قمار عشق پارت 2
تهیونگ : پس خدمتکار جدید تویی
ات : بله ارباب خودم هستم
تهیونگ : حواست به کارت باشه و اصلااااا سمت اون اتاق با در آبی نرو و حواست باشه اگه بفهمم داری برای اون چوی یونجون جاسوسی میکنی کاری میکنم روزی هزار بار آرزو مرگ کنی.
ات : ب.. بله
تهیونگ : خوبه، مرخصی
ات : چ.. چشم
ویو تهیونگ :
این دختره ات وقتی دیدمش حس عجیبی داشتم انگار که مدت هاست که می شناسمش عجیبه
ویو ات :
تهیونگ چرا اینجوری شده بود اون که قبلا خیلی شاد بود پس چرا الان اینطوری شده حالا مگه من دیگه اون آدم قبلم؟ نه منم از وقتی پدر و برادرم هم رفتن یاد گرفتم قوی باشم حالا ولش رفتم تو آشپزخونه کلییی ظرف شستم و بعدش رفتم گردگیری کردم و بعدش هم رفتم طی بکشم تقریبا تموم شده بود که یه از خدا بیخبری اومد و دوباره زمین رو کثیف کرد دیگه خون به مغزم نمیرسید داد زدم
ات : هویی مردک چیکار دار... ارباب من معذرت می خوام
تهیونگ : اوو منو دیدی موش شدی هه ( پوزخند)
ات : خواستم بلند شم بگم اینطور نیست که یهو چون زمین لیز بود نزدیک بود بیوفتم که تهیونگ منو گرفت ولی پام بد جور پیچ خورد
ات : اخخ اییی پامم
تهیونگ : چته خب عین آدم راه برو بزار ببرمت اتاقت
ات : نه خودم میتونم ممنون مغرورانه
تهیونگ : لجبازی نکن
تهیونگ ات رو براید استایل بقل کرد و برد تو اتاقش
تهیونگ : خب خوبه همینجا بمون میگم بیان پاتو پانسمان کنن
ات : ممنون
تهیونگ : هوم
داشت میرفت که ات گفت
تهیونگ شی
تهیونگ : بله
ات : ...
ات : بله ارباب خودم هستم
تهیونگ : حواست به کارت باشه و اصلااااا سمت اون اتاق با در آبی نرو و حواست باشه اگه بفهمم داری برای اون چوی یونجون جاسوسی میکنی کاری میکنم روزی هزار بار آرزو مرگ کنی.
ات : ب.. بله
تهیونگ : خوبه، مرخصی
ات : چ.. چشم
ویو تهیونگ :
این دختره ات وقتی دیدمش حس عجیبی داشتم انگار که مدت هاست که می شناسمش عجیبه
ویو ات :
تهیونگ چرا اینجوری شده بود اون که قبلا خیلی شاد بود پس چرا الان اینطوری شده حالا مگه من دیگه اون آدم قبلم؟ نه منم از وقتی پدر و برادرم هم رفتن یاد گرفتم قوی باشم حالا ولش رفتم تو آشپزخونه کلییی ظرف شستم و بعدش رفتم گردگیری کردم و بعدش هم رفتم طی بکشم تقریبا تموم شده بود که یه از خدا بیخبری اومد و دوباره زمین رو کثیف کرد دیگه خون به مغزم نمیرسید داد زدم
ات : هویی مردک چیکار دار... ارباب من معذرت می خوام
تهیونگ : اوو منو دیدی موش شدی هه ( پوزخند)
ات : خواستم بلند شم بگم اینطور نیست که یهو چون زمین لیز بود نزدیک بود بیوفتم که تهیونگ منو گرفت ولی پام بد جور پیچ خورد
ات : اخخ اییی پامم
تهیونگ : چته خب عین آدم راه برو بزار ببرمت اتاقت
ات : نه خودم میتونم ممنون مغرورانه
تهیونگ : لجبازی نکن
تهیونگ ات رو براید استایل بقل کرد و برد تو اتاقش
تهیونگ : خب خوبه همینجا بمون میگم بیان پاتو پانسمان کنن
ات : ممنون
تهیونگ : هوم
داشت میرفت که ات گفت
تهیونگ شی
تهیونگ : بله
ات : ...
۵.۹k
۲۳ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.