عشق یک خونآشام
پارت ۱۲
ب سمت اتاق مهمان رفتم در حموم رو باز کردم هیچ اثری از ات نبود
_ اه لعنتی کار خودشو کرد نشونت میدم عوضی
برگشتم تو اتاق گوشیمو روشن کردم یپیام اومده بود بازش کردم با دیدن پیام مطمئن شدم ک کار خودشه ب همون شماره زنگ زدم
$ به به مستر جئون
_ چی میخای ازم مرتیکه
$ ۵۰ هزار ون
_ تا شب بت میدم فق ب ات کاری نداری
$ قبول قرار ساعت ۱۲
_ اوکی
اعصابم بهم ریخته بود و تنها چیزی ک میخاستم این بود ک دوباره ات پیشم باشه تا احساس امنیت کنم پولارو توی کیف ریختم براش نقشه داشتم قرار بود بدون هیچ سلاحی همو ملاقات کنیم منم چیزی همرام نبود ولی قراره امشب شب آخر زندگیش باشه چون من ی آدم نیستم ولی اون ی انسان بی خود و بی ارزشه
ساعتای ۱۱ راه افتادم ب سمت آدرسی ک برام فرستاده بود دقیق ساعت ۱۲ رسیدم هردومون بی سلاح بودیم تا چشمم ب ات افتاد نتونستم خودمو نگه دارم و رفتم سمتش
$ نو نو اول پولا بعد میتونی بغلش کنی
_ بگیر عوضی
$ نه خوشم اومد جئون
ات تو بغلم داشت گریه میکرد و با هر قطره اشکش انگار ی خنجر فرو میکردن تو قلبم جی هیون داشت بر میگشت ب سمت ماشینش ک ات رو رها کردم و از پشت بهش حمله ور شدم تمام خون بدنشو مکیدم تا جایی ادامه دادم ک افتاد رو زمین و دیه نفس نمیکشید رفتم سمت ات و ب سمت ماشین هدایتش کردم تو راه جز گریه کردن کاری نمیکرد ک گفتم
_ ات تو الان در امانی لطفن دیگه گریه نکن نمیتونم گریه هاتو ببینم
+ هق .. هق ... باشه
_ افرین بیب
ساعت ۱ رسیدیم عمارت ات رو گذاشتم رو کاناپه رفتم وان رو پر از آب داغ کردم و ات رو براید ب سمت حموم بردم گذاشتمش تو وان و گفتم
_ الان میتونی راحت حموم کنی با خیالت راحت دیگه نمیزارم کسی تورو ازم جدا کنه
+ ممنونم چاگی
_ دیه ازم دور نشی ها
+ باشه
از حموم اومدم بیرون
.
فق از آب گرم و بوی عطر و شمع های دور وان با آرامشی ک کوک بهم داده بود لذت بردم دلم نمیخاست بیام بیرون و فق میخاستم خیلی ریلکس باشم ک بعد از ۳۰ مین در حموم ب صدا در اومد
_ چاگیا نمیای بیرون میخام یکم ببینمت
+ میام کوکی
_ و اینکه فردا قراره با هم بریم سفر
+ جدی ؟؟؟
_ یس
+ عر اخجونم
_ ( خنده ) زود بیا بیرون ک بخابیم ک زود پاشیم و راه بیوفتم
+ اومدمممم
.
ات رو تو بغلم گرفتم و خابیدم این حس ارامشو دوس داشتم بعد کلی استرس واقعن بش نیاز داشتم .....
ب سمت اتاق مهمان رفتم در حموم رو باز کردم هیچ اثری از ات نبود
_ اه لعنتی کار خودشو کرد نشونت میدم عوضی
برگشتم تو اتاق گوشیمو روشن کردم یپیام اومده بود بازش کردم با دیدن پیام مطمئن شدم ک کار خودشه ب همون شماره زنگ زدم
$ به به مستر جئون
_ چی میخای ازم مرتیکه
$ ۵۰ هزار ون
_ تا شب بت میدم فق ب ات کاری نداری
$ قبول قرار ساعت ۱۲
_ اوکی
اعصابم بهم ریخته بود و تنها چیزی ک میخاستم این بود ک دوباره ات پیشم باشه تا احساس امنیت کنم پولارو توی کیف ریختم براش نقشه داشتم قرار بود بدون هیچ سلاحی همو ملاقات کنیم منم چیزی همرام نبود ولی قراره امشب شب آخر زندگیش باشه چون من ی آدم نیستم ولی اون ی انسان بی خود و بی ارزشه
ساعتای ۱۱ راه افتادم ب سمت آدرسی ک برام فرستاده بود دقیق ساعت ۱۲ رسیدم هردومون بی سلاح بودیم تا چشمم ب ات افتاد نتونستم خودمو نگه دارم و رفتم سمتش
$ نو نو اول پولا بعد میتونی بغلش کنی
_ بگیر عوضی
$ نه خوشم اومد جئون
ات تو بغلم داشت گریه میکرد و با هر قطره اشکش انگار ی خنجر فرو میکردن تو قلبم جی هیون داشت بر میگشت ب سمت ماشینش ک ات رو رها کردم و از پشت بهش حمله ور شدم تمام خون بدنشو مکیدم تا جایی ادامه دادم ک افتاد رو زمین و دیه نفس نمیکشید رفتم سمت ات و ب سمت ماشین هدایتش کردم تو راه جز گریه کردن کاری نمیکرد ک گفتم
_ ات تو الان در امانی لطفن دیگه گریه نکن نمیتونم گریه هاتو ببینم
+ هق .. هق ... باشه
_ افرین بیب
ساعت ۱ رسیدیم عمارت ات رو گذاشتم رو کاناپه رفتم وان رو پر از آب داغ کردم و ات رو براید ب سمت حموم بردم گذاشتمش تو وان و گفتم
_ الان میتونی راحت حموم کنی با خیالت راحت دیگه نمیزارم کسی تورو ازم جدا کنه
+ ممنونم چاگی
_ دیه ازم دور نشی ها
+ باشه
از حموم اومدم بیرون
.
فق از آب گرم و بوی عطر و شمع های دور وان با آرامشی ک کوک بهم داده بود لذت بردم دلم نمیخاست بیام بیرون و فق میخاستم خیلی ریلکس باشم ک بعد از ۳۰ مین در حموم ب صدا در اومد
_ چاگیا نمیای بیرون میخام یکم ببینمت
+ میام کوکی
_ و اینکه فردا قراره با هم بریم سفر
+ جدی ؟؟؟
_ یس
+ عر اخجونم
_ ( خنده ) زود بیا بیرون ک بخابیم ک زود پاشیم و راه بیوفتم
+ اومدمممم
.
ات رو تو بغلم گرفتم و خابیدم این حس ارامشو دوس داشتم بعد کلی استرس واقعن بش نیاز داشتم .....
۱۲.۱k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.