P1
خیره به دریای پرتلاطم چشم هات بود . تویی که هیچ کسی نمیتونست مجبورت کنه کاری رو انجام بدی و از کسی ترسی نداشتی ، نمیتونستی جلوی این یک نفر کاری کنی .
چشم های سبزش خیلی خطری و تاریک به نظر میومدن . میدونستی لج کردن باهاش عواقب خوبی نداره برای همین به هر سختی ای که بود قبول کردی
《 باشه . دستمال رو بده》
لبخندی از رضایت زد و دستمال رو بهت داد و مشغول پاک کردن آرایشت شدی
همونجوری که کتش رو می پوشید گفت :
《 حواست باشه رونیکا ، سرپیچی کردن از من عاقبت خوبی نداره . تو باید خوب اینو بدونی درسته؟ 》
و موهای قهوه ای تیره اش رو عقب زد
دست هات رو از حرص مشت کردی . ریچارد میلر معروف به Red Man (رِد مَن) ، ۳۰ ساله و رئیس مافیای last breath ، از خطرناک ترین مافیاها توی آلمان و جهان که هیچ وقت کسی نتونسته نزدیکشون بشه چی برسه به دستگیر کردنشون . و قطعا ریچارد هم به خشونت و جنایات زیادی معروفه .
سوار ماشینش شدین و حرکت کردین . ماشین کانسپت آئودی مشکی رنگش رو خیلی دوست داره و از راننده هم خوشش نمیاد . برای همین همیشه خودش رانندگی میکنه
توی راه به این فکر میکردی که چرا ریچارد انقدر بهت گیر میده؟ قطعا از اینکه به یکی دستور بده و اون شخص رو تحت سلطه خودش داشته باشه خیلی لذت میبره
قبول کردن اینکه باهاش باشی ، احمقانه ترین کار ممکنه ولی...چه چاره دیگه ای داشتی؟ این پول لعنتی میتونه آدم رو مجبور به هرکاری بکنه
به عمارتی که مهمونی اونجا بود رسیدین . اینجا محله اپندورف ، جای مناسبی برای مهمونیه . چون هم ساکت و آرومه و هم اینکه از بهترین مناطق هامبورگه .
بعد از وارد شدن ، پیاده شدین . موهای خرمایی رنگت رو محکم تر بستی و بعد همراه بادیگارد خصوصی ریچارد ، آلبرت ، و چند نفر دیگه از افرادش وارد شدین
خب من دوباره برگشتم 😁
این دومین رمانی هستش که قراره بنویسم و اینجا بذارم . و پیجی هم که این ایده ازش گرفته شده utewy هستش و چندتا imagine دیگه هم داره
خب امیدوارم لذت ببرین 🤍
چشم های سبزش خیلی خطری و تاریک به نظر میومدن . میدونستی لج کردن باهاش عواقب خوبی نداره برای همین به هر سختی ای که بود قبول کردی
《 باشه . دستمال رو بده》
لبخندی از رضایت زد و دستمال رو بهت داد و مشغول پاک کردن آرایشت شدی
همونجوری که کتش رو می پوشید گفت :
《 حواست باشه رونیکا ، سرپیچی کردن از من عاقبت خوبی نداره . تو باید خوب اینو بدونی درسته؟ 》
و موهای قهوه ای تیره اش رو عقب زد
دست هات رو از حرص مشت کردی . ریچارد میلر معروف به Red Man (رِد مَن) ، ۳۰ ساله و رئیس مافیای last breath ، از خطرناک ترین مافیاها توی آلمان و جهان که هیچ وقت کسی نتونسته نزدیکشون بشه چی برسه به دستگیر کردنشون . و قطعا ریچارد هم به خشونت و جنایات زیادی معروفه .
سوار ماشینش شدین و حرکت کردین . ماشین کانسپت آئودی مشکی رنگش رو خیلی دوست داره و از راننده هم خوشش نمیاد . برای همین همیشه خودش رانندگی میکنه
توی راه به این فکر میکردی که چرا ریچارد انقدر بهت گیر میده؟ قطعا از اینکه به یکی دستور بده و اون شخص رو تحت سلطه خودش داشته باشه خیلی لذت میبره
قبول کردن اینکه باهاش باشی ، احمقانه ترین کار ممکنه ولی...چه چاره دیگه ای داشتی؟ این پول لعنتی میتونه آدم رو مجبور به هرکاری بکنه
به عمارتی که مهمونی اونجا بود رسیدین . اینجا محله اپندورف ، جای مناسبی برای مهمونیه . چون هم ساکت و آرومه و هم اینکه از بهترین مناطق هامبورگه .
بعد از وارد شدن ، پیاده شدین . موهای خرمایی رنگت رو محکم تر بستی و بعد همراه بادیگارد خصوصی ریچارد ، آلبرت ، و چند نفر دیگه از افرادش وارد شدین
خب من دوباره برگشتم 😁
این دومین رمانی هستش که قراره بنویسم و اینجا بذارم . و پیجی هم که این ایده ازش گرفته شده utewy هستش و چندتا imagine دیگه هم داره
خب امیدوارم لذت ببرین 🤍
۷.۳k
۰۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.