خط قرمز پارت ۱۰
ویو جونگ کوک
خیلی خوشگل شده بود ، آیی چی داری میگی تو حواست باشه داری چیکار میکنی
تو راه با هم هیچ صحبتی نکردیم تا وقتی که رسیدیم
کوک: خب رسیدیم چند تا چیز بهت میگم یادت بمونه که اونجا سوتی ندی
سارینا: میشه زود بگی
کوک: عجله داری
سارینا: هوفففف بگو
کوک: خب نگاه کن ، اونجا پیش بابام به من نمیگی جونگ کوک
سارینا:چی بگم مثلا
کوک: نمیدونم کوک ، عشقم ، اوپا یه چیزی بگو
سارینا: کوک خوبه
کوک: باشه، بعد حواست باشه با بابام درست صحبت کن، اون اعصاب نداره
سارینا:باشه
کوک: بریم
پیاده شدند
کوک : دستتو بده
ویو سارینا
دستمو دادم و رفتیم ، یجورایی ازش خوشم میومد ، نمی دونم چرا( چرا داره به این خوشتیپیه)
وقتی رفتیم یه دختر اومد لباسش خیلی باز بود
یه لحظه روانی شدم از صورتم معلوم بود ولی چیزی نگفتم ولی او دخترا با عشوه گفتم
دختره: ارلاب منتظر تون هستند، لطفا از اینور( با عشوه)
چرا بهش گفت ارباب ولش کن حالا
وقتی وارد یه اتاق شدیم یه مرد میانسن اونجا نشسته بود با چند تا دختر دور و برش به همشون گفت که برن
بعد سه تا لیوان آورد و داشت تارف میکرد که به من رسید
سارینا: نه ممنونم
آقای جعون: پس عروسم حل نوشیدنی نیست، چه خوب، چرا ایشون رو معرفی نمیکنی
کوک:بله، ایشون سارینا هستن و حل این کشور نیستن
آقای جعون: خب از چه کشوری هستین
کوک: ایران
آقای جعون: پدر و مادرت اینجان
سارینا: نه
کوک: چه را اینا رو میپرسی
آقای جعون: هیچی ، خب من تنها تون میزارم
رفت
کوک : ببخشید
سارینا: نه تو چرا باید معذرت بخوای
کوک:خب ، دو روز دیگه یه مهمونیه و بهت گفتم و فردای اون روز میریم خرید لباس عروس
سارینا: باشه
خیلی خوشگل شده بود ، آیی چی داری میگی تو حواست باشه داری چیکار میکنی
تو راه با هم هیچ صحبتی نکردیم تا وقتی که رسیدیم
کوک: خب رسیدیم چند تا چیز بهت میگم یادت بمونه که اونجا سوتی ندی
سارینا: میشه زود بگی
کوک: عجله داری
سارینا: هوفففف بگو
کوک: خب نگاه کن ، اونجا پیش بابام به من نمیگی جونگ کوک
سارینا:چی بگم مثلا
کوک: نمیدونم کوک ، عشقم ، اوپا یه چیزی بگو
سارینا: کوک خوبه
کوک: باشه، بعد حواست باشه با بابام درست صحبت کن، اون اعصاب نداره
سارینا:باشه
کوک: بریم
پیاده شدند
کوک : دستتو بده
ویو سارینا
دستمو دادم و رفتیم ، یجورایی ازش خوشم میومد ، نمی دونم چرا( چرا داره به این خوشتیپیه)
وقتی رفتیم یه دختر اومد لباسش خیلی باز بود
یه لحظه روانی شدم از صورتم معلوم بود ولی چیزی نگفتم ولی او دخترا با عشوه گفتم
دختره: ارلاب منتظر تون هستند، لطفا از اینور( با عشوه)
چرا بهش گفت ارباب ولش کن حالا
وقتی وارد یه اتاق شدیم یه مرد میانسن اونجا نشسته بود با چند تا دختر دور و برش به همشون گفت که برن
بعد سه تا لیوان آورد و داشت تارف میکرد که به من رسید
سارینا: نه ممنونم
آقای جعون: پس عروسم حل نوشیدنی نیست، چه خوب، چرا ایشون رو معرفی نمیکنی
کوک:بله، ایشون سارینا هستن و حل این کشور نیستن
آقای جعون: خب از چه کشوری هستین
کوک: ایران
آقای جعون: پدر و مادرت اینجان
سارینا: نه
کوک: چه را اینا رو میپرسی
آقای جعون: هیچی ، خب من تنها تون میزارم
رفت
کوک : ببخشید
سارینا: نه تو چرا باید معذرت بخوای
کوک:خب ، دو روز دیگه یه مهمونیه و بهت گفتم و فردای اون روز میریم خرید لباس عروس
سارینا: باشه
۵.۲k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.