ابنبات ترش. پارت 26
چون جیهوپ ترسیده بود و یونگی هم خواب بود
بی خیال فیلم شدیم و با جیهوپ رفتیم بخوابیم
جیهوپ تمام مدت تا حد مرگ منو سفت بغل کرده بود و همش داشت کابوس میدید
انگار دیگه خیلی از فیلم ترسیده بود ولی بازم تونسته بود بخوابه
برخلاف من که اصلا نمی تونستم حتی یه مدت کم چشمام رو ببندم و فقط از توی بغل جیهوپ به ماه و ستاره ها از پنجره خیره شده بودم.
واقعا برام سوال بود که تهیونگ اون ساعت شب اونجا چیکار می کرد.
یعنی ممکنه اون کسی بوده که تعقیبم می کرده؟
چون هرچی دقت می کنم خیلی از لحاظ بدنی خیلی شبیهن و لباس عوض کردن نمی تونه خیلی طول بکشه و همون تایمی که فکر می کردم گمم کرده کافی بود.
ولی آخه چرا؟
شاید زیادی شکاک شدم
این حتی برای واقعی بودن هم زیادی دارکه هم عجیب
ولی جدی زمان هاشون زیادی با هم می خونه
چرخیدم و به صورت ناراحت جیهوپ توی خواب خیره شدم
حتما داشت کابوس می دید
صورتش رو نوازش کردم
اگر یه روز می فهمید قصد واقعیم از رابطه باهاش چی بود یعنی چه واکنشی نشون میده؟
یعنی می تونه منو به خاطر این که دارم ازش سواستفاده می کنم ببخشه ؟
درسته عاشقشم ولی نباید این ها باعث بشه بی خیال معمای قتل پدر و مادرم بشم
و اون جواب تمام سوالات رو می دونه
اون به خاطر من تونست حتی جلوی جین وایسه
احساس می کنم یه عوضیم
محکم بغلش کردم و آروم گریه ام گرفت
جیهوپ با چشم بسته : ا/ت نکن داری خفه ام می کنی
فکر کردم بیدارش کردم ولی دیدم بعدش دوباره خوابید
لپش رو بوسیدم و اخم روی صورتش محو شد ،انگار کابوسش تموم شد
و وقتی داشتم به صورتش نگاه می کردم و گریه می کردم کم کم لبخند می زدم
تا ساعت حدود ۴ صبح بود و من همینطور بهش خیره شده بودم.
یهو جیهوپ چشماش رو کامل باز کرد و داد زد: می خواد منو بکشه.
اون پیدام کرده ،می خواد منو بکشه
چون من اون کار رو نکردم عصبانیه
می خواد تنبیهم کنه.
من نمی خوام بمیرم
فهمیدم داره هذیون میگه ولی به خاطر فیلم نیست و یه چیز دیگه است، پس فقط محکم بغلش کردم و اون فقط تقلا می کرد و داد می زد و گریه می کرد
صورتش رو صاف جلوی صورتم گرفتمو بوسیدمش
یهو آروم شد
بغلش کردم
یونگی طبقه ی پایین بود و صدامون رو نشنیده بود
بعد چند دقیقه خوابش برد و آروم روی تخت خوابوندمش
اشک گونه های قشنگ و صافش رو خیس کرده بود
از این که یه چیزی اینقدر آزارش میده
و من قراره یه ضربه ی بدتر دیگه هم بهش بزنم باعث می شد حالم از خودم بهم بخوره
دوست داشتم بدونم اون حقیقت جیه که اینقدر اذیتش می کنه
هرچند که هیچکس دوست نداره یاد چیزای تلخ زندگیش براش تازه بشه
آروم آروم اینقدر گریه کردم که خوابم برد
صبح که بیدار شدم جیهوپ رو هم بیدار کردم و رفتیم کلاس
بعد منو رسوند خونه
دم در تهیونگ وایساده بود و بهم لبخند عجیبی می زد
بی خیال فیلم شدیم و با جیهوپ رفتیم بخوابیم
جیهوپ تمام مدت تا حد مرگ منو سفت بغل کرده بود و همش داشت کابوس میدید
انگار دیگه خیلی از فیلم ترسیده بود ولی بازم تونسته بود بخوابه
برخلاف من که اصلا نمی تونستم حتی یه مدت کم چشمام رو ببندم و فقط از توی بغل جیهوپ به ماه و ستاره ها از پنجره خیره شده بودم.
واقعا برام سوال بود که تهیونگ اون ساعت شب اونجا چیکار می کرد.
یعنی ممکنه اون کسی بوده که تعقیبم می کرده؟
چون هرچی دقت می کنم خیلی از لحاظ بدنی خیلی شبیهن و لباس عوض کردن نمی تونه خیلی طول بکشه و همون تایمی که فکر می کردم گمم کرده کافی بود.
ولی آخه چرا؟
شاید زیادی شکاک شدم
این حتی برای واقعی بودن هم زیادی دارکه هم عجیب
ولی جدی زمان هاشون زیادی با هم می خونه
چرخیدم و به صورت ناراحت جیهوپ توی خواب خیره شدم
حتما داشت کابوس می دید
صورتش رو نوازش کردم
اگر یه روز می فهمید قصد واقعیم از رابطه باهاش چی بود یعنی چه واکنشی نشون میده؟
یعنی می تونه منو به خاطر این که دارم ازش سواستفاده می کنم ببخشه ؟
درسته عاشقشم ولی نباید این ها باعث بشه بی خیال معمای قتل پدر و مادرم بشم
و اون جواب تمام سوالات رو می دونه
اون به خاطر من تونست حتی جلوی جین وایسه
احساس می کنم یه عوضیم
محکم بغلش کردم و آروم گریه ام گرفت
جیهوپ با چشم بسته : ا/ت نکن داری خفه ام می کنی
فکر کردم بیدارش کردم ولی دیدم بعدش دوباره خوابید
لپش رو بوسیدم و اخم روی صورتش محو شد ،انگار کابوسش تموم شد
و وقتی داشتم به صورتش نگاه می کردم و گریه می کردم کم کم لبخند می زدم
تا ساعت حدود ۴ صبح بود و من همینطور بهش خیره شده بودم.
یهو جیهوپ چشماش رو کامل باز کرد و داد زد: می خواد منو بکشه.
اون پیدام کرده ،می خواد منو بکشه
چون من اون کار رو نکردم عصبانیه
می خواد تنبیهم کنه.
من نمی خوام بمیرم
فهمیدم داره هذیون میگه ولی به خاطر فیلم نیست و یه چیز دیگه است، پس فقط محکم بغلش کردم و اون فقط تقلا می کرد و داد می زد و گریه می کرد
صورتش رو صاف جلوی صورتم گرفتمو بوسیدمش
یهو آروم شد
بغلش کردم
یونگی طبقه ی پایین بود و صدامون رو نشنیده بود
بعد چند دقیقه خوابش برد و آروم روی تخت خوابوندمش
اشک گونه های قشنگ و صافش رو خیس کرده بود
از این که یه چیزی اینقدر آزارش میده
و من قراره یه ضربه ی بدتر دیگه هم بهش بزنم باعث می شد حالم از خودم بهم بخوره
دوست داشتم بدونم اون حقیقت جیه که اینقدر اذیتش می کنه
هرچند که هیچکس دوست نداره یاد چیزای تلخ زندگیش براش تازه بشه
آروم آروم اینقدر گریه کردم که خوابم برد
صبح که بیدار شدم جیهوپ رو هم بیدار کردم و رفتیم کلاس
بعد منو رسوند خونه
دم در تهیونگ وایساده بود و بهم لبخند عجیبی می زد
۱۲.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.