ماه و خورشید
پارت ۳۶
کوک : همونی که اینو پست کرده خودش جواب بده
جی هیون : خب اینا یه چندباری دنس رفتن توی مصاحبه های که تو خیابون یکی ازشون کرده و الان خیلی ترفدار دارن
ته : خب الان چه کنیم
نارا : جرعت حقیقت
نشستیم دور همو شروع کردیم اول ریجین و هانا
هانا : جرعت
ریجین : اممممممممممممممممممممممممم برادر نارا رو ببوس
کوک : مثل آدم بگو چیکار کنه هم خانم کیم تو رابطست هم تهیونگ
هانا : ریجین من این کارو نمیکنم
ریجین : این بازیه دیگه
نامی : ریجین
هوسوک : خب الان هانا بگه میخواد کی بجاش این کارو انجام بده
هانا : جناب جئون
کوک : هان چی؟ ........ نه نه نه نه نه متشکرم
ته : اوکی هر جور راحتی
ریجین : پاشو برو سریع
کوک : اوکی
اومد رو پام نشست و شروع کرد و منم خیلی راحت همراهیش کردم
نارا : لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیللیللیللیلیل
یونگی : ایده ی خبیثانه دارم الان بزرگ شماها منو جینیم من یه چیزی میگم جین نباید خنثاش کنی اوکی
جین : باشه
یونگی : تا پنج دقیقه تو همین حالت بمونین
نارا : نمیشه کوک نفس کم میاره تهیونگ نه میتونه تا ده دقیقه هم نفسشو نگه داره
یونگی : خب شاید تونست بزار ببینیم
۵ مین بعد
کوک نفس کم آورده بود و چشاشو بسته بود وقتی نارا گفت بسته ولش کردم و اونم هی نفس نفس میزد و پیشونیشو گذاشته بود رو شونم
ته : نارا راست گفت من که برام خیلی راحته نفسمو نگه دارم ولی این نه نمیتونه
یونگی : شرمنده
جی هیون : خب چی شد الان ادامه ی بازی
نارا : فکر کنم تو روز تولدمن تمام رازاس این دوتا رو کفشیدیم
کوک : خیر.... ن.....شده " نفس نفس میزنه "
نارا : زایه شدم الان وقت خوردنو مست شدنه
همه با خوردن ۲ پیک الکل مست شدن ولی کوک همینجور شامپاین میخورد
ته : انقدر میخوری مست نمیشی
کوک : نه نمیشم
ته : پس چرا میخوری
کوک : خوشمزست
ته : این دلیل میشه
کوک : آره
ته : پس منم لباتو میخورم اگه گفتی چرا میگم خوشمزست
کوک : بهتره لبامو کبود نکنی چون حال و حوصله ی ماسکو ندارم
ته : حقیقتا من درسم تو فرانسه تموم شده و بخاطر همین اومدم اینجا تو باید فردا وسیله هاتو جمع کنی و بری فرانسه درس بخونی نگو نمیخوام که نمیشه باید اونجا درس بخونی
کوک : اما ....
ته : همین الان گفتم
کوک : باشه " ناراحت "
ته : ناراحت نباش قول میدم بیام بهت سر بزنم
کوک : باشه " بغض "
ته : آفرین پسر خوب
همه رفتن منو کوکم رفتیم خونه مامانو بابام رفته بودن ججو کوکم تصمیم گرفت فردا برو وسیله هاشو جمع کردو رفت فرودگاه چون ساعت ۳ پرواز داشت
سال ها میگذرد تهیونگ الان ۲۴ سال دارد و یک مافیای بسیار حرفه ای و استاد دنس شده
کوک تحصیلش تموم شده و قراره به کره برگرده دنسر شده و دیگه هیچ کس باهاش مشکل نداره
ویوی کوک
....
🌑🌕
کوک : همونی که اینو پست کرده خودش جواب بده
جی هیون : خب اینا یه چندباری دنس رفتن توی مصاحبه های که تو خیابون یکی ازشون کرده و الان خیلی ترفدار دارن
ته : خب الان چه کنیم
نارا : جرعت حقیقت
نشستیم دور همو شروع کردیم اول ریجین و هانا
هانا : جرعت
ریجین : اممممممممممممممممممممممممم برادر نارا رو ببوس
کوک : مثل آدم بگو چیکار کنه هم خانم کیم تو رابطست هم تهیونگ
هانا : ریجین من این کارو نمیکنم
ریجین : این بازیه دیگه
نامی : ریجین
هوسوک : خب الان هانا بگه میخواد کی بجاش این کارو انجام بده
هانا : جناب جئون
کوک : هان چی؟ ........ نه نه نه نه نه متشکرم
ته : اوکی هر جور راحتی
ریجین : پاشو برو سریع
کوک : اوکی
اومد رو پام نشست و شروع کرد و منم خیلی راحت همراهیش کردم
نارا : لیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیلیللیللیللیلیل
یونگی : ایده ی خبیثانه دارم الان بزرگ شماها منو جینیم من یه چیزی میگم جین نباید خنثاش کنی اوکی
جین : باشه
یونگی : تا پنج دقیقه تو همین حالت بمونین
نارا : نمیشه کوک نفس کم میاره تهیونگ نه میتونه تا ده دقیقه هم نفسشو نگه داره
یونگی : خب شاید تونست بزار ببینیم
۵ مین بعد
کوک نفس کم آورده بود و چشاشو بسته بود وقتی نارا گفت بسته ولش کردم و اونم هی نفس نفس میزد و پیشونیشو گذاشته بود رو شونم
ته : نارا راست گفت من که برام خیلی راحته نفسمو نگه دارم ولی این نه نمیتونه
یونگی : شرمنده
جی هیون : خب چی شد الان ادامه ی بازی
نارا : فکر کنم تو روز تولدمن تمام رازاس این دوتا رو کفشیدیم
کوک : خیر.... ن.....شده " نفس نفس میزنه "
نارا : زایه شدم الان وقت خوردنو مست شدنه
همه با خوردن ۲ پیک الکل مست شدن ولی کوک همینجور شامپاین میخورد
ته : انقدر میخوری مست نمیشی
کوک : نه نمیشم
ته : پس چرا میخوری
کوک : خوشمزست
ته : این دلیل میشه
کوک : آره
ته : پس منم لباتو میخورم اگه گفتی چرا میگم خوشمزست
کوک : بهتره لبامو کبود نکنی چون حال و حوصله ی ماسکو ندارم
ته : حقیقتا من درسم تو فرانسه تموم شده و بخاطر همین اومدم اینجا تو باید فردا وسیله هاتو جمع کنی و بری فرانسه درس بخونی نگو نمیخوام که نمیشه باید اونجا درس بخونی
کوک : اما ....
ته : همین الان گفتم
کوک : باشه " ناراحت "
ته : ناراحت نباش قول میدم بیام بهت سر بزنم
کوک : باشه " بغض "
ته : آفرین پسر خوب
همه رفتن منو کوکم رفتیم خونه مامانو بابام رفته بودن ججو کوکم تصمیم گرفت فردا برو وسیله هاشو جمع کردو رفت فرودگاه چون ساعت ۳ پرواز داشت
سال ها میگذرد تهیونگ الان ۲۴ سال دارد و یک مافیای بسیار حرفه ای و استاد دنس شده
کوک تحصیلش تموم شده و قراره به کره برگرده دنسر شده و دیگه هیچ کس باهاش مشکل نداره
ویوی کوک
....
🌑🌕
۵.۹k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.