مونالیزا پارت ۲۸
او داشت یک مرد را میبوسید؟
چطور چنین چیزی ممکن است؟
اصلا مگر میشود؟
×ته....تهیونگ
تهیونگ با چشمانی درشت شده دست از بوسیدن جونگکوک برداشت و به توماس نگاه کرد
+تو ...تو اینجا چیکار میکنی ؟
توماس فرار کرد
+توماسسسس ...توماسسسسس نههههه نه نههههههه
جونگکوک که فقط ماتش برده بود
و انگاری داشت سکته میکرد
توماس آنهارا گزارش میکرد
_تهی....تهیونگ حالا ....باید چیکار کنیم
تهیونگ با چشمان اشکی به طرف جونگکوک برگشت
+نمیدونم نمیدونممممم
_ولی..
+فردا فرار میکنیم
_ولی اونا فرد میان
+ولی اگه امشب بریم راهزنا کارمونو میسازننننن
ججونگکوک ناراحت از فریادی که برسرش کشیده شده است قطره اشکی به پایین فرستاد
+اووووو نه نه نه گریه نکن نازنین من.....منو ببخش ....
گریه اش اوج گرفت
+ببخشیدددددد ببخشیدددد که نتونستم شادت کنممممم
هردو در کنار هم گریه میکردند
_اونا ...در هر حال مارو میگیرن پس.... پس بیا یه امشبو اینجا بخوابیم
تهوینگ با چشمانی غمگین به جونگکوک نگاه میکرد
و دراز کشید
جونگکوک در آغوشش فرو رفت
و هردو در کنار هم به خواب فرو رفتند
صبح تهیونگ بیدار شد ولی جونگکوک هنوز خواب بود
زمانی نداشتند، تا چند دقیقه ی دیگر مامور ها میرسیدند و آنها را میبردند
تهیونگ بی صدا ماند تا مبادا جونگکوک را بیدار کند
....
چطور چنین چیزی ممکن است؟
اصلا مگر میشود؟
×ته....تهیونگ
تهیونگ با چشمانی درشت شده دست از بوسیدن جونگکوک برداشت و به توماس نگاه کرد
+تو ...تو اینجا چیکار میکنی ؟
توماس فرار کرد
+توماسسسس ...توماسسسسس نههههه نه نههههههه
جونگکوک که فقط ماتش برده بود
و انگاری داشت سکته میکرد
توماس آنهارا گزارش میکرد
_تهی....تهیونگ حالا ....باید چیکار کنیم
تهیونگ با چشمان اشکی به طرف جونگکوک برگشت
+نمیدونم نمیدونممممم
_ولی..
+فردا فرار میکنیم
_ولی اونا فرد میان
+ولی اگه امشب بریم راهزنا کارمونو میسازننننن
ججونگکوک ناراحت از فریادی که برسرش کشیده شده است قطره اشکی به پایین فرستاد
+اووووو نه نه نه گریه نکن نازنین من.....منو ببخش ....
گریه اش اوج گرفت
+ببخشیدددددد ببخشیدددد که نتونستم شادت کنممممم
هردو در کنار هم گریه میکردند
_اونا ...در هر حال مارو میگیرن پس.... پس بیا یه امشبو اینجا بخوابیم
تهوینگ با چشمانی غمگین به جونگکوک نگاه میکرد
و دراز کشید
جونگکوک در آغوشش فرو رفت
و هردو در کنار هم به خواب فرو رفتند
صبح تهیونگ بیدار شد ولی جونگکوک هنوز خواب بود
زمانی نداشتند، تا چند دقیقه ی دیگر مامور ها میرسیدند و آنها را میبردند
تهیونگ بی صدا ماند تا مبادا جونگکوک را بیدار کند
....
۱.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.