cat boss (p5)
ا.ت: نگاه کردن به زمين
یونگی: بفرمایین اینم پشت بوم
ا.ت: ممنون
یونگی: درمورد لیا ازش خوشم نمیاد
ا.ت: پس چرا باهاش رابطه داری؟
یونگی: مجبورم بابام گفته باید باهاش باشم وگرنه اسممو از تو شناسنامش پاک میکنه
ا.ت: مسخره باز نیست که قراره یه عمر باهاش زنگی کنی
یونگی: دوسش ندارم لیارو رو مخه
ا.ت: خب... بهش بگو
یونگی: بهش گفتم
ا.ت: داستان چیه آخر الان اون تورو دوست داره تو دوستش نداری
ا.ت: بعد به بابات چه مربوطه؟
یونگی: دختر دوست بابامه از بچگی پیش هم بودیم بابام یه شرکت جدا داره دوستش سهام داره شرکته گفته اگه پسرت با دختر من ازدواج نکنه سهام شرکتو بالا میکشم بعدش بابامم اومده به من گفته اگه باهاش رابطه نداشته باشم اسمتو از تو شناسنامه خط میزنم
ا.ت: بخدا با یزره بحث و دعوا اوکی میشه
یونگی: بحث و دعوا؟باید خودمو بکشم تا بیخیال بشه
ا.ت: با لیا یزره صحبت کن ببین چه گوهی میخواد الان اون چی اون چه خریه این وسط دختره مریض هرزه؟ هرزه کنارش خجالت میکشه
یونگی: هیچ ایده ای ندارم *خندیدن
ا.ت: والا
یونگی: عاح خدا خستممم
ا.ت: هعی اشکالی نداره همچی اوکی میشه
یونگی: امیدوارم
ا.ت: *بغل کردنش نگران نباش
یونگی: ممنونم
ا.ت: به اونی که میخوای میرسی
یونگی: امیدوارم شانس باهام یار باشه
ا.ت: *لبخند
یونگی: *لبخند
ا.ت: خب یونگی شی بیا بریم الان نوشیدنی ها رو میارن
یونگی: اره بریم
*پرش زمانی به اخرای مهمونی
لیا:خانم مین
ا.ت:بله؟
لیا: یونگی باهام حرف زد
میدونم همه ی اینارو تو بهش گفتی
مشکلی نداره من میرم از زندگیش ولی یادت باشه
خیلی بد منو نابود کردی(بغض)
*رفتن
ا.ت: عایششش
ا.ت: برو بمیر اصلا *زیر لب
یونگی:ا.ت
ا.ت: بله؟
یونگی: ماشین داری بری خونه؟
ا.ت: ماشین نه با تاکسی میرم
یونگی: خب من میرسونمت
ا.ت: یونگی شی مگه مست نیستی؟
یونگ:نه من کلا اصن هیچی نخوردم
ا.ت: چه جالب*خنده ولی بوی الکل میدید
یونگی: چرا یجوری حرف میزنی انگار خودت بو الکل نمیدی
ا.ت: نه من؟نه بابا من فقط یه لیوان خوردم یدونه
یونگی: اره تو که راس میگی
یونگی:ولی بیا بریم میرسونمت
ا.ت: نه ممنون زحمت میشه براتون
یونگی: نمیای؟
ا.ت: نه با تاکسی میرم
یونگی: مطمعنی دیگه ؟
ا.ت: عاره
یونگی: باشه پس خدافس
ا.ت: خدافس *تکون دادن دست
[ ] * پرش زمانی به فردا
[ ] ا.ت: سلام
خانم جانگ: سلام خوبی؟
ا.ت: مرسی تو چطوری؟خوبم ممنون
جانگ: امروز کارات زیاد نیستن
ا.ت: هوم
جانگ: اقای مین گفتن نمیان
ا.ت: چی؟چیشده؟
جانگ: خوابه
ا.ت: هوفف
جانگ: گفتش خستس حال نداره بیاد
ا.ت: هعیی نمیدونم چی بگم بخدا
یونگی: بفرمایین اینم پشت بوم
ا.ت: ممنون
یونگی: درمورد لیا ازش خوشم نمیاد
ا.ت: پس چرا باهاش رابطه داری؟
یونگی: مجبورم بابام گفته باید باهاش باشم وگرنه اسممو از تو شناسنامش پاک میکنه
ا.ت: مسخره باز نیست که قراره یه عمر باهاش زنگی کنی
یونگی: دوسش ندارم لیارو رو مخه
ا.ت: خب... بهش بگو
یونگی: بهش گفتم
ا.ت: داستان چیه آخر الان اون تورو دوست داره تو دوستش نداری
ا.ت: بعد به بابات چه مربوطه؟
یونگی: دختر دوست بابامه از بچگی پیش هم بودیم بابام یه شرکت جدا داره دوستش سهام داره شرکته گفته اگه پسرت با دختر من ازدواج نکنه سهام شرکتو بالا میکشم بعدش بابامم اومده به من گفته اگه باهاش رابطه نداشته باشم اسمتو از تو شناسنامه خط میزنم
ا.ت: بخدا با یزره بحث و دعوا اوکی میشه
یونگی: بحث و دعوا؟باید خودمو بکشم تا بیخیال بشه
ا.ت: با لیا یزره صحبت کن ببین چه گوهی میخواد الان اون چی اون چه خریه این وسط دختره مریض هرزه؟ هرزه کنارش خجالت میکشه
یونگی: هیچ ایده ای ندارم *خندیدن
ا.ت: والا
یونگی: عاح خدا خستممم
ا.ت: هعی اشکالی نداره همچی اوکی میشه
یونگی: امیدوارم
ا.ت: *بغل کردنش نگران نباش
یونگی: ممنونم
ا.ت: به اونی که میخوای میرسی
یونگی: امیدوارم شانس باهام یار باشه
ا.ت: *لبخند
یونگی: *لبخند
ا.ت: خب یونگی شی بیا بریم الان نوشیدنی ها رو میارن
یونگی: اره بریم
*پرش زمانی به اخرای مهمونی
لیا:خانم مین
ا.ت:بله؟
لیا: یونگی باهام حرف زد
میدونم همه ی اینارو تو بهش گفتی
مشکلی نداره من میرم از زندگیش ولی یادت باشه
خیلی بد منو نابود کردی(بغض)
*رفتن
ا.ت: عایششش
ا.ت: برو بمیر اصلا *زیر لب
یونگی:ا.ت
ا.ت: بله؟
یونگی: ماشین داری بری خونه؟
ا.ت: ماشین نه با تاکسی میرم
یونگی: خب من میرسونمت
ا.ت: یونگی شی مگه مست نیستی؟
یونگ:نه من کلا اصن هیچی نخوردم
ا.ت: چه جالب*خنده ولی بوی الکل میدید
یونگی: چرا یجوری حرف میزنی انگار خودت بو الکل نمیدی
ا.ت: نه من؟نه بابا من فقط یه لیوان خوردم یدونه
یونگی: اره تو که راس میگی
یونگی:ولی بیا بریم میرسونمت
ا.ت: نه ممنون زحمت میشه براتون
یونگی: نمیای؟
ا.ت: نه با تاکسی میرم
یونگی: مطمعنی دیگه ؟
ا.ت: عاره
یونگی: باشه پس خدافس
ا.ت: خدافس *تکون دادن دست
[ ] * پرش زمانی به فردا
[ ] ا.ت: سلام
خانم جانگ: سلام خوبی؟
ا.ت: مرسی تو چطوری؟خوبم ممنون
جانگ: امروز کارات زیاد نیستن
ا.ت: هوم
جانگ: اقای مین گفتن نمیان
ا.ت: چی؟چیشده؟
جانگ: خوابه
ا.ت: هوفف
جانگ: گفتش خستس حال نداره بیاد
ا.ت: هعیی نمیدونم چی بگم بخدا
۵.۴k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.