پارت اخر
با تهیونگ فرار کردم و رفتیم بوسان.
کوک هر چی زنگ میزد جوابشو نمیدادم.
کوک پیام داد: هه سو کجایی دلم برات تنگ شده ببین قبول دارم کتکت میزدم ولی ...پشیمونم
تهیونگ: هه سو ولش کن فهمیدی(داد)
من: ولی!
تهیونگ: تو الان دیگه مال من شدی پس بهونه نیار
دو ماه از زندگیم با وی میگذشت خیلی زندگیم خوب بود ولی از کوک هم بی خبر بودم
تا یه روز یه اتفاق زندگیمو تغییر داد.
بیمارستان.
پرستار: ازمایشتون تکمیله!
من: ممنون الان میشه برم پیش اقای دکتر؟
پرستار : بله
رفتم پیش دکتر ودکتر گفت باید این موضوع رو همین الان به همسرتون بگم.
نگران شدم نکنه سرطان گرفتم.
دکتر زنگ زد به تهیونگ
دکتر: اقای کیم تهیونگ بیاید بیمارستان یه اتفاقی برای همسرتون افتاده باید بگم بهتون.
تهیونگ: چی الان حالش خوبه؟الان میام
تهیونگ رسید نشست کنارم ودستم و گرفت توی دستش.
دکتر : خوب موضوع از این قراره که....
تهیونگ: بگو دیگه مردم از استرس مریض شده؟
دکتر: اسمش رو مریضی نمیشه گذاشت.دو نفر دیگه به خانوادتون اضافه شدن.
تهیونگ جیغ میزنه میگه چیییییی
درست فهمیدم دارم بابا میشم؟!!؟؟
من: جان! نه الان وقتش نیس
دکتر: بله تبریک میگم.
تهیونگ انقدر خوشحال بود که داش سکته میکرد.
من از اتاق رفتم بیرون
دکتر: اقای کیم تهیونگ
تهیونگ: بله
دکتر: باید حواستون خیلی بهشون باشه.
تهیونگ: خیالتون راحت.
تهیونگ منو سوارماشین کرد و فقط داشت از خوشحالی جییغ میزد میگفت یکی نیست دو تان واییئییییی
اسمشون و چی بزاریم
من:😐
تهیونگ : از این به بعد کار بی کار همش پیشه تو و اون کوچولو ها میمونم.
من: ولی تهیونگ۰۰۰۰۰۰
تهیونگ: حرف نباشه.
رفتیم خونه تهیونگ خیلی بهم میرسید.
نه ماه بعد
بیمارستان
جین: تهیونگگگگگگگگگ
وی: چیههه
جین: ساک لباسارو بده.
یک ربع بعد........
پرستار: کیم تهیونگ اینم از دو تا کوچولوتون چه قدر پسر دختر نازی دارین۰۰
تهیونگ از خوشحالی جیغ میزنه و تا ابد باهم به خوبی خوشی زندگی میکنیم.
ببخشید اگه افتضاح بود😅
کوک هر چی زنگ میزد جوابشو نمیدادم.
کوک پیام داد: هه سو کجایی دلم برات تنگ شده ببین قبول دارم کتکت میزدم ولی ...پشیمونم
تهیونگ: هه سو ولش کن فهمیدی(داد)
من: ولی!
تهیونگ: تو الان دیگه مال من شدی پس بهونه نیار
دو ماه از زندگیم با وی میگذشت خیلی زندگیم خوب بود ولی از کوک هم بی خبر بودم
تا یه روز یه اتفاق زندگیمو تغییر داد.
بیمارستان.
پرستار: ازمایشتون تکمیله!
من: ممنون الان میشه برم پیش اقای دکتر؟
پرستار : بله
رفتم پیش دکتر ودکتر گفت باید این موضوع رو همین الان به همسرتون بگم.
نگران شدم نکنه سرطان گرفتم.
دکتر زنگ زد به تهیونگ
دکتر: اقای کیم تهیونگ بیاید بیمارستان یه اتفاقی برای همسرتون افتاده باید بگم بهتون.
تهیونگ: چی الان حالش خوبه؟الان میام
تهیونگ رسید نشست کنارم ودستم و گرفت توی دستش.
دکتر : خوب موضوع از این قراره که....
تهیونگ: بگو دیگه مردم از استرس مریض شده؟
دکتر: اسمش رو مریضی نمیشه گذاشت.دو نفر دیگه به خانوادتون اضافه شدن.
تهیونگ جیغ میزنه میگه چیییییی
درست فهمیدم دارم بابا میشم؟!!؟؟
من: جان! نه الان وقتش نیس
دکتر: بله تبریک میگم.
تهیونگ انقدر خوشحال بود که داش سکته میکرد.
من از اتاق رفتم بیرون
دکتر: اقای کیم تهیونگ
تهیونگ: بله
دکتر: باید حواستون خیلی بهشون باشه.
تهیونگ: خیالتون راحت.
تهیونگ منو سوارماشین کرد و فقط داشت از خوشحالی جییغ میزد میگفت یکی نیست دو تان واییئییییی
اسمشون و چی بزاریم
من:😐
تهیونگ : از این به بعد کار بی کار همش پیشه تو و اون کوچولو ها میمونم.
من: ولی تهیونگ۰۰۰۰۰۰
تهیونگ: حرف نباشه.
رفتیم خونه تهیونگ خیلی بهم میرسید.
نه ماه بعد
بیمارستان
جین: تهیونگگگگگگگگگ
وی: چیههه
جین: ساک لباسارو بده.
یک ربع بعد........
پرستار: کیم تهیونگ اینم از دو تا کوچولوتون چه قدر پسر دختر نازی دارین۰۰
تهیونگ از خوشحالی جیغ میزنه و تا ابد باهم به خوبی خوشی زندگی میکنیم.
ببخشید اگه افتضاح بود😅
۱۱.۹k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.