رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
پارت ۳۶
ارشیا: شما انسان ها همه تون پوچید و هیچ قدرتی ندارین و گفت: اگه به خاطر روح خدا نبود یه چیزی مثل حیوان بودید
گفتم: ساکت شو
گفت:چرا ازشون حمایت میکنی توهم در اصل انسان نیستی زندگی قبلیت یک پری بودی
گفتم چیییی میشه بیشتر بگی
گفت هر وقت صلاح بدونم میگم اون زندگیتو خودت باید کشف کنی
راستی تشنج کرده بودی وقتی شکل واقعیمو دیدی نزدیک بود سکتع کنی و بمیری
یادت باشع ترسو بزار کنار اگه نزاری باختی:)...
و یهو غیب شد و سرم خورد رو زمین بی ادب نه اومدنش درسته نه رفتنش سرم درد گرفت 😑
از راه پله پایین اومدم برم ذسشویی یه چیزی دیدم نگام میکرد صورتش سفید مثل گچ😶و به شدت زشت بود و با چشم های عجیب غریب بهم زل میزد انگار جسم نداشت بی توجه به اون به اتاقم برگشتم تصمیم گرفتم دیگه دسشویی نرم 😐
یهو به حالت مثلث یه سری موجود گنده با هیکل سیاه و زشت دور برم ظاهر شدن و کلمات عجیبی به زبون اوردن یهو خودمو جلو همون دختر شیطان دیدم
ادامه دارد....
پارت ۳۶
ارشیا: شما انسان ها همه تون پوچید و هیچ قدرتی ندارین و گفت: اگه به خاطر روح خدا نبود یه چیزی مثل حیوان بودید
گفتم: ساکت شو
گفت:چرا ازشون حمایت میکنی توهم در اصل انسان نیستی زندگی قبلیت یک پری بودی
گفتم چیییی میشه بیشتر بگی
گفت هر وقت صلاح بدونم میگم اون زندگیتو خودت باید کشف کنی
راستی تشنج کرده بودی وقتی شکل واقعیمو دیدی نزدیک بود سکتع کنی و بمیری
یادت باشع ترسو بزار کنار اگه نزاری باختی:)...
و یهو غیب شد و سرم خورد رو زمین بی ادب نه اومدنش درسته نه رفتنش سرم درد گرفت 😑
از راه پله پایین اومدم برم ذسشویی یه چیزی دیدم نگام میکرد صورتش سفید مثل گچ😶و به شدت زشت بود و با چشم های عجیب غریب بهم زل میزد انگار جسم نداشت بی توجه به اون به اتاقم برگشتم تصمیم گرفتم دیگه دسشویی نرم 😐
یهو به حالت مثلث یه سری موجود گنده با هیکل سیاه و زشت دور برم ظاهر شدن و کلمات عجیبی به زبون اوردن یهو خودمو جلو همون دختر شیطان دیدم
ادامه دارد....
۳.۸k
۱۲ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.