★چند پارتی★
★چند پارتی★
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 3
اما جونگکوک گیر انداخت و بردش تو خونش سئویونگ هعی داد میزد ولی هیشکی کمکش نمیکرد
که یه بادیگارد اومد و سئویونگ انو دید "بنگچانه" بنگچان رفت سمته سئویونگ، سئویونگ هم پشته بنگچان قایم شد
که جونگکوک گفت 👇🏻
جونگکوک: برو کنار
بنگچان: نه نمیرم
جونگکوک: مگه تو شوهرشی گمشو برو
بنگچان: سئویونگ فرار کن (اصلحه رو دراورد)
جونگکوک: اووو یکم تند نمیری جوون؟
بنگچان: چکار سئویونگ داری؟
جونگکوک: قراره زنم بشه و شب فاتحش خوندس
بنگچان: سئویونگ از اینجا برو
سئویونگ:(رفت)
بنگچان: بلایی سره سئویونگ ینی بهترین دوستم بیاری، جونتو میگیرم
جونگکوک: هوی هوی هوی اروم باش ای جوون فقط شب خاص باهاش میگذرونم بعد ولش میکنم
بنگچان گلشو گرفت و چسبوندش به دیوار
جونگکوک هم مثله جادوگرا شروع کرد به خنده
بنگچان خیلی عصبی شد یه مشت بهش زد و سئویونگ اومد اونا رو از هم جدا کرد
که تهیونگ وارد میشه و گفت 👇🏻
تهیونگ: اینجا چه خبره؟
سئویونگ:(رفت پشته سره بنگچان)
تهیونگ: خانم شما چرا ترسیدید؟
بنگچان: این داداشه مزاحمت دیگه نیاد سمته دوسته صمیمیم!
تهیونگ: خیله خب باشه ببخشید
بنگچان: یادت باشه دفعه دیگه اومدی، جونتو میگیرم!
جونگکوک: خدافظ بیبی
سئویونگ: خفه شو!
تهیونگ: داداش دو دقیقه خفه خان بگیر
بنگچان: بیا بریم سئویونگ (دسشو گرفت)
سئویونگ و بنگچان رفتن و تمام صورته کوک خونی بود، کوک سیگارشو دراورد و لباسشو دراورد شروع کرد به فکر کردن
تهیونگ خیلی فوضولیش گل کرده بود و از کوک پرسید 👇🏻
تهیونگ: داداش، باز تو چکار کردی؟
جونگکوک: عاشق شدم، ولی بعد تلاقش میدم
تهیونگ: ای خاک بر سرت شعُله از اینجا رفته خبر داری؟
جونگکوک: خودم بهش گفتم بره
تهیونگ: بخدا که تو عقل نداری شعور نداری
جونگکوک: برادر، یادت باشه ما قاتلیم! نه ادم معمولی، پول دارم که هستیم، دیگه چی میخوای
تهیونگ: اینکه از ادم کشتن دست برداری
جونگکوک: اصلا
تهیونگ: خدا یه عقلی بهت بده!
جونگکوک: گمشو برو حوصلتو ندارم . . .
تهیونگ: چشم ارباب (رفت)
جونگکوک داشت نقشه میکشید که چجوری سئویونگ رو اذیت کنه چجوری بنگچان رو از سئویونگ دور کنه چجوری تهیونگ از این ماجرا خبر دار نشه چجوری از کشور فرار کنه بره پیشه شعُله!
که خوابش برد
بنگچان و سئویونگ بلاخره همو دیدن و سئویونگ گفت👇🏻
سئویونگ: بنگچان تو چجوری منو پیدا کردی؟
بنگچان: خوب کنسرت داشتی منم اومد بینمت که یه پسر داشت دنبالت میگشت، منم دربارش تحقیق کردم و تورو پیدا کردم
سئویونگ: ممنون که نجاتم دادی
بنگچان: خواهش
سئویونگ: بریم یه چیزی بخوریم؟
بنگچان: اره شدیدا گشنمه
★الان پارت بعدی رو میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
#تابع_قوانین_جمهوری_اسلامی
pirt: 3
اما جونگکوک گیر انداخت و بردش تو خونش سئویونگ هعی داد میزد ولی هیشکی کمکش نمیکرد
که یه بادیگارد اومد و سئویونگ انو دید "بنگچانه" بنگچان رفت سمته سئویونگ، سئویونگ هم پشته بنگچان قایم شد
که جونگکوک گفت 👇🏻
جونگکوک: برو کنار
بنگچان: نه نمیرم
جونگکوک: مگه تو شوهرشی گمشو برو
بنگچان: سئویونگ فرار کن (اصلحه رو دراورد)
جونگکوک: اووو یکم تند نمیری جوون؟
بنگچان: چکار سئویونگ داری؟
جونگکوک: قراره زنم بشه و شب فاتحش خوندس
بنگچان: سئویونگ از اینجا برو
سئویونگ:(رفت)
بنگچان: بلایی سره سئویونگ ینی بهترین دوستم بیاری، جونتو میگیرم
جونگکوک: هوی هوی هوی اروم باش ای جوون فقط شب خاص باهاش میگذرونم بعد ولش میکنم
بنگچان گلشو گرفت و چسبوندش به دیوار
جونگکوک هم مثله جادوگرا شروع کرد به خنده
بنگچان خیلی عصبی شد یه مشت بهش زد و سئویونگ اومد اونا رو از هم جدا کرد
که تهیونگ وارد میشه و گفت 👇🏻
تهیونگ: اینجا چه خبره؟
سئویونگ:(رفت پشته سره بنگچان)
تهیونگ: خانم شما چرا ترسیدید؟
بنگچان: این داداشه مزاحمت دیگه نیاد سمته دوسته صمیمیم!
تهیونگ: خیله خب باشه ببخشید
بنگچان: یادت باشه دفعه دیگه اومدی، جونتو میگیرم!
جونگکوک: خدافظ بیبی
سئویونگ: خفه شو!
تهیونگ: داداش دو دقیقه خفه خان بگیر
بنگچان: بیا بریم سئویونگ (دسشو گرفت)
سئویونگ و بنگچان رفتن و تمام صورته کوک خونی بود، کوک سیگارشو دراورد و لباسشو دراورد شروع کرد به فکر کردن
تهیونگ خیلی فوضولیش گل کرده بود و از کوک پرسید 👇🏻
تهیونگ: داداش، باز تو چکار کردی؟
جونگکوک: عاشق شدم، ولی بعد تلاقش میدم
تهیونگ: ای خاک بر سرت شعُله از اینجا رفته خبر داری؟
جونگکوک: خودم بهش گفتم بره
تهیونگ: بخدا که تو عقل نداری شعور نداری
جونگکوک: برادر، یادت باشه ما قاتلیم! نه ادم معمولی، پول دارم که هستیم، دیگه چی میخوای
تهیونگ: اینکه از ادم کشتن دست برداری
جونگکوک: اصلا
تهیونگ: خدا یه عقلی بهت بده!
جونگکوک: گمشو برو حوصلتو ندارم . . .
تهیونگ: چشم ارباب (رفت)
جونگکوک داشت نقشه میکشید که چجوری سئویونگ رو اذیت کنه چجوری بنگچان رو از سئویونگ دور کنه چجوری تهیونگ از این ماجرا خبر دار نشه چجوری از کشور فرار کنه بره پیشه شعُله!
که خوابش برد
بنگچان و سئویونگ بلاخره همو دیدن و سئویونگ گفت👇🏻
سئویونگ: بنگچان تو چجوری منو پیدا کردی؟
بنگچان: خوب کنسرت داشتی منم اومد بینمت که یه پسر داشت دنبالت میگشت، منم دربارش تحقیق کردم و تورو پیدا کردم
سئویونگ: ممنون که نجاتم دادی
بنگچان: خواهش
سئویونگ: بریم یه چیزی بخوریم؟
بنگچان: اره شدیدا گشنمه
★الان پارت بعدی رو میزارم★
#جونگکوک #فیک_از_جونگکوک #فیک #داستان #بی_تی_اس
۱۱.۲k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.