فیک درخت بید پارت ۴
فیک درخت بید پارت ۴
ات ویو یه نگاه به ساعت کردم الانا بود که مهمونا بیان مامان کل شهر رو دعوت کرده بود و یه پسر که تا حالا اسمش رو نشنیدم تو مهمونی دعوت بود خیلی دلم میخواست ببینمش چون مامان خیلی ازش تعریف کرده بود مامان گفته بود شب برات یه سوپرایز خوب دارم منم منتظر بودم
صدای زنگ در اومد رفتم و باز کردم عمو جک بود (بابای ته) با خانوادش بودن اوووو بازم تهیونگ
ات: ااا سلام عمو جون خوبین خوش اومدین
ب.ت: خوبم دخترم مرسی تولدت مبارک
ات: متشکرم بفرمایید تو
ات : با همه دست دادم نوبت تهیونگ شده بود
ات: سلام خوبی (خنده فیک )
ته: اره خوبم مبارکه
ات: مرسی بیا ت...
ات ویو
یهو ته بغلم کرد احساس خوبی نداشتم و با اجبار منم متقابلا دستم رو پشتش گره زدم و بعد چند ثانیه اومدم بیرون
ته ویو
نذاشتم حرف بزنه و بغلش کردم با اینکه دوست دختر دارم و اونم دعوته بازم خواستم که ات رو بغل کنم که بابام هی گیر نده ولی ات خوشگل شده بود
ات ویو
یکم گذشت و همه مهمونا اومدن عمو جین (بابای جونکوک )اومده بود ولی کوک هنوز نیومده بود نگران شدم و از اون جمع شلوغ اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاقم و به کوک زنگ زدم بعد یه بوق برداشت اووو چقد سری جواب داد (ات نمیدونه که کوک فقط تماس ات رو جواب میده 🙂)
کوک ؛ جانم ات سلام
ات. سلام کوک چرا نیومدی همه اومدن
کوک : بخدا تو راهم ترافیک
ات : کوک زود بیا اینجا خیلی بده (یکم بغضی)
کوک ویو
صدای ات گرفته بود انگار بغض کرده بود واسه همین یکم حالم بد شد واسه ات هر کاری میکنم
کوک : ات سریع خودمو میرسونم باشه ؟
ات : باشه زود بیا خدافض
کوک : خدافض
کوک ویو
به راننده گفتم سریع تر برونه سرعت ماشین بیشتر از صد تا بود سریع رسیدم و پیاده شدم زنگ رو که زدم سریع ات درو باز کرد و پرید بغلم
کوک : 😂
ات : سلام چطوری
کوک: خوبم تو چطوری
ات: خوبم چرا اینقدر دیر اومدی همه اومدننننننن
کوک : ببخشید دختر عمو
ات : بخشیدم پسر عمو
م.ا : خب خب سلام به همگی همه میدونین که امشب تولد ات دختر گلم هست و من میخواستم یک خبر رو اعلام کنم که ممکنه یک سریا رو شکه کنه از دخترم ات خواهش میکنم که بیاد پیش من
ات : رفتم روی پله و مامان دستم رو گرفت همه نگاه ها رو من و مامانم بود ترسیده بودم مامانم چی میخواد بگه
ات ویو یه نگاه به ساعت کردم الانا بود که مهمونا بیان مامان کل شهر رو دعوت کرده بود و یه پسر که تا حالا اسمش رو نشنیدم تو مهمونی دعوت بود خیلی دلم میخواست ببینمش چون مامان خیلی ازش تعریف کرده بود مامان گفته بود شب برات یه سوپرایز خوب دارم منم منتظر بودم
صدای زنگ در اومد رفتم و باز کردم عمو جک بود (بابای ته) با خانوادش بودن اوووو بازم تهیونگ
ات: ااا سلام عمو جون خوبین خوش اومدین
ب.ت: خوبم دخترم مرسی تولدت مبارک
ات: متشکرم بفرمایید تو
ات : با همه دست دادم نوبت تهیونگ شده بود
ات: سلام خوبی (خنده فیک )
ته: اره خوبم مبارکه
ات: مرسی بیا ت...
ات ویو
یهو ته بغلم کرد احساس خوبی نداشتم و با اجبار منم متقابلا دستم رو پشتش گره زدم و بعد چند ثانیه اومدم بیرون
ته ویو
نذاشتم حرف بزنه و بغلش کردم با اینکه دوست دختر دارم و اونم دعوته بازم خواستم که ات رو بغل کنم که بابام هی گیر نده ولی ات خوشگل شده بود
ات ویو
یکم گذشت و همه مهمونا اومدن عمو جین (بابای جونکوک )اومده بود ولی کوک هنوز نیومده بود نگران شدم و از اون جمع شلوغ اومدم بیرون و سریع رفتم تو اتاقم و به کوک زنگ زدم بعد یه بوق برداشت اووو چقد سری جواب داد (ات نمیدونه که کوک فقط تماس ات رو جواب میده 🙂)
کوک ؛ جانم ات سلام
ات. سلام کوک چرا نیومدی همه اومدن
کوک : بخدا تو راهم ترافیک
ات : کوک زود بیا اینجا خیلی بده (یکم بغضی)
کوک ویو
صدای ات گرفته بود انگار بغض کرده بود واسه همین یکم حالم بد شد واسه ات هر کاری میکنم
کوک : ات سریع خودمو میرسونم باشه ؟
ات : باشه زود بیا خدافض
کوک : خدافض
کوک ویو
به راننده گفتم سریع تر برونه سرعت ماشین بیشتر از صد تا بود سریع رسیدم و پیاده شدم زنگ رو که زدم سریع ات درو باز کرد و پرید بغلم
کوک : 😂
ات : سلام چطوری
کوک: خوبم تو چطوری
ات: خوبم چرا اینقدر دیر اومدی همه اومدننننننن
کوک : ببخشید دختر عمو
ات : بخشیدم پسر عمو
م.ا : خب خب سلام به همگی همه میدونین که امشب تولد ات دختر گلم هست و من میخواستم یک خبر رو اعلام کنم که ممکنه یک سریا رو شکه کنه از دخترم ات خواهش میکنم که بیاد پیش من
ات : رفتم روی پله و مامان دستم رو گرفت همه نگاه ها رو من و مامانم بود ترسیده بودم مامانم چی میخواد بگه
۱۱.۳k
۲۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.