💦رمان زمستان💦 پارت 32
(ابقند ها برای پارت بعد لازم میشه از الان درست کنید)
🖤پارت سی دوم🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: با سردرد بدی از خواب بیدار شدم ارسلان بغلم خوابیده بود و بغلم کرده بود نمیتونستم هیچ چیزی بگم چون به صورت رسمی شوهرم حساب میومد و منم از این قضیه ناراحت نشدم...از جام بلند شدم و رو تخت نشستم ک ارسلان بیدار شد
ارسلان: دیانا بیدار شدی؟
دیانا: نه هنو خوابم:|
ارسلان: به صورت پوکر دیانارو نگاه کردم
دیانا: ایییی
ارسلان: چی شدش؟
دیانا: سرم درد میکنه
ارسلان: بشین برم واست قرص بیارم...سریع رفتم تو اشپزخونه ی قرص یا ی لیوان آب بردم تو اتاق..قرصو گزاشتم تو دهنش و آبم با دست خودم بهش دادم....انقد گریه کردی ک سرت درد گرف
دیانا: همش تقصیر توعه...اومد جوابمو بده ک گوشیم زنگ خورد...
+الو دیانا
_سلام ممدرضا خوبی
+اره عزیزم من فقط تو فرودگاهم بعد از اینکه به خانوادم سر زدم میام پیشت تا همو ببینیم
_چی؟...تو اومدی ایران؟
+اره کارام جلو افتاد زودتر اومدم...محلتون ک همون قبلیس؟
_نه بعدا بهت لوکیشن میدم امروز و استراحت کن من فعلا جاییم فردا همو ببینیم
+باش...میبینمت قشنگم
_خدافظ
ارسلان: کی بود؟
دیانا: یعنی نفهمیدی؟
ارسلان: خب با تو چی کار داشت؟
دیانا: اومده ایران میخواد همو ببینیم
ارسلان: من نقش بازی نمیکنم...
دیانا: مث اینکه یادت رفته ازدواجمون سوری بود؟
ارسلان: اره من نمیخوام دیگ جدا بشم
دیانا: چی میگی ارسلان؟....
🖤پارت سی دوم🖤
《رمان زمستون❄》
دیانا: با سردرد بدی از خواب بیدار شدم ارسلان بغلم خوابیده بود و بغلم کرده بود نمیتونستم هیچ چیزی بگم چون به صورت رسمی شوهرم حساب میومد و منم از این قضیه ناراحت نشدم...از جام بلند شدم و رو تخت نشستم ک ارسلان بیدار شد
ارسلان: دیانا بیدار شدی؟
دیانا: نه هنو خوابم:|
ارسلان: به صورت پوکر دیانارو نگاه کردم
دیانا: ایییی
ارسلان: چی شدش؟
دیانا: سرم درد میکنه
ارسلان: بشین برم واست قرص بیارم...سریع رفتم تو اشپزخونه ی قرص یا ی لیوان آب بردم تو اتاق..قرصو گزاشتم تو دهنش و آبم با دست خودم بهش دادم....انقد گریه کردی ک سرت درد گرف
دیانا: همش تقصیر توعه...اومد جوابمو بده ک گوشیم زنگ خورد...
+الو دیانا
_سلام ممدرضا خوبی
+اره عزیزم من فقط تو فرودگاهم بعد از اینکه به خانوادم سر زدم میام پیشت تا همو ببینیم
_چی؟...تو اومدی ایران؟
+اره کارام جلو افتاد زودتر اومدم...محلتون ک همون قبلیس؟
_نه بعدا بهت لوکیشن میدم امروز و استراحت کن من فعلا جاییم فردا همو ببینیم
+باش...میبینمت قشنگم
_خدافظ
ارسلان: کی بود؟
دیانا: یعنی نفهمیدی؟
ارسلان: خب با تو چی کار داشت؟
دیانا: اومده ایران میخواد همو ببینیم
ارسلان: من نقش بازی نمیکنم...
دیانا: مث اینکه یادت رفته ازدواجمون سوری بود؟
ارسلان: اره من نمیخوام دیگ جدا بشم
دیانا: چی میگی ارسلان؟....
۵۲.۵k
۱۸ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.