فیک کوک ( سرنوشت من) پارت ۲۸
از زبان ا/ت
چقدر دلبری میکنم به همه سلام صبح بخیر کردم تهیونگ خیره بود که گفت : زن داداش حالت خوبه ؟
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم : نه خیر حالم خیلیم خوبه آقا تهیونگ
با یه عشوهای گفتم این جمله رو
تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : آره معلومه حالت خیلی خوبه
آنا بحث رو عوض کرد و گفت : ا/ت تو که اینطوری تیپ زدی نظرت چیه بریم بیرون بچرخیم
جونگ کوک گفت : نخیر جایی نمیرین مخصوصا شما خانم پارک
پوزخند زدم بلند شدم و گفتم : ببخشید آقای جئون اما من چرا باید از شما اجازه بگیرم اصلا میرم خوبم میرم ، با دستم که پانسمان شده بود صندلیم رو دادم عقب و رفتم سمته در ، مثلاً میخواستم حرصش رو در بیارم
پشت سرم تا پیشه دره حیاط اومد و بازوم رو گرفت کشون کشون منو با خودش برد طبقه بالا توی اتاقش هولم داد داخل در رو بست
آخ دستم درد کرد بیشور ( بیشور خودتیااا ا/ت خانم )
برگشت سمتم و با داد گفت : تو غلط میکنی به حرفم گوش نمیدی سره عقل بیا پارک ا/ت تو الان زن منی میفهمی زن من نمیتونی هرکاری خواستی بکنی فهمیدی
کلمه فهمیدی رو با داد بیشتری گفت که تنم به لرزه افتاد ولی پرو تر از این حرفام من ، با اخم گفتم : مثلاً اگه نفهمم چی میشه هوم ؟ چیکار میخوای بکنی ؟
مچ دستام رو گرفت و چسبوندم به دیوار آی دستم پانسمانش باز شد خونریزیش شروع شد مچم رو محکم تر فشار داد که گفتم : آخ ولم کن دیوونه
گفت : میدونی چی میشه..چیزی میشه که دردش از این بیشتره پس دیگه نبینم ولم کرد و رفت بیرون افتادم روی زمین دستم رو چسبوندم به سینم خون میومد آخه من چقدر بدبختم گریَم شروع شد..
دره اتاق باز شد و آنا سریع اومد سمتم نشست کنارم و دسته پره خونم رو گرفت فوراً بلند شدم و رفتم توی اتاقم آنا تهیونگ هم پشتم اومدن توی اتاق رفتم توی دستشویی در رو قفل کردم تو روشویی دستم رو گرفتم با آب سرد میسوخت بخیه ها انداخته بودن..لعنت بهت جونگ کوک لعنت کلی دستمال کاغذی برداشتم و پیچیدم دوره دستم
صدای آنا و تهیونگ از پشت در میومد بلند داد زدم و گفتم : برید توروخدا تنهام بزارین خواهش میکنم..
صداشون قطع شد صدای دره اتاقم اومد که بسته شد
رفتم بیرون از دستشویی... روی زمین سرد کاشی ها دراز کشیدم با گریه چشمام رو بستم.. آرزو داشتم بخوابم و دیگه بیدار نشم شاید این همه سختی تموم میشد میرفتم پیشه مامان و بابام میدیدمشون مامانم رو بغل میکردم حیف که حیف زندگی همه چیز رو برام زیاد دید
چقدر دلبری میکنم به همه سلام صبح بخیر کردم تهیونگ خیره بود که گفت : زن داداش حالت خوبه ؟
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم : نه خیر حالم خیلیم خوبه آقا تهیونگ
با یه عشوهای گفتم این جمله رو
تهیونگ به جونگ کوک نگاه کرد و گفت : آره معلومه حالت خیلی خوبه
آنا بحث رو عوض کرد و گفت : ا/ت تو که اینطوری تیپ زدی نظرت چیه بریم بیرون بچرخیم
جونگ کوک گفت : نخیر جایی نمیرین مخصوصا شما خانم پارک
پوزخند زدم بلند شدم و گفتم : ببخشید آقای جئون اما من چرا باید از شما اجازه بگیرم اصلا میرم خوبم میرم ، با دستم که پانسمان شده بود صندلیم رو دادم عقب و رفتم سمته در ، مثلاً میخواستم حرصش رو در بیارم
پشت سرم تا پیشه دره حیاط اومد و بازوم رو گرفت کشون کشون منو با خودش برد طبقه بالا توی اتاقش هولم داد داخل در رو بست
آخ دستم درد کرد بیشور ( بیشور خودتیااا ا/ت خانم )
برگشت سمتم و با داد گفت : تو غلط میکنی به حرفم گوش نمیدی سره عقل بیا پارک ا/ت تو الان زن منی میفهمی زن من نمیتونی هرکاری خواستی بکنی فهمیدی
کلمه فهمیدی رو با داد بیشتری گفت که تنم به لرزه افتاد ولی پرو تر از این حرفام من ، با اخم گفتم : مثلاً اگه نفهمم چی میشه هوم ؟ چیکار میخوای بکنی ؟
مچ دستام رو گرفت و چسبوندم به دیوار آی دستم پانسمانش باز شد خونریزیش شروع شد مچم رو محکم تر فشار داد که گفتم : آخ ولم کن دیوونه
گفت : میدونی چی میشه..چیزی میشه که دردش از این بیشتره پس دیگه نبینم ولم کرد و رفت بیرون افتادم روی زمین دستم رو چسبوندم به سینم خون میومد آخه من چقدر بدبختم گریَم شروع شد..
دره اتاق باز شد و آنا سریع اومد سمتم نشست کنارم و دسته پره خونم رو گرفت فوراً بلند شدم و رفتم توی اتاقم آنا تهیونگ هم پشتم اومدن توی اتاق رفتم توی دستشویی در رو قفل کردم تو روشویی دستم رو گرفتم با آب سرد میسوخت بخیه ها انداخته بودن..لعنت بهت جونگ کوک لعنت کلی دستمال کاغذی برداشتم و پیچیدم دوره دستم
صدای آنا و تهیونگ از پشت در میومد بلند داد زدم و گفتم : برید توروخدا تنهام بزارین خواهش میکنم..
صداشون قطع شد صدای دره اتاقم اومد که بسته شد
رفتم بیرون از دستشویی... روی زمین سرد کاشی ها دراز کشیدم با گریه چشمام رو بستم.. آرزو داشتم بخوابم و دیگه بیدار نشم شاید این همه سختی تموم میشد میرفتم پیشه مامان و بابام میدیدمشون مامانم رو بغل میکردم حیف که حیف زندگی همه چیز رو برام زیاد دید
۱۱۴.۴k
۲۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.