دو پارتی «وقتی نمیتونست حرف بزن..»
دو پارتی «وقتی نمیتونست حرف بزن..»
دوباره براش قلدری شده بود ...بخاطره اینکه لال بود براش قلدری میکردن..تقصیر خودش هم نبود..این مشکل رو فقط خودش داخل خانوادشون داشت
مادرش هروز براش گریه میکرد
دوتا خواهراش سعی میکردن روحیش رو بالا ببرن
پدرش افسردگی گرفته بود
پسر خیلی با استعداد و با قیافه کیوت که نمیتونست حرف بزنه
نمیتونست به کسی چیزی بگه چون لال بود..هروز براش قلدری میکردن ..هیچ دوستی نداشت..هیچکس نبود که طرفداریش رو کنه..تنهای تنها بود..تو درساش موفق بود..با اینکه لال بود ولی.همه ی درس هارو خیلی زود یاد.میگرفت و نمره های خیلی خوبی داشت.. ولی فقط یک.مشکل بود
لال بود..
۰۰
روی زمین استادیو هولش دادن و با تمسخر سرش فریاد زدن
«اینقدر خرخون بازی در نیار لال لعنتی»
لگدی به شکمش زدن
فقط میتونست نفس نفس بزنه نه اینکه صدای دادش همه.جارو بردارن
«فکر کردی چرا معلما اینقدر باهات خوبن؟؟ چون لالی احمق»
دختری از.کنار اون پسر ها رد شد
«معلما بین.ما و اون فرق میذارن...ایش جدا رو مخ »
اون دختر با پاش به کمر فلیکس ضربه زد
«تو باید بری مدرسه استثنایی چرا اینجایی؟؟»
لگد دیگه ایی به.کمرش زد
«بمیر »
چند پسر اومدن و شروع.کردن به.کتک زدن بدن ضعیف پسر ..تا جایی که خون بالا اورد
«یا...ا..این چرا..خ..خون بالا اورد؟؟»
همه ترسیدن و بدو بدو از استیج پایین رفتن
پسر سرفه بی صدای دیگه ایی کرد و دوباره خون بالا اورد
سعی کرد از روی زمین بلند شه ولی تواناییش رو نداشت
دهنش رو با استین لباسش پاک کرد نفس عمیقی کشید و دوباره تلاش کرد از روی زمین بلند شه که.کسی جلوش قرار گرفت..فکر کرد دوباره همون قلدرا هستن
پس دستش رو به نشانه ی صبر کن جلوی فرد دراز کرد
شخص روی دوتا پاش نشست
«درد داشت؟؟»
فلیکس سرش رو بالا اورد و به.چشم های نگران دختر خیره شد
«کمک میخوای؟؟»
دستمالی از جیب لباس فرمش در اورد و سمت پسر گرفت
«بیا..با این دهنت رو پاک کن»
ولی پسر دستمال رو از دست دختر نگرفت..فقط داشت بهش نگاه میکرد
دختر لبخند محبت امیزی زد و دستمال رو سمت دهن خونی پسر برد و یکم از خون روی صورت پسر رو پاک کرد
بعد از اینکه یکم از خون صورت پسر رو پاک کرد دستمال رو طرفی گذاشت و سعی کرد پسر رو روی زمین بنشونه
«کمرت درد میکنه؟؟.. میخوای بریم درمانگاه؟؟»
پسر هیچ حرفی نزد و فقط به دختر نگاه کرد
الان پسر روی زمین نشسته بود و دختر روبه روش زانو زده بود
دختر بعد از اینکه صورت تعجب بر انگیزه پسر رو بررسی کرد تا زخمی روش نباشه لبخندی زد و از روی زمین بلند شد
«اسم من ا.ت...تو هم باید فلیکس باشی»
پسر حرکتی نکرد
دختر دستش رو سمت پسر دراز کرد
«منتظر چی هستی؟؟ .. زودباش دستمو بگیر با هم برین درمانگاه»
پسر با تردید دست دختر رو گرفت و با درد از روی زمین بلند شد
دختر دستش رو سمت کمر پسر برد
«یالا تو قویی ..زودباش بیا بریم درمانگاه»
پسر نگاهی به دختر کرد و سمت درمانگاه راه افتاد
دوباره براش قلدری شده بود ...بخاطره اینکه لال بود براش قلدری میکردن..تقصیر خودش هم نبود..این مشکل رو فقط خودش داخل خانوادشون داشت
مادرش هروز براش گریه میکرد
دوتا خواهراش سعی میکردن روحیش رو بالا ببرن
پدرش افسردگی گرفته بود
پسر خیلی با استعداد و با قیافه کیوت که نمیتونست حرف بزنه
نمیتونست به کسی چیزی بگه چون لال بود..هروز براش قلدری میکردن ..هیچ دوستی نداشت..هیچکس نبود که طرفداریش رو کنه..تنهای تنها بود..تو درساش موفق بود..با اینکه لال بود ولی.همه ی درس هارو خیلی زود یاد.میگرفت و نمره های خیلی خوبی داشت.. ولی فقط یک.مشکل بود
لال بود..
۰۰
روی زمین استادیو هولش دادن و با تمسخر سرش فریاد زدن
«اینقدر خرخون بازی در نیار لال لعنتی»
لگدی به شکمش زدن
فقط میتونست نفس نفس بزنه نه اینکه صدای دادش همه.جارو بردارن
«فکر کردی چرا معلما اینقدر باهات خوبن؟؟ چون لالی احمق»
دختری از.کنار اون پسر ها رد شد
«معلما بین.ما و اون فرق میذارن...ایش جدا رو مخ »
اون دختر با پاش به کمر فلیکس ضربه زد
«تو باید بری مدرسه استثنایی چرا اینجایی؟؟»
لگد دیگه ایی به.کمرش زد
«بمیر »
چند پسر اومدن و شروع.کردن به.کتک زدن بدن ضعیف پسر ..تا جایی که خون بالا اورد
«یا...ا..این چرا..خ..خون بالا اورد؟؟»
همه ترسیدن و بدو بدو از استیج پایین رفتن
پسر سرفه بی صدای دیگه ایی کرد و دوباره خون بالا اورد
سعی کرد از روی زمین بلند شه ولی تواناییش رو نداشت
دهنش رو با استین لباسش پاک کرد نفس عمیقی کشید و دوباره تلاش کرد از روی زمین بلند شه که.کسی جلوش قرار گرفت..فکر کرد دوباره همون قلدرا هستن
پس دستش رو به نشانه ی صبر کن جلوی فرد دراز کرد
شخص روی دوتا پاش نشست
«درد داشت؟؟»
فلیکس سرش رو بالا اورد و به.چشم های نگران دختر خیره شد
«کمک میخوای؟؟»
دستمالی از جیب لباس فرمش در اورد و سمت پسر گرفت
«بیا..با این دهنت رو پاک کن»
ولی پسر دستمال رو از دست دختر نگرفت..فقط داشت بهش نگاه میکرد
دختر لبخند محبت امیزی زد و دستمال رو سمت دهن خونی پسر برد و یکم از خون روی صورت پسر رو پاک کرد
بعد از اینکه یکم از خون صورت پسر رو پاک کرد دستمال رو طرفی گذاشت و سعی کرد پسر رو روی زمین بنشونه
«کمرت درد میکنه؟؟.. میخوای بریم درمانگاه؟؟»
پسر هیچ حرفی نزد و فقط به دختر نگاه کرد
الان پسر روی زمین نشسته بود و دختر روبه روش زانو زده بود
دختر بعد از اینکه صورت تعجب بر انگیزه پسر رو بررسی کرد تا زخمی روش نباشه لبخندی زد و از روی زمین بلند شد
«اسم من ا.ت...تو هم باید فلیکس باشی»
پسر حرکتی نکرد
دختر دستش رو سمت پسر دراز کرد
«منتظر چی هستی؟؟ .. زودباش دستمو بگیر با هم برین درمانگاه»
پسر با تردید دست دختر رو گرفت و با درد از روی زمین بلند شد
دختر دستش رو سمت کمر پسر برد
«یالا تو قویی ..زودباش بیا بریم درمانگاه»
پسر نگاهی به دختر کرد و سمت درمانگاه راه افتاد
۱۷.۴k
۳۰ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.