کوک منp11

کوک :اینها کوچیکه ترین لباسای منن
ات:آها مرسی
کوک:برو بپوش بیا شام
ات:باش
ات ویو
رفتم اتاق مهمان لباسام و عوض کردم و اومدم پایین و پیش کوک نشستم
ات: کی شام حاضره؟
کوک:گشنته
ات:فکر کنم اره
کوک:اجوما کی شام حاضره؟(با کمی داد)
اجوما: ۵ دقیقه دیگه
ات:آها
ات: دستشویی کجاست ؟
کوک: از پله ها برو بالا سمت چپ یه در طوسی رنگه
ات: مرسی
ات ویو
رفتم دستشویی جلو آیینه به خودم نگاه کردمو گفتم
ات: ات تو باید خوشحال باشی تو اومدی تو خونه ی کسی که عاشقشی خیلی خوش شانسی پس خوشحال باش
کوک ویو
شام حاضر شده بود ولی هنوز ات نیومده بود، برا همین رفتم بالا دم دستشویی صداش کنم،، تا رفتم طبقه بالا دیدم یه صدایی از تو دستشویی میاد ،رفتم نزدیک تر تا دیدم ات داره با خودش حرف میزنه
و میگه که عاشقمهههههه 🥺
خیلی خوشحالم ..ولی چرا . چرا خوشحالم
شاید یه حسایی بهش دارم نمیدونم
که یهو دیدم در دستشویی باز شد ات بود و گفت
ات: از کی اینجایی (با اضطراب)
کوک: همین الان اومدم(دروغ)
ات: آها .....چیزی شده؟
کوک: نه .. شام حاضره
ات: خب بریم پایین
کوک: باشه
به زبان نویسنده 🤍
کوک و ات رفتن پایین و غذا خوردن
بعد غذا..........
ات: میشه بریم فیلم ببینیم
کوک: اممممم خب باشه
ات: مرسی
به زبان نویسنده 🤍
کوک و ات رفتن که فیلم ببینن جفتشون بغل هم نشستن رو مبل که ات گفت
ات: فیلم عاشقانه بزار
کوک: نه ترسناک
ات: نه عاشقانه
کوک:نه ترسناک
ات:نه عاشقانه
کوک:نکنه میترسی؟(با حالت خنده)
ات: خب راستش اره
کوک: خب باشه
کوک:ولی عواقبش دست خودت (زیر لب)
ات: چی
کوک:هیچی
به زبان نویسنده 🤍
کوک فیلم رو پخش کرد و رسید به قسمت صحنه دار که کوک گفت
کوک: ...............