فیک shadow of death 🐢🕸فصل دوم پارت¹³
با رسیدن به سالن از پنجره چوی و ربکا رو دیدم که با اسلحه بالای سر جیمین و تهیونگ بودن و دورشون پر از افراد مسلح بود و گاز اشک آوری که بوش به اینجا هم رسیده بود...اره چوی و ربکا اینقدر نامرد بودن که جرعت مقابله نزدیک رو نداشتن...در رو با لگد باز کردم و باعث شد همه به سمت من برگردن...خشاب رو گذاشتم و لیزر اسلحه دقیقا روی قلب چوی قرار گرفت...
چوی « تهیونگ و جیمین رو محاصره کرده بودیم و با اسلحه رفتم بالای سر جیمین....های مستر پارک...میدونی آدما خودشون سرنوشتشون رو میسازن...اگه اون روز اون دختره ی لوس رو انتخاب نمیکردی شاید الان میزاشتم زنده بمونی...به خاطر تو مجبور شدم یک سال و نیم تمام توی جهنم زندگی کنم...پوزخندی زد و با لحن مسخره ای گفت
جیمین « فکر میکنی زنده از اینجا بیرون میری پیرزن؟ مطمئنن جنازه تو هم اینجا دفن میشه...تو...هیچی...نیستی ( شمرده شمرده)
چوی « با شنیدن این جمله تیری به دستش زدم که صدای تهیونگ و ناله جیمین در اومد....اومدم تیر خلاص رو بزنم که در سالن با شتاب باز شد و با لونایی روبه رو شدم که چشماش به خون نشسته بود....
چوی « های گرل....به به دختر لوسمون اومده شوهرش رو نجات بده
جیمین « چشمام رو بستم دلم نمیخواست بمیرم و هنوز کلی آرزو برای اون دوتا فرشته داشتم..قطره اشکی از چشمام پایین چکید ....منتظر بودم شلیک کنه که در سالن با شتاب باز شد و لونا توی چهارچوب ظاهر شد....نه نه...اون نباید اینجا باشه...با التماس نگاهش کردم که بره اما لیزر اسلحه روی قلب چوی قرار گرفت....چهره لونا خیلی تغییر کرده بود جوری که تهیونگ هم شکه بهش زل زده بود
لونا « یه بار بهت اجازه دادم عزیزترین شخص زندگیم رو به یه آشغال تبدیل کنی و تهیونگ رو ازم گرفتی و کاری کردی گمش کنم...اما الان نمیزارم...اسلحه رو تنظیم کردم و اهمیتی به هزاران اسلحه ای که مغزم رو نشونه رفته بود ندادم....
ربکا « احمق اگه بانو رو بکشی خودت تیکه تیکه میشی
لونا « هه...نترس تا شما دوتا رو نکشم نمیمیرم...ماشه رو کشیدم و بعد از شنیدن صدای شلیک چشمام رو بستم....جیمین و تهیونگ نیازی به وجود من نداشتن و خودشون میتونستن اونا رو شکست بدن...اما چون میخواستم از چوی و ربکا انتقام بگیرم تا اینجا پیش رفتم...منتظر بودم بهم شلیک کنن اما وقتی چشمام رو باز کردم تمام سربازای دموک مرده بودن و سوهون از دروازه عمارت وارد شد...
سوهون « هلو گایز...به به ربکا ی نامحترم...دختر جون هنوز یاد نگرفتی نباید نزدیک پارک بزرگ بشی...توی یه حرکت ناگهانی اسلحه ی محافظم رو برداشتم و به پای ربکا شلیک کردم...پام رو روی پایی که تیر خورده بود گذاشتم و باعث شد از درد ناله بکنه...خم شدم توی صورتش و گفتم « مطمئن باش تا وقتی من زنده ام نمیزارم کسی به جیمین آسیب بزنه....
عکس لونا و میهی
چوی « تهیونگ و جیمین رو محاصره کرده بودیم و با اسلحه رفتم بالای سر جیمین....های مستر پارک...میدونی آدما خودشون سرنوشتشون رو میسازن...اگه اون روز اون دختره ی لوس رو انتخاب نمیکردی شاید الان میزاشتم زنده بمونی...به خاطر تو مجبور شدم یک سال و نیم تمام توی جهنم زندگی کنم...پوزخندی زد و با لحن مسخره ای گفت
جیمین « فکر میکنی زنده از اینجا بیرون میری پیرزن؟ مطمئنن جنازه تو هم اینجا دفن میشه...تو...هیچی...نیستی ( شمرده شمرده)
چوی « با شنیدن این جمله تیری به دستش زدم که صدای تهیونگ و ناله جیمین در اومد....اومدم تیر خلاص رو بزنم که در سالن با شتاب باز شد و با لونایی روبه رو شدم که چشماش به خون نشسته بود....
چوی « های گرل....به به دختر لوسمون اومده شوهرش رو نجات بده
جیمین « چشمام رو بستم دلم نمیخواست بمیرم و هنوز کلی آرزو برای اون دوتا فرشته داشتم..قطره اشکی از چشمام پایین چکید ....منتظر بودم شلیک کنه که در سالن با شتاب باز شد و لونا توی چهارچوب ظاهر شد....نه نه...اون نباید اینجا باشه...با التماس نگاهش کردم که بره اما لیزر اسلحه روی قلب چوی قرار گرفت....چهره لونا خیلی تغییر کرده بود جوری که تهیونگ هم شکه بهش زل زده بود
لونا « یه بار بهت اجازه دادم عزیزترین شخص زندگیم رو به یه آشغال تبدیل کنی و تهیونگ رو ازم گرفتی و کاری کردی گمش کنم...اما الان نمیزارم...اسلحه رو تنظیم کردم و اهمیتی به هزاران اسلحه ای که مغزم رو نشونه رفته بود ندادم....
ربکا « احمق اگه بانو رو بکشی خودت تیکه تیکه میشی
لونا « هه...نترس تا شما دوتا رو نکشم نمیمیرم...ماشه رو کشیدم و بعد از شنیدن صدای شلیک چشمام رو بستم....جیمین و تهیونگ نیازی به وجود من نداشتن و خودشون میتونستن اونا رو شکست بدن...اما چون میخواستم از چوی و ربکا انتقام بگیرم تا اینجا پیش رفتم...منتظر بودم بهم شلیک کنن اما وقتی چشمام رو باز کردم تمام سربازای دموک مرده بودن و سوهون از دروازه عمارت وارد شد...
سوهون « هلو گایز...به به ربکا ی نامحترم...دختر جون هنوز یاد نگرفتی نباید نزدیک پارک بزرگ بشی...توی یه حرکت ناگهانی اسلحه ی محافظم رو برداشتم و به پای ربکا شلیک کردم...پام رو روی پایی که تیر خورده بود گذاشتم و باعث شد از درد ناله بکنه...خم شدم توی صورتش و گفتم « مطمئن باش تا وقتی من زنده ام نمیزارم کسی به جیمین آسیب بزنه....
عکس لونا و میهی
۷۱.۱k
۱۷ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.