سرنوشت اجتناب ناپذیر P11
فردای اون روز جشن فارغ التحصیلی تو مدرسه برگزار شد و همه دانش آموزان سال آخری با لباس مخصوص فارغ التحصیلی مشغول عکس گرفتن بودن.
ی کاش این روز آخری حال بهتری داشتم اما جوری
ناامید بودم که حتی نمیتونستم یک لبخند کوتاه که
هیچوقت از روی لبام از بین نمیرفت رو بزنم
جلوتر که رفتم لوکاس رو با مینگهائو دیدم که انگار
وسط جلسه سازمان ملل بودن و قیافه هاشون جدی بود
حدس زدن اینکه درباره چه موضوعی حرف میزدن
چندان دشوار نبود
یک لحظه تعلل کردم و از همون فاصله ای که
باهاشون داشتم به لوکاس خیره شدم
هیچوقت فکرشو نمیکردم که رسیدن به یک عشق
دست نیافتنی اینقدر روح و جسممو آزار بده
سمت راستمو نیم نگاهی انداختم و دیدم که شوهوا و
دوستاش در حال عکس گرفتنن
درسته که میخندید ولی لبخندش از گریه غم انگیز تر
بود ، خیلی دلم براش میسوخت ... درسته با این
تصمیمم زندگی خودمو بی احساس میکردم اما اگر این
تصمیم رو نمیگرفتم زندگی دو نفر نابود میشد ،
شوهوا و بچش ...
قرار شد تا فعال با لوکاس صحبت نکنم و روز فارغ
التحصیلیمون رو خراب نکنم ، امروز روزی بود که
هیچوقت فراموش نمیشد چون روز فارغ از حس من
هم بود
ی کاش این روز آخری حال بهتری داشتم اما جوری
ناامید بودم که حتی نمیتونستم یک لبخند کوتاه که
هیچوقت از روی لبام از بین نمیرفت رو بزنم
جلوتر که رفتم لوکاس رو با مینگهائو دیدم که انگار
وسط جلسه سازمان ملل بودن و قیافه هاشون جدی بود
حدس زدن اینکه درباره چه موضوعی حرف میزدن
چندان دشوار نبود
یک لحظه تعلل کردم و از همون فاصله ای که
باهاشون داشتم به لوکاس خیره شدم
هیچوقت فکرشو نمیکردم که رسیدن به یک عشق
دست نیافتنی اینقدر روح و جسممو آزار بده
سمت راستمو نیم نگاهی انداختم و دیدم که شوهوا و
دوستاش در حال عکس گرفتنن
درسته که میخندید ولی لبخندش از گریه غم انگیز تر
بود ، خیلی دلم براش میسوخت ... درسته با این
تصمیمم زندگی خودمو بی احساس میکردم اما اگر این
تصمیم رو نمیگرفتم زندگی دو نفر نابود میشد ،
شوهوا و بچش ...
قرار شد تا فعال با لوکاس صحبت نکنم و روز فارغ
التحصیلیمون رو خراب نکنم ، امروز روزی بود که
هیچوقت فراموش نمیشد چون روز فارغ از حس من
هم بود
۵۲۸
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.