فیک ... عشق تغییر می کند و می تواند تغییر دهد
part . 12
( در همین حین هیجینم میاد و میره کناره درا میشینه و بغلش میکنه )
٪ سلام عزیزم سلام بچه ها
_ سلام
راوی *
نامجون برای اینکه عادی جلوه بده قبل از شام یه کیک برای هیجین و درا سفارش میده و جوری وانمود می کنه که هیجین اینا رو آماده کرده
کیک اومده و ....
درا *
واییی خدای من باورم نمیشه این بشر حتی کیکم سفارش داده بیشور با خودم تو فکر بودم که گفتم الان بر می گردم برای اینکه از هیجین و کاراش راحت بشم رفتم بیرون اما بازم پشت سرم اومد
سرش داد زدم و گفتم این مسخره بازیا چیه تو و نامجون چتونه ؟؟؟
یدفعه یه دستی پشت گردنم خودمو به طرفش کشید ...
یه چیزی رو لبام حس کردم ... عجیب بود اول شوکه بودم اون ؟ اونننن ( با لنکنت تو ذهنشه ) اون هیجینه ذهنم می گفت متنفرم ازش اما قلبم یه چیز دیگه رو نشون میداد قلبم داشت در می اومد از جاش نمیدونستم چرا اینجوری می کنه خومو نتونستم بکشم به اینور بنابرین همراهیش کردم ...
هیجین *
نتونستم تحمل کنم و خیلی سریع از لباش کام گرفتم و در عین ناباوری همراهیم کرد شاید واقعن دوسم داشت... شاید بهم امیدی بود اما با یادآوری اینکه من سر خودش و دوستش چه بلایی اوردم و اون عذاب وجدان ...
_ ت .. ت.و تو چرا اونکارو کردی ؟
٪ میدونی چیه چون عاشقتم لعنتی چون دیوونتم اما نمتونم باهات باشم
_ چرا نمتونی باهام باشی
٪ امممم..م
درا *
گریشو دیدم و دلم بدجور درد گرفت تو اون زمانی که تو شرکت میدیدمش هرگز همچین حسی نداشتم اما ... الان یه چیز دیگه رو حس می کردم ( تبریک می گم به شروع این رابطه چون عصصیصم بدجور به گا خواهیی رفت اما بعد از هر سختی ای آسانی نه بیخیال چرا دارم اینا رو بهتون میگم من و فازم فقط 😂😂)
درا *
قبل از اینکه ازم دور بشه این بار من جلو رفتم و بغلش کردم
هیجین *
یعنی اون واقعا دوسم داره؟ نمیدونم لعنت بهت عذاب وجدان ...
راوییی *
خبببببب داستان تازه از اینجا شروع میشه رفقا اول این که یه افشا گری داریم و قراره بگم که چرا هیجین انقد عذاب وجدان داره و بعدشم کاپل دوس داشتنی مون رو قراره ببینیم
( در همین حین هیجینم میاد و میره کناره درا میشینه و بغلش میکنه )
٪ سلام عزیزم سلام بچه ها
_ سلام
راوی *
نامجون برای اینکه عادی جلوه بده قبل از شام یه کیک برای هیجین و درا سفارش میده و جوری وانمود می کنه که هیجین اینا رو آماده کرده
کیک اومده و ....
درا *
واییی خدای من باورم نمیشه این بشر حتی کیکم سفارش داده بیشور با خودم تو فکر بودم که گفتم الان بر می گردم برای اینکه از هیجین و کاراش راحت بشم رفتم بیرون اما بازم پشت سرم اومد
سرش داد زدم و گفتم این مسخره بازیا چیه تو و نامجون چتونه ؟؟؟
یدفعه یه دستی پشت گردنم خودمو به طرفش کشید ...
یه چیزی رو لبام حس کردم ... عجیب بود اول شوکه بودم اون ؟ اونننن ( با لنکنت تو ذهنشه ) اون هیجینه ذهنم می گفت متنفرم ازش اما قلبم یه چیز دیگه رو نشون میداد قلبم داشت در می اومد از جاش نمیدونستم چرا اینجوری می کنه خومو نتونستم بکشم به اینور بنابرین همراهیش کردم ...
هیجین *
نتونستم تحمل کنم و خیلی سریع از لباش کام گرفتم و در عین ناباوری همراهیم کرد شاید واقعن دوسم داشت... شاید بهم امیدی بود اما با یادآوری اینکه من سر خودش و دوستش چه بلایی اوردم و اون عذاب وجدان ...
_ ت .. ت.و تو چرا اونکارو کردی ؟
٪ میدونی چیه چون عاشقتم لعنتی چون دیوونتم اما نمتونم باهات باشم
_ چرا نمتونی باهام باشی
٪ امممم..م
درا *
گریشو دیدم و دلم بدجور درد گرفت تو اون زمانی که تو شرکت میدیدمش هرگز همچین حسی نداشتم اما ... الان یه چیز دیگه رو حس می کردم ( تبریک می گم به شروع این رابطه چون عصصیصم بدجور به گا خواهیی رفت اما بعد از هر سختی ای آسانی نه بیخیال چرا دارم اینا رو بهتون میگم من و فازم فقط 😂😂)
درا *
قبل از اینکه ازم دور بشه این بار من جلو رفتم و بغلش کردم
هیجین *
یعنی اون واقعا دوسم داره؟ نمیدونم لعنت بهت عذاب وجدان ...
راوییی *
خبببببب داستان تازه از اینجا شروع میشه رفقا اول این که یه افشا گری داریم و قراره بگم که چرا هیجین انقد عذاب وجدان داره و بعدشم کاپل دوس داشتنی مون رو قراره ببینیم
۳.۹k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.