تکپارتی درخواستی از ته
#تکپارتی#درخواستی#از#ته
بیبی من
3/3
[فلش بک ب زمان رفتن به بیرون]
تهیونگ: بریم شهر بازی
ا. ت: ارعععععععععععع
تهیونگ: باشه پیشی کوچولو
(خلاصه رفتن شهر بازی و کلی خوش گزروندن)
ا. ت: من میرم بستنی بخرم
تهیونگ: وایسا منم بیام بیبی
ا. ت: اول ک میگفتی پرنسس بعد شدم پیشی حالا شدم بیبی؟
تهیونگ: تو همیشه واسه من بیبی ای
{ویو ته}
من نمیدونم چیشدع بود دلم واسع اون دختر رفته بود حاظر بودم دنیارو بدم تا فقط کنارش باشم اون دختر اونقدر هم مغرور نبود اون فقط ترسی داشتت ک خودشم نمیدونست خاستم بهش بگم ک عاشقش شدم ولی تو دلم گفتم شاید این فقط یه هوسع نباید بهش بگم عاشقم شه بعد ولش کنم...
یک ماه بعد√π
یک ماه گذشته من بیشتر عاشقش شدم امروز میخوام بهش اعتراف کنم وخیلی استرس دارم
تو این یک ماه بیشتر ا. ت رو شناختم و مطمئنم اون دختری نیس که به هرکسی سریع دل ببندع..
ا. ت: سلام ببری
تهیونگ: ببری؟
ا. ت: خندع
تهیونگ: باشع بابا میدونستی امروز جشن دارع مدرسه؟
ا. ت: اها ارع
تهیونگ: خب من میتونم ب عنوان همراهت بیام.
ا. ت: خب تهیونگ من هیچ لباسی ندارم که بیام پس من نمیام با یکی دیگه برو
تهیونگ: ببخشیدااااا ولی من یا با تو میام یا کلا نمیام الانم میریم باهم لباس میخریم
ا. ت: نه تهیونگ نیاز نیس
تهیونگ: پاشووووووووووو تا بزور نبردمت
ا. ت: باهشععععع پیشی
تهیونگ: افرین بیبی من
رفتیم واسع ا. ت ی لباس خیلی خوشگل خریدم باورم نمیشه چقدر خوشگل شدع بود رفتم و ا. ت رو رسوندم خونه تا واسع مهمونی حاظر شه
ا. ت رفت و منم رفتم خونه و خسلی جذاب کردم خودمو بعد ۲ساعت رفتم دنبال ا. ت و رفتیم مهمونی..
ا. ت: ته میخوای مشروب بخوری؟
تهیونگ: ارع خب تو نمیخوری؟
ا. ت: نه من باید زود برم خونه
تهیونگ: اها خواستی بری بهم بگو تا من برسونمت
ا. ت: بش
رفتم اونور و با پسرا سلام کردم و یکی دو پیک مشروب خوردم که دیدم هیونجین میخاد ا. ت رو اذیت کنه با عصبانیت کامل رفتم و ی مشت خوشگل زدم تو دهنش و افتاد دست ا. ت رو گرفتم و بردمش بیرون
ا. ت: ممنونم
تهیونگ: بهت که دس نزد؟
ا. ت: نه حواسم بود
تهیونگ: چرا از من فاصله میگیری هوم نمیفهمی من چه حسی دارم وقتی میبینم با سوهو (رفیق ا.ت که پسرع) صمیمی رفتار میکنی ا. ت بفهم من دوس ندارم جز من با کسی حرف بزنی بخندی
ا. ت: ت.... هیونگ تو از من خوشت میاد
تهیونگ: خوشم نمیاد عاشقت شدم بفهم تو چی منو دوس داری
ا. ت: فک نمیکنم اینقدر احمق باشم که عاشقت نباشم تو بهترین ادم زندگیمی
تهیونگ: خب پس خانم پارک ا. ت منو ب عنوان ددیتون انتخاب میکنی؟
ا. ت: بله اقای کیم تهیونگ (خندع)
تهیونگ: دوست دارم بیبی من
ا. ت: منم
خلاصه که گذشت اینا بیشتر عاشق هم شدن بعد مدرسه و دانشکاهم ازدواج کردن ۲تا هم بچه ب دنیا اوردن
❤️پایان❤️
بیبی من
3/3
[فلش بک ب زمان رفتن به بیرون]
تهیونگ: بریم شهر بازی
ا. ت: ارعععععععععععع
تهیونگ: باشه پیشی کوچولو
(خلاصه رفتن شهر بازی و کلی خوش گزروندن)
ا. ت: من میرم بستنی بخرم
تهیونگ: وایسا منم بیام بیبی
ا. ت: اول ک میگفتی پرنسس بعد شدم پیشی حالا شدم بیبی؟
تهیونگ: تو همیشه واسه من بیبی ای
{ویو ته}
من نمیدونم چیشدع بود دلم واسع اون دختر رفته بود حاظر بودم دنیارو بدم تا فقط کنارش باشم اون دختر اونقدر هم مغرور نبود اون فقط ترسی داشتت ک خودشم نمیدونست خاستم بهش بگم ک عاشقش شدم ولی تو دلم گفتم شاید این فقط یه هوسع نباید بهش بگم عاشقم شه بعد ولش کنم...
یک ماه بعد√π
یک ماه گذشته من بیشتر عاشقش شدم امروز میخوام بهش اعتراف کنم وخیلی استرس دارم
تو این یک ماه بیشتر ا. ت رو شناختم و مطمئنم اون دختری نیس که به هرکسی سریع دل ببندع..
ا. ت: سلام ببری
تهیونگ: ببری؟
ا. ت: خندع
تهیونگ: باشع بابا میدونستی امروز جشن دارع مدرسه؟
ا. ت: اها ارع
تهیونگ: خب من میتونم ب عنوان همراهت بیام.
ا. ت: خب تهیونگ من هیچ لباسی ندارم که بیام پس من نمیام با یکی دیگه برو
تهیونگ: ببخشیدااااا ولی من یا با تو میام یا کلا نمیام الانم میریم باهم لباس میخریم
ا. ت: نه تهیونگ نیاز نیس
تهیونگ: پاشووووووووووو تا بزور نبردمت
ا. ت: باهشععععع پیشی
تهیونگ: افرین بیبی من
رفتیم واسع ا. ت ی لباس خیلی خوشگل خریدم باورم نمیشه چقدر خوشگل شدع بود رفتم و ا. ت رو رسوندم خونه تا واسع مهمونی حاظر شه
ا. ت رفت و منم رفتم خونه و خسلی جذاب کردم خودمو بعد ۲ساعت رفتم دنبال ا. ت و رفتیم مهمونی..
ا. ت: ته میخوای مشروب بخوری؟
تهیونگ: ارع خب تو نمیخوری؟
ا. ت: نه من باید زود برم خونه
تهیونگ: اها خواستی بری بهم بگو تا من برسونمت
ا. ت: بش
رفتم اونور و با پسرا سلام کردم و یکی دو پیک مشروب خوردم که دیدم هیونجین میخاد ا. ت رو اذیت کنه با عصبانیت کامل رفتم و ی مشت خوشگل زدم تو دهنش و افتاد دست ا. ت رو گرفتم و بردمش بیرون
ا. ت: ممنونم
تهیونگ: بهت که دس نزد؟
ا. ت: نه حواسم بود
تهیونگ: چرا از من فاصله میگیری هوم نمیفهمی من چه حسی دارم وقتی میبینم با سوهو (رفیق ا.ت که پسرع) صمیمی رفتار میکنی ا. ت بفهم من دوس ندارم جز من با کسی حرف بزنی بخندی
ا. ت: ت.... هیونگ تو از من خوشت میاد
تهیونگ: خوشم نمیاد عاشقت شدم بفهم تو چی منو دوس داری
ا. ت: فک نمیکنم اینقدر احمق باشم که عاشقت نباشم تو بهترین ادم زندگیمی
تهیونگ: خب پس خانم پارک ا. ت منو ب عنوان ددیتون انتخاب میکنی؟
ا. ت: بله اقای کیم تهیونگ (خندع)
تهیونگ: دوست دارم بیبی من
ا. ت: منم
خلاصه که گذشت اینا بیشتر عاشق هم شدن بعد مدرسه و دانشکاهم ازدواج کردن ۲تا هم بچه ب دنیا اوردن
❤️پایان❤️
۳۵.۰k
۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.