق تو بودم.....چون از بچگی طعم دوست داشته شدن رو نچشیدم نمیفهمم کیو دوست دارم
ولی وقتی تو گریه میکنی قلبم درد میگیره و وقتی میخندی خوشحال میشم.....این عشقه مگه نه ؟
یونگی
به کوک اهمیتی ندادم و دویدم سمت جنگل که لورا اومد دنبالم
یونگی=لورا تو بمون من میرم دنبالش .
لورا=تنها ؟
یونگی=مشکلی برام پیش نمیاد
چراغ قوه ی گوشیم رو روشن کردم و شروع کردم به راه رفتن تو جنگل .
یونگی=ا.تتتتتت ؟
کجا رفتی پس ا.ت
همینطوری میدویدم و دنبالش می گشتم که بلاخره دیدمش .
نفس راحتی کشیدم و رفتم سمتش ،به درخت تکیه داده بود .
یونگی=ا.ت ؟ ا.تت ؟
بیهوش شده بود ،دستاشو گرفتم.....یخ زده
دستمو بردم زیر پاهاش و براید استایل بغلش کردم و راهی که اومدم تو جنگل رو برگشتم .
لورا=یونگی ا.ت ؟
یونگی=برو بخواب من مراقبشم شب دیر وقت میام پیشت فعلا نمیتونم تنهاش بزارم
لورا=ول.....
یونگی=برو
لورا=باشه
لورا رفت تو چادرش.....یکم اونور تر یه کلبه چوبی بود که گفته بودن هرکس از جنگل میترسه بره توش پس ا.ت رو میبرم اونجا .
رفتم سمت چادرش و گذاشتمش رو زمین ،یه ملافه برداشتم و در چمدونش رو باز کردم
یه لباس براش برداشتم و گذاشتمش تو یه کیسه ی پارچه ای و دوباره بغلش کردم .
اگه میخواستم برم تو کلبه باید از جلوی همه رد میشدم پس چاره ای نیست .
چشم چشم کردم اما امی و کوک رو ندیدم .
راه افتادم که یهو دستم کشیده شد
کوک=بدش به من
یونگی=دستت بهش بخوره کشتمت ،فقط برو گمشو
کوک=من.......
یونگی=هیچ غلطی نکن.....اگه برات مهم بود اینجوری دلشو نمیشکوندی
کوک=تو که جای من نیستی
یونگی=نمیخوام هم باشم
کوک=توروخدا بزار من بیارمش
یونگی=دستتو بکش
دستشو پس زدم و راه افتادم سمت کلبه .
توی کلبه یه تخت بود ملافه رو کشیدم روی تخت تا تمیز باشه و ا.ت رو خوابوندم رو تخت که چشاشو باز کرد
ا.ت=اه سرم.......یونگی ؟
یونگی=بیدار شدی ؟ لباسات گلی شده بیا لباساتو عوض کن بعد صدام کن .
رفتم بیرون و منتظر شدم تا صدام کنه و وقتی صدام کرد رفتم داخل .
ا.ت=مرسی که اومدی دنبالم.....تو تنها کسی هستی که بهم اهمیت میده.....و البته لورا
برای هیچ کس مهم نیستم.....هرکس رد میشه با چاقوش یه ضربه به قلبم میزنه .
دیگه حتی اگه بهترین اتفاق دنیا هم بیفته نمیفهمم خوشحالی یعنی چی یونگی
گریش شروع شد و هق میزد .
ا.ت=هق تو زندگیم هیشکی هق منو دوست نداشته هق هیشکی تصمیم نداشته بهم هق اهمیت بده هیشکی هق
یونگی=ولی من دوست دارم
ا.ت=آره هق همه ی دوست ها همو دوست دارن
یونگی=من به عنوان یه دوست ،دوست ندارم به عنوان یه دختر دوست دارم
گریش بند اومد و با چشای گرد شده زل زد تو چشمام
ا.ت=ولی تو دوست دختر داری تازه دوست دخترت بهترین دوست منه
یونگی=مطمئنم اون درکم میکنه.....من دست خودم نیست.....شاید از اول هم عاشق تو بودم.....چون از بچگی طعم دوست داشته شدن رو نچشیدم نمیفهمم کیو دوست دارم
ولی وقتی تو گریه میکنی قلبم درد میگیره و وقتی میخندی خوشحال میشم.....این عشقه مگه نه ؟
۶۶.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.