فیک آخرش چی میشه:) ²¹p
ا.ت ویو
جیمین: خب... میتونی بگی میخوام برم دستشویی... برگشتنی هم پشت دامنت قایم کن که دستانو بستن بتونی برش داری...
شوگا: این نقشه که خوبه ولی... ا.ت دست و پای تو رو با زنجیر بستن و قفل کردن برای خودتو چطوری باز میکنی...
ا.ت: فکر اونجاشم کردم... وقتی رفتم دستشویی میلی(همون سنجاق سر) که زدم به موهام رو در میارم شاید مثل فیلما قفلش باز شه
همه یه خنده ی ریزی کردن که داد زدم: آهای... کسی نیست اینجا؟!؟
یه نگهبان سیاه پوش اومد و گفت: چته؟
ا.ت: ایششش چقدر بد اخلاقید شما ها.... میخوام برم سرویس
نگهبان: صبر کن...
یهو آقای پارک اومد و دستمو باز کرد
+راه بیوفت...(داد)
برگشتم پسرا و چشمک زدم... تهیونگو شوگا هم چشمک زدن
در دستشویی رو باز کرد... رفتم تو یکی از نگهبانا داشت میومد که گفتم: هوی هوی هوی کجا؟!؟
(علامت نگهبان&)
&رئیس گفتن باهاتون بیایم...
ا.ت: قلط کرده گفته بعدشم هیچ پنجره ای برای فرار کردن نداره ببین... نمیرم ترسو نترس...
سرش رو به عنوان تایید تکون داد که رفتم تو
زود خم شدم و سوهانو از کفشم که به اون دراااازی بود در آوردم... گذاشتم پشت دامنم و میل هم گذاشتم همون جا...
یکم طولش دادم و رفتم بیرون...
یهو یکی از پشت موهامو محکم کشید...
+چیکار میکردی اون تو ها؟...(داد)
جیغ بنفش و خیلیییی بلندی کشیدم
ا.ت: دیوونه تو مستراب چیکار میکنن، همون کار
+آبو باز نکردی...چیکار میکردی بگووو(داد) دادش از جیغ منم بلند تر بود
گفتم: کار ما دخترا به شما مردا هیچچچچ ربطی نداره فهمیدی... شاید خصوصیه خب...
محکم زد در گوشم که محکم افتادم زمین...
مزه ی خو رو توی دهنم حس میکردم... چون از مزه ی خون خیلی بدم میومد تف کردم بیرون که متوجه یدونه دندون شدم... چقدر محکم زده بود...
تهیونگ ویو
چند مین قبل
ا.ت رو بردن... بهمون چشمک زد که منو شوگا هم چشمک زدیم... خیلی نگرانش بودم... اگه هیونسا بفهمه چی... همینطور تو فکر بودم که صدای جیغ ا.ت توی ساختمون پخش شد... صدای داد های هیونسا هم میومد... یکم بعد حس کردم صدای ضربه شنیدم... همه با شوک به هم نگاه کردیم... جین گفت: ینی ا.ت رو زد؟...
تهیونگ: هیشش آروم باشید
یکم بعد ا.ت رو آوردن... دور دهنش خونی بود... شوگا گفت: ا.ت....(داد و نگرانی) جونگ کوک همینطور بهت زده ا.ت رو نگاه میکرد... آوردن بستنش... هیونسا رو به نگهبانا کرد و گفت: دیگه حق ندارید با این دختر حرف بزنید، فهمیدید؟....(دااااااد)
رفتن
شوگا گفت: ا.ت باهات چیکار کردن....
جونگ کوک: ا.ت خوبی؟ فهمیدن داری سعی میکنی فرار کنیم؟...(حالت نگرانی)
ا.ت: ن.. نه... نفه... نفهمیدن
شوگا: پس چرا این بلا رو سرت آوردن؟...
ا.ت: شک کرده بود چرا آبو باز نکردم...(نفس نفس)
جیمین: خب... میتونی بگی میخوام برم دستشویی... برگشتنی هم پشت دامنت قایم کن که دستانو بستن بتونی برش داری...
شوگا: این نقشه که خوبه ولی... ا.ت دست و پای تو رو با زنجیر بستن و قفل کردن برای خودتو چطوری باز میکنی...
ا.ت: فکر اونجاشم کردم... وقتی رفتم دستشویی میلی(همون سنجاق سر) که زدم به موهام رو در میارم شاید مثل فیلما قفلش باز شه
همه یه خنده ی ریزی کردن که داد زدم: آهای... کسی نیست اینجا؟!؟
یه نگهبان سیاه پوش اومد و گفت: چته؟
ا.ت: ایششش چقدر بد اخلاقید شما ها.... میخوام برم سرویس
نگهبان: صبر کن...
یهو آقای پارک اومد و دستمو باز کرد
+راه بیوفت...(داد)
برگشتم پسرا و چشمک زدم... تهیونگو شوگا هم چشمک زدن
در دستشویی رو باز کرد... رفتم تو یکی از نگهبانا داشت میومد که گفتم: هوی هوی هوی کجا؟!؟
(علامت نگهبان&)
&رئیس گفتن باهاتون بیایم...
ا.ت: قلط کرده گفته بعدشم هیچ پنجره ای برای فرار کردن نداره ببین... نمیرم ترسو نترس...
سرش رو به عنوان تایید تکون داد که رفتم تو
زود خم شدم و سوهانو از کفشم که به اون دراااازی بود در آوردم... گذاشتم پشت دامنم و میل هم گذاشتم همون جا...
یکم طولش دادم و رفتم بیرون...
یهو یکی از پشت موهامو محکم کشید...
+چیکار میکردی اون تو ها؟...(داد)
جیغ بنفش و خیلیییی بلندی کشیدم
ا.ت: دیوونه تو مستراب چیکار میکنن، همون کار
+آبو باز نکردی...چیکار میکردی بگووو(داد) دادش از جیغ منم بلند تر بود
گفتم: کار ما دخترا به شما مردا هیچچچچ ربطی نداره فهمیدی... شاید خصوصیه خب...
محکم زد در گوشم که محکم افتادم زمین...
مزه ی خو رو توی دهنم حس میکردم... چون از مزه ی خون خیلی بدم میومد تف کردم بیرون که متوجه یدونه دندون شدم... چقدر محکم زده بود...
تهیونگ ویو
چند مین قبل
ا.ت رو بردن... بهمون چشمک زد که منو شوگا هم چشمک زدیم... خیلی نگرانش بودم... اگه هیونسا بفهمه چی... همینطور تو فکر بودم که صدای جیغ ا.ت توی ساختمون پخش شد... صدای داد های هیونسا هم میومد... یکم بعد حس کردم صدای ضربه شنیدم... همه با شوک به هم نگاه کردیم... جین گفت: ینی ا.ت رو زد؟...
تهیونگ: هیشش آروم باشید
یکم بعد ا.ت رو آوردن... دور دهنش خونی بود... شوگا گفت: ا.ت....(داد و نگرانی) جونگ کوک همینطور بهت زده ا.ت رو نگاه میکرد... آوردن بستنش... هیونسا رو به نگهبانا کرد و گفت: دیگه حق ندارید با این دختر حرف بزنید، فهمیدید؟....(دااااااد)
رفتن
شوگا گفت: ا.ت باهات چیکار کردن....
جونگ کوک: ا.ت خوبی؟ فهمیدن داری سعی میکنی فرار کنیم؟...(حالت نگرانی)
ا.ت: ن.. نه... نفه... نفهمیدن
شوگا: پس چرا این بلا رو سرت آوردن؟...
ا.ت: شک کرده بود چرا آبو باز نکردم...(نفس نفس)
۲.۹k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.