school secret
پارت ۱۳
من....من عذاب وجدان گرفتم. من واقعا.. متاسفم.
جیمین پوزخندی زد و گفت
جیمین: هه، عذاب وجدان داری؟ تویه شیطانی! تو برات مهم نیست تو زندگی ما چی میگذره فقط به فکر خودتی! تو تنها کسی بودی که غیر از ما درباره رابطه اون دوتا خبر داشت.
آنیلا: من فقط میخواستم از خودمو دوستم مراقبت کنم. من نمیخواستم اینجوری شه. ولی واقعا من به کسی چیزی نگفتم!
نامجون: بچه ها شاید راس میگه. گوشیشو گشتم ویدیو ای توش نبود.
تهیونگ: نامجون ، چت شده؟ بعد از اینکه به پدرامون گفته عکسا پاک کرده که مثلا بگه کار من نبوده.
جونگکوک با داد: دختره کثیف! بخاطر تو زندگی ما نابود شد! دختره هرزه!
با حرف اخرش قلبم شکست. من واقعا نمیخواستم اتفاقی بیوفته. من واقعا یه شیطانم.
نامجون: جونگکوک بسه.
جونگکوک اروم شد و گفت
جونگکوک: دیگه نمیخوام قیافه نحستو ببینم.
بعد خودشو تهیونگ و جیمین از اونجا رفتن.
پامو بغل کردم و شروع کردم به گریه کردن.
نامجون: آنیلا، اگه واقعا کار تو بوده بگو، لطفا.
آنیلا: باور کن( گریه) کار من نبوده.
نامجون: باشه باشه.
بعدش نامجون هم از اونجا رفت. پیش معلم اون زنگ رفتن و بهش گفتم که حالم خوب نیست و نمیتونم اون زنگ بیام سر کلاس. موافقت کرد. بعدش رفتم روی پشت بوم مدرسه. سعی کردم خودمو اروم کنم ولی وقتی یاد حرفای جونگکوک میوفتادم اشکم در میومد.
ویو کلاس
نامجون: آنیلا نیومده.
جیمین: میخواد مثلا بگه اره من گناه دارم و من ال و بلم و از این حرفا.
تهیونگ: حالم ازش بهم میخوره.
جیمین که پشت صندلی آلیس نشسته بود پاشو بلند کرد و گذاشت رو صندلیش. آلیس اروم برگشت و به جیمین نگاه کردن.
جیمین: چیه؟
آلیس: می..میشه لطفا پاتو...بر..داری؟
جیمین: نه
آلیس اب دهنشو قورت داد و برگشت.
جیمین: هی بچه ها فک کنم عاشق شدم.
من....من عذاب وجدان گرفتم. من واقعا.. متاسفم.
جیمین پوزخندی زد و گفت
جیمین: هه، عذاب وجدان داری؟ تویه شیطانی! تو برات مهم نیست تو زندگی ما چی میگذره فقط به فکر خودتی! تو تنها کسی بودی که غیر از ما درباره رابطه اون دوتا خبر داشت.
آنیلا: من فقط میخواستم از خودمو دوستم مراقبت کنم. من نمیخواستم اینجوری شه. ولی واقعا من به کسی چیزی نگفتم!
نامجون: بچه ها شاید راس میگه. گوشیشو گشتم ویدیو ای توش نبود.
تهیونگ: نامجون ، چت شده؟ بعد از اینکه به پدرامون گفته عکسا پاک کرده که مثلا بگه کار من نبوده.
جونگکوک با داد: دختره کثیف! بخاطر تو زندگی ما نابود شد! دختره هرزه!
با حرف اخرش قلبم شکست. من واقعا نمیخواستم اتفاقی بیوفته. من واقعا یه شیطانم.
نامجون: جونگکوک بسه.
جونگکوک اروم شد و گفت
جونگکوک: دیگه نمیخوام قیافه نحستو ببینم.
بعد خودشو تهیونگ و جیمین از اونجا رفتن.
پامو بغل کردم و شروع کردم به گریه کردن.
نامجون: آنیلا، اگه واقعا کار تو بوده بگو، لطفا.
آنیلا: باور کن( گریه) کار من نبوده.
نامجون: باشه باشه.
بعدش نامجون هم از اونجا رفت. پیش معلم اون زنگ رفتن و بهش گفتم که حالم خوب نیست و نمیتونم اون زنگ بیام سر کلاس. موافقت کرد. بعدش رفتم روی پشت بوم مدرسه. سعی کردم خودمو اروم کنم ولی وقتی یاد حرفای جونگکوک میوفتادم اشکم در میومد.
ویو کلاس
نامجون: آنیلا نیومده.
جیمین: میخواد مثلا بگه اره من گناه دارم و من ال و بلم و از این حرفا.
تهیونگ: حالم ازش بهم میخوره.
جیمین که پشت صندلی آلیس نشسته بود پاشو بلند کرد و گذاشت رو صندلیش. آلیس اروم برگشت و به جیمین نگاه کردن.
جیمین: چیه؟
آلیس: می..میشه لطفا پاتو...بر..داری؟
جیمین: نه
آلیس اب دهنشو قورت داد و برگشت.
جیمین: هی بچه ها فک کنم عاشق شدم.
۲.۵k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.