عشق قدیمی
عشق قدیمی
part ⁷
جیمین: پس من خیلی خوشبختم که دوست دخترم تویی
ات: "لبخند"
ات: جیمین....تو که قبلا دختر دیگه ای تو زندگیت نداشتی؟
جیمین: خوب...اکسم بود که ازش جدا شدم....اون بهم خیانت کرد
ات: م.. متاسفم....ولی بهت قول میدم اگه وارد رابطه شدیم من بهت خیانت نمیکنم
جیمین: "لبخند" اجازه دارم ببوسمتون؟
ات: "آب شد از خجالت"
جیمین: چه دختر خجالتی ای..پس من یه وقت دیگه میبوسمت که جاش هم مناسب باشه
ات: باشه "آروم"
*گارسون قهوه های جیمین و ات رو آورد و خوردند و هرکی رفت خونش"
رسیدم خونه که دیدم جیمین پیام داده "رسیدی؟"
جواب دادم "آره.تو چی؟
و رفتم رو تخت و به امروز فکر میکردم
آمممم....پارک جیمین....چه پسر خوشگلیه.....خیلی هم دوست داشتنیه.....شاید با اون بتونم کمی خوشحال باشم......چیزی که هیچوقت تو زندگیم نداشتم
فردا"
رفته بودم کتابخونه دانشگاه....هرچی به جیمین زنگ میزدم جواب نمیداد....که دوست جیمین هوسوک رو دیدم
ات: سلام
هوسوک: سلام
ات: ببخشید....شما نمیدونید جیمین کجاست؟
هوسوک: جیمین دیشب به بوسان رفت
ات: چی؟ رفت بوسان؟ ولی چرا به من نگفت؟!
هوسوک: داداش جیمین تصادف کرد و اونم سریع رفت اونجا
ات: آهان....ممنون
هوسوک: خواهش میکنم
ات: شما هم بوسان زندگی میکنید؟
هوسوک: بله....واسه دانشگاه اومدم سئول....اول خوابگاه بودم و ولی بعد با جیمین یه خونه خریدیم و از خوابگاه بیرون اومدیم
ات: منم قبلا بوسان زندگی میکردم....ولی به خاطر مشکلات خانوادگی اومدیم سئول
هوسوک: اوهوم
ات: پس من میرم
هوسوک: باشه "اون هم اسم ات من بود....ولی فامیلیش رو نمیدونم....بزار ازش بپرسم"
ببخشید....فامیلیه شما چیه؟
ات: جانگ....جانگ ات
هوسوک: ج.جانگ...ات؟
ات: بله "داشت میرفت که"
هوسوک: ببینم....تو....منو میشناسی؟
ات: شما رو؟.....خوب...از کجا باید بشناسم؟
هوسوک: عاا...هیچی....همینطوری
ات: باشه "و رفت"
هوسوک تو ذهنش: پس امکان نداره این دختر ات من باشه.....اگه ات بود حتما منو میشناخت.....حتما فقط اسماشون یکیه"
² روز بعد:
رفته بودم کافه که یکی چشمام رو گرفت
ات: میا تویی؟
؟.......
ات: خوب....نکنه....جیمین؟
جیمین: درست حدس زدی
ات: جیمین "ذوق صگی و بغل"
جیمین: فقط چند روز نبودم انگار دلت خیلی واسم تنگ شده بود؟
ات: اوهوم خیلی🥺
جیمین: چه دوست دختری دارم من.....خیلی خوشحالم با تو آشنا شدم
ات: منم همبنطور 😊
جیمین: خوب....چشماتو بند یه هدیه واست دارم
ات: هدیه؟ خوب اون چی هست؟
جیمین: چشماتو ببند
ات: "چشماشو میبنده"
جیمین: حالا باز کن
ات: "چشماشو باز میکنه و یه گردنبند خوشگل میبینه"
این...واسه مته؟
جیمین: آره
ات: خوب.....این خیلی خوشگله
جیمین گردنبندو انداخت گردن ات که ات نگاهش به ساعت افتاد ۱۱ و ۵ دقیقه بود
ات ای وای کلاسم دیر شد.....بعدا میام پیشت جیمین
جیمین: باشه منتظرتم
💜💜💜
part ⁷
جیمین: پس من خیلی خوشبختم که دوست دخترم تویی
ات: "لبخند"
ات: جیمین....تو که قبلا دختر دیگه ای تو زندگیت نداشتی؟
جیمین: خوب...اکسم بود که ازش جدا شدم....اون بهم خیانت کرد
ات: م.. متاسفم....ولی بهت قول میدم اگه وارد رابطه شدیم من بهت خیانت نمیکنم
جیمین: "لبخند" اجازه دارم ببوسمتون؟
ات: "آب شد از خجالت"
جیمین: چه دختر خجالتی ای..پس من یه وقت دیگه میبوسمت که جاش هم مناسب باشه
ات: باشه "آروم"
*گارسون قهوه های جیمین و ات رو آورد و خوردند و هرکی رفت خونش"
رسیدم خونه که دیدم جیمین پیام داده "رسیدی؟"
جواب دادم "آره.تو چی؟
و رفتم رو تخت و به امروز فکر میکردم
آمممم....پارک جیمین....چه پسر خوشگلیه.....خیلی هم دوست داشتنیه.....شاید با اون بتونم کمی خوشحال باشم......چیزی که هیچوقت تو زندگیم نداشتم
فردا"
رفته بودم کتابخونه دانشگاه....هرچی به جیمین زنگ میزدم جواب نمیداد....که دوست جیمین هوسوک رو دیدم
ات: سلام
هوسوک: سلام
ات: ببخشید....شما نمیدونید جیمین کجاست؟
هوسوک: جیمین دیشب به بوسان رفت
ات: چی؟ رفت بوسان؟ ولی چرا به من نگفت؟!
هوسوک: داداش جیمین تصادف کرد و اونم سریع رفت اونجا
ات: آهان....ممنون
هوسوک: خواهش میکنم
ات: شما هم بوسان زندگی میکنید؟
هوسوک: بله....واسه دانشگاه اومدم سئول....اول خوابگاه بودم و ولی بعد با جیمین یه خونه خریدیم و از خوابگاه بیرون اومدیم
ات: منم قبلا بوسان زندگی میکردم....ولی به خاطر مشکلات خانوادگی اومدیم سئول
هوسوک: اوهوم
ات: پس من میرم
هوسوک: باشه "اون هم اسم ات من بود....ولی فامیلیش رو نمیدونم....بزار ازش بپرسم"
ببخشید....فامیلیه شما چیه؟
ات: جانگ....جانگ ات
هوسوک: ج.جانگ...ات؟
ات: بله "داشت میرفت که"
هوسوک: ببینم....تو....منو میشناسی؟
ات: شما رو؟.....خوب...از کجا باید بشناسم؟
هوسوک: عاا...هیچی....همینطوری
ات: باشه "و رفت"
هوسوک تو ذهنش: پس امکان نداره این دختر ات من باشه.....اگه ات بود حتما منو میشناخت.....حتما فقط اسماشون یکیه"
² روز بعد:
رفته بودم کافه که یکی چشمام رو گرفت
ات: میا تویی؟
؟.......
ات: خوب....نکنه....جیمین؟
جیمین: درست حدس زدی
ات: جیمین "ذوق صگی و بغل"
جیمین: فقط چند روز نبودم انگار دلت خیلی واسم تنگ شده بود؟
ات: اوهوم خیلی🥺
جیمین: چه دوست دختری دارم من.....خیلی خوشحالم با تو آشنا شدم
ات: منم همبنطور 😊
جیمین: خوب....چشماتو بند یه هدیه واست دارم
ات: هدیه؟ خوب اون چی هست؟
جیمین: چشماتو ببند
ات: "چشماشو میبنده"
جیمین: حالا باز کن
ات: "چشماشو باز میکنه و یه گردنبند خوشگل میبینه"
این...واسه مته؟
جیمین: آره
ات: خوب.....این خیلی خوشگله
جیمین گردنبندو انداخت گردن ات که ات نگاهش به ساعت افتاد ۱۱ و ۵ دقیقه بود
ات ای وای کلاسم دیر شد.....بعدا میام پیشت جیمین
جیمین: باشه منتظرتم
💜💜💜
۱۸.۲k
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.