p: 13
_اهای(داد)
سرمو برگردوندم و با ترسی که از چشام و حالت چهرمم مشخص بود نگاهش کردم
هیونجین: تو جات پیشِ منه یادت که نرفته
ازینکه نمیخواست الان بلایی سرم بیاره خوشحال بودم ولی نشستن کنارش خودش یه عذاب الهی بود
ناچار وسایلمو برداشتم و رفتم کنارش نشستم
هیونجین: دنبال فیلیکس میگردی نه
با سر تایید کردم در جوابم پوزخندی زد و گفت
_اوم حیف شد متاسفانه فیلیکس نیست
آنیتا: ی ی یعنی چی
هیونجین: این یعنی اینکه فیلیکس دیگه دانشگاه نمیاد
ینی چی که دانشگاه نمیاد فیلیکس چ منظوری ازین حرفاش داشت انگار از چشام همه چیو میخوند میفهمید که چ سوالایی توی ذهنمه ولی جرعت پرسیدنشو ندارم
هیونجین: اوم حتما الان گیج شدی و منظورمو نمیفهمی خب ببین فیلیکس رفت استرالیا
چرا شنیدن اینکه فیلیکس دیگه نیس باعث شد انقد حالم بد شه چرا بخاطر رفتنش انقد ناراحت شدم دلیلش چیه اخه تنها کسی که توی این دانشگاه لعنتیی ادم بود فیلیکس بود برخلاف اونا نه بخاطر دورگه بودنم اذیتم میکرد و نه حس بدی بهم میداد اون با رفتنش بازم مث قبل تنهام کرد
با چشمایی پراز اشک به جای خالی فیلیکس چشم دوختم ینی انقد زود اونم از دست دادم
خواستم برم بیرون ولی استاد اومد و دیگه نشد
هیونجین: نمیدونستم انقد عاشقشی
خنده ای کردم و اشک چشامو پاک کردم
انیتا: اسمش عاشقی نیس توی دنیایی که بخاطر متفاوت بودنم همه سرزنشم میکنن فیلیکس تنها کسی بود که اینکارو نمیکرد و اینکه دیگه نیست اذیتم میکنه
چندبار پلک زد سرشو پایین انداخت
حتی نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت شیطان یا فرشته ی خوش قلبی که اطرافیان اون سفیدی و پاکیو سیاه کردن نمیدونم واقعا
تمرکزی روی درسا نداشتم حالم بد بود
گوشیمو از توی جیبم دراووردم و به فیلیکس پیام دادم تا ببینم رفته یا اگر نرفته حداقل برای اخرین بار ببینمش و ازش تشکر کنم بخاطر همه چی ولی ساعت ها گذشت هیچ جوابی نگرفتم
امروز باید ی راست میرفتم رستوران طبق گفته رئیس امروز خیلی شلوغ بود
همینکه رسیدم لباسامو عوض کردم و توی اشپزخونه و کنار سراشپز حاضر شدم،فکر فیلیکس داشت دیوونم میکرد
***
ساعت12بود و رستورانم دیگه تعطیل شده بود و داشتم برمیگشتم خونه تو راه برگشت حس میکرد کسی داره تعقیبم میکنه سعی کردم اروم باشم و هرجور شده خودمو به خونه برسونم این اواخر راجب قاتل سریالیی که دخترارو میدزدید و بدترین شکل ممکن میکشت توی دریا مینداخت زیاد شنیده بودم و این ترسمو چند برابر میکرد یکم سریع تر حرکت کردم و دقیقا اونم همینکارو کرد
سرمو برگردوندم و با ترسی که از چشام و حالت چهرمم مشخص بود نگاهش کردم
هیونجین: تو جات پیشِ منه یادت که نرفته
ازینکه نمیخواست الان بلایی سرم بیاره خوشحال بودم ولی نشستن کنارش خودش یه عذاب الهی بود
ناچار وسایلمو برداشتم و رفتم کنارش نشستم
هیونجین: دنبال فیلیکس میگردی نه
با سر تایید کردم در جوابم پوزخندی زد و گفت
_اوم حیف شد متاسفانه فیلیکس نیست
آنیتا: ی ی یعنی چی
هیونجین: این یعنی اینکه فیلیکس دیگه دانشگاه نمیاد
ینی چی که دانشگاه نمیاد فیلیکس چ منظوری ازین حرفاش داشت انگار از چشام همه چیو میخوند میفهمید که چ سوالایی توی ذهنمه ولی جرعت پرسیدنشو ندارم
هیونجین: اوم حتما الان گیج شدی و منظورمو نمیفهمی خب ببین فیلیکس رفت استرالیا
چرا شنیدن اینکه فیلیکس دیگه نیس باعث شد انقد حالم بد شه چرا بخاطر رفتنش انقد ناراحت شدم دلیلش چیه اخه تنها کسی که توی این دانشگاه لعنتیی ادم بود فیلیکس بود برخلاف اونا نه بخاطر دورگه بودنم اذیتم میکرد و نه حس بدی بهم میداد اون با رفتنش بازم مث قبل تنهام کرد
با چشمایی پراز اشک به جای خالی فیلیکس چشم دوختم ینی انقد زود اونم از دست دادم
خواستم برم بیرون ولی استاد اومد و دیگه نشد
هیونجین: نمیدونستم انقد عاشقشی
خنده ای کردم و اشک چشامو پاک کردم
انیتا: اسمش عاشقی نیس توی دنیایی که بخاطر متفاوت بودنم همه سرزنشم میکنن فیلیکس تنها کسی بود که اینکارو نمیکرد و اینکه دیگه نیست اذیتم میکنه
چندبار پلک زد سرشو پایین انداخت
حتی نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت شیطان یا فرشته ی خوش قلبی که اطرافیان اون سفیدی و پاکیو سیاه کردن نمیدونم واقعا
تمرکزی روی درسا نداشتم حالم بد بود
گوشیمو از توی جیبم دراووردم و به فیلیکس پیام دادم تا ببینم رفته یا اگر نرفته حداقل برای اخرین بار ببینمش و ازش تشکر کنم بخاطر همه چی ولی ساعت ها گذشت هیچ جوابی نگرفتم
امروز باید ی راست میرفتم رستوران طبق گفته رئیس امروز خیلی شلوغ بود
همینکه رسیدم لباسامو عوض کردم و توی اشپزخونه و کنار سراشپز حاضر شدم،فکر فیلیکس داشت دیوونم میکرد
***
ساعت12بود و رستورانم دیگه تعطیل شده بود و داشتم برمیگشتم خونه تو راه برگشت حس میکرد کسی داره تعقیبم میکنه سعی کردم اروم باشم و هرجور شده خودمو به خونه برسونم این اواخر راجب قاتل سریالیی که دخترارو میدزدید و بدترین شکل ممکن میکشت توی دریا مینداخت زیاد شنیده بودم و این ترسمو چند برابر میکرد یکم سریع تر حرکت کردم و دقیقا اونم همینکارو کرد
۴.۵k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.