💛🌞خورشید من🌞💛
💛🌞خورشید من🌞💛
پارت2
که یهو اون پسره کامیار اومد و کنارم نشست چون انگار باید پیش هم مینشستیم
کامی: اوو پرنسس نمیتونی ازم فرار کنی
سونیا:به همین خیال باش
که استاد درس و شروع کرد منم هر وقت داشتم گوش میدادم کامیار اذیتم میکرد
سونیا:پسر بدی هم نیستا(تو ذهنش )
پرش زمانی بعد از مدرسه🐥
ویو کامیار🌻
تازه مدرسه فلان فلان شده تموم شد اه گور بابای هر کی که مدرسه رو ساخت(کمند:حق گفتی ولی علم هم مهمه فرزندم )
که دیدم سونیا داره میاد
ویو سونیا🌻
هوفف مدرسه تموم شد دیدم کامیار داره قدم زنان و اروم میاد سمتم
سونیا:چیه پسر جان چیه؟
کامیار:هیچی پرنسس
سونیا:اوکی من برم بای
یهو کامیار دستمو گرفت و منو نزدیک خودش کرد یه بوسه رو لبام گذاشت
کامیار:خوشمزه
سونیا:گگگگگگ
کامیار:😏
بعد هولش دادم و رفتم بدو بدو عمارت
اجوما:خوش اومدین خانم
سونیا:ممنون اجوما
اجوما:خانم مادرتون کار تون داره
سونیا:باشه الان میرم تو اتاقش
مادر سونیا:عزیزم مدرسه چطور بود و اینکه قراره امشب با یه پسری اشنا شی بخاطر کار بابات
سونیا:مدرسه خوب بود ولی من قصد ازدواج ندارممممم
مادر سونیا:عزیزم فقط باهاش اشنا بشی همین اوکی؟
سونیا:باشه ولی فقط بخاطر تو
ویو کامیار🌻
رفتم خونه و مامانم گفت که باید با یه دختری اشنا بشم و منم اصلا حوصله ازدواج نداشتم فقط رو سونیا یکم حس دارم ولی نه اونقدر
که یهو گوشیم زنگ خورد باورم نمیشد اون.....
پایان این پارت
پارت2
که یهو اون پسره کامیار اومد و کنارم نشست چون انگار باید پیش هم مینشستیم
کامی: اوو پرنسس نمیتونی ازم فرار کنی
سونیا:به همین خیال باش
که استاد درس و شروع کرد منم هر وقت داشتم گوش میدادم کامیار اذیتم میکرد
سونیا:پسر بدی هم نیستا(تو ذهنش )
پرش زمانی بعد از مدرسه🐥
ویو کامیار🌻
تازه مدرسه فلان فلان شده تموم شد اه گور بابای هر کی که مدرسه رو ساخت(کمند:حق گفتی ولی علم هم مهمه فرزندم )
که دیدم سونیا داره میاد
ویو سونیا🌻
هوفف مدرسه تموم شد دیدم کامیار داره قدم زنان و اروم میاد سمتم
سونیا:چیه پسر جان چیه؟
کامیار:هیچی پرنسس
سونیا:اوکی من برم بای
یهو کامیار دستمو گرفت و منو نزدیک خودش کرد یه بوسه رو لبام گذاشت
کامیار:خوشمزه
سونیا:گگگگگگ
کامیار:😏
بعد هولش دادم و رفتم بدو بدو عمارت
اجوما:خوش اومدین خانم
سونیا:ممنون اجوما
اجوما:خانم مادرتون کار تون داره
سونیا:باشه الان میرم تو اتاقش
مادر سونیا:عزیزم مدرسه چطور بود و اینکه قراره امشب با یه پسری اشنا شی بخاطر کار بابات
سونیا:مدرسه خوب بود ولی من قصد ازدواج ندارممممم
مادر سونیا:عزیزم فقط باهاش اشنا بشی همین اوکی؟
سونیا:باشه ولی فقط بخاطر تو
ویو کامیار🌻
رفتم خونه و مامانم گفت که باید با یه دختری اشنا بشم و منم اصلا حوصله ازدواج نداشتم فقط رو سونیا یکم حس دارم ولی نه اونقدر
که یهو گوشیم زنگ خورد باورم نمیشد اون.....
پایان این پارت
۲.۲k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.